سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Saturday, June 30, 2007
شاید این تصور به ذهن خواننده برسه که من آدم جانماز آبکشی ام. اینطور نیست. در طول مدت نوشتن همین وبلاگ تغییر کردم و این مساله رو انکار نمی کنم. همیشه از آدمایی که می گن من از اول همین بودم، متنفرم. مثلا درباره همین فحشهای جنسی خود من یکی از استفاده کنندگانشون در حد گسترده در این وبلاگ بودم هرچند در دنیای واقعی هیچوقت اینجوری هام نبود. من این وبلاگ رو با هدف خالی کردن خودم ساخته بودم و توش با خیال راحت تنفرمو داد می زدم. اما روزی با تلنگری که یه دوست خوب به ذهنم زد دیدم که یه کارکرد این مساله بازتولید تحقیر به زن یا همجنس خواههاست. یعنی استفاده از یه کلمه به عنوان توهین می تونه غیر مستقیم توهین بزرگتری رو متوجه اونی که خودش واقعا مطابق با اون کلمه است، کنه. چیزی که من هیچوقت دوست ندارم اتفاق بیافته. خلاصه من از یه مقطع زمانی خاص تصمیم گرفتم روی فحشهایی که استفاده می کنم فک کنم و از اول اینطوری نبودم ادعامم نمی شه.
پ ن1: همین الانش هم در دنیای گاهی اینجور فحشها از دهنم می پره. معمولا بر علیه مامورین نیروی انتظامی یا حکومتی ها... اما شرمنده می شم و سعی می کنم تکرار نکنم نه اینکه خودمو توجیه کنم و بگم همینه که هست!
پ ن2: دوستان عزیز من خیلی راحت ترم به سوالات شخصی بصورت شخصی جواب بدم. واسه همین حالا که آدرس وبلاگ درکار نیست اگه یه آدرس ای میلی، آی دی مسنجری چیزی بذارین خیلی بهتره.
Friday, June 29, 2007
ناشناس عزیز به دو دلیل پیشنهاد می­کنم از کلمات مثل "کونی" و"کس مغز" و امثالهم لااقل در کامنتهای این وبلاگ استفاده نکنی. اولا من اینجور کلمات رو اصولا توهین نمی­دونم که ناراحت بشم و تو به هدفت یعنی توهین کردن و آزردن من با این کلمات نمی­رسی. "کونی" به نظر من معادل همجنس­خواه مذکره و یه مدل انسانه که منو جزو اونها شمردن برام توهین شمرده نمی­شه؛ مثل اینه که یکی بهم بگه "چپ دست". طبعا با وجود اشتباه بودن گزاره اصلا آزرده نمی شم. شاید سعی کنم طرف رو از اشتباه در بیارم؛ اما به احتمال زیاد این کار رو هم نمی کنم؛ چون زیاد مهم نیست. یا مثلا در عبارت "کس مغز": "کس" آلت جنسی مادینه است و من اصولا اونو چیز مطلوب و جالبی می­دونم و نسبت دادن این چیز ارزشمند به مغزم هرچند بی ربطه، باز هم آزاری رو متوجه من نمی کنه. اما دلیل دوم: من از این به بعد در صورت دیدن اینجور کلمات در کامنت­ها، کامنت مذبور یا کلمات مشابه رو حذف می­کنم(می­تونی خودت بین این­دوتا انتخاب کنی). مطمئنا با توضیحاتی که پیش­تر دادم نه به دلیل ناراحت شدن خودم؛ بلکه به این دلیل که یک در ملیون اگه یه همجنس­خواه واقعی یا یه زن کامنتدونی رو وا کنه و کاربرد این کلمات رو به عنوان توهین ببینه، احتمالاً ناراحت خواهد شد. من اجازه نمی دم در این وبلاگ امکان چنین کارکردی برای ذهن آدمای دیگه، وجود داشته باشه.
پ ن1: برای اینکه ثابت کنم مساله شخصی نیست، دوتا کلمه به­ات معرفی می­کنم که هم به نظرم توهین­آمیزه و مشکلی در بکار بردنشون نمی بینم. خواستی توهین کنی از اینها استفاده کن؛ هم به هدفت یعنی پرتاب کردن توهین به شخص من می­رسی؛ هم من هیچوقت سانسورشون نمی­کنم: "جاکش" و "دیّوس"
پ ن2: ناشناسان گرامی یه لطفی کنین و از یه اسم مستعار هم شده برای کامنت گذاشتن استفاده کنین تا با هم قاطی نشین. من حتی نمی دونم با یه ناشناس طرفم یا بیشتر!
بالاخره من هم خواب سکسی دیدم: یه خانمی تو کوچه ما ماشینش چپ کرد. برای کمک گرفتن در خونه ارو زد. درو که وا کردم یه نگاهی به من کرد و اومد تو خونه! منو برد بالا و یه حال مبسوطی با هم کردیم. فقط مساله اینجاست هرکی کوچه مارو دیده باشه از تصور چپ کردن یه ماشین توش از خنده روده بر می شه. به هر حال همین طنز بودن ماجرا کمی منو به خودم امیدوار کرد که لااقل ته ذهنم(بر اساس فیلمهای پُرن) نباید کلیشه ای باشه.
عشق زمینی همیشه فتح البابی بوده برای ظهور یه مبارز. به نظر من دلیل این مساله اینه که عشق به تو یاد می­ده که درد دیگران می­تونه درد تو باشه و این می­تونه بسط پیدا کنه تا درد قومی بشه دردت. به علاوه عشق تورو با این مفهوم آشنا می کنه که گاهی تصویر در ذهن آدم­های دیگه می­تونه از جون(خود وجود) ارزشمند تر باشه و کلاً این "استحاله وجود در ذهن"ی که از عناصر اصلی عشقه، از پشت گرمی­های یه مبارز برای پافشاری روی عقیده­اش تا حد مرگه.
پ ن: منظورم از یاد دادن یه پروسه آموزشی خودآگاه نیست. بلکه دگم های ذهنت درباره درد(که قبلا اونو فقط محدود به خودت و بدن می دونستی) و ارزش(که قبلا برات فقط در امتداد وجود و سعادت خودت تعریف می شد) با عشق نقض می­شن و آماده پذیرش تعریفهایی نوین و فراتر از حیوانیتت می شی.
خودسوژه­بینی ناخودآگاهم نمی­ذاره از داشتن پارتنر جنس متفاوت لذت ببرم؛ چون این ذهنیت رو در خودم می­بینم و ازش متنفرم. ترجیح می­دم همونجا ته لجنهای ناخودآگاهم بمونه و هیچوقت جلو چشمم ظاهر نشه. تنها راه حل اینه که کسی که در حد خودمْ خودسوژه­بین بشه پارتنرم؛ تا این ناخودآگاه مریض من خود بخود سرکوب شه و ماجرا رو به تعادل لذت­بخشش برسونه. اما منطقی است در دنیایی که هجوم کلیشه­هاش من و امثال منو به مرض خود­سوژه­بینی ناخودآگاه مبتلا کرده، اکثریت غریب به اتفاق ماده­ها هم خوداُبژه­بین ناخودآگاه باشن. اینجا است که گاهی به این نتیجه می­رسم که شاید راهی جز همجنس­خواهی ندارم؛ اما متاسفانه هیچ­جوره از لحاظ ارگانیک با سکس­اَپیل مرد حال نمی­کنم. این مسائل مجومعاً باعث شدن که کرکره پایین باشه...
پ ن: ناشناس عزیز نمی دونم تو همون ناشناسی که حرف منو درباره عبارت "فمینیست لزبین" نگرفت یا نه. اما به نظر یکی می آین؛ چون مساله مون تکراریه و باز هم حرفهای منو درست نگرفتی! من کی گفتم دنبال دخترخوداُبژه­بین ناخودآگاهم؟ حرف من برعکس بود. لطفا یه بار دیگه بخون. البته قبول دارم یه مقدار نوشته هام قروقاطی می شه؛ ولی نه دیگه تا اون حد که برعکس حرفمو برداشت کنی...
Thursday, June 28, 2007
دیشب شلوغ شده انگار. من که اصلا برام جالب نبود؛ به­خاطر موضوع شلوغی. عین 30 سال پیش فقط وقتی صحبت رزق­ و ­روزی پیش کشیده شد، خون مردم به جوش اومد. نه وقتی که یکی سالها تو زندون بود تا فراموش شه؛ نه وقتی که یه نوجوون رو اعدام می­کردن؛ نه وقتی که به خاطر حجاب می­زدن تو صورت یکی دیگه؛ نه وقتی... مرده­شور این معاش رو ببرن؛ ما آدم نمی­شیم.
پ ن: خسففبابم اگه تا آخرین قطره سهمیه ام رو استفاده نکنم. شده بنزین می­زنم می­ریزم تو جوب!
پ ن2: می­دونم می­دونم من یه آدم سیرم که درد گشنگی رو یه بارم تو زندگی ام نکشیده­ام. اما یه آدم سیر هم مثل یه آدم گشنه حق نظر داره و حق داره از موضوعی متنفر باشه؛ به شدت هم متنفر باشه.
Wednesday, June 27, 2007
تو متنی از جین فریدمن این عبارت بکار رفته بود:"فمینیست­های لزبین". به نظر من ایجور مواقع پارادوکسی وجود داره: اولین چیزی که به ذهن می رسه اینه که مگه در جاهای دیگه از "فمینیستهای ناهمجنس­خواه" استفاده می­شه که اینجا نظر بر آوردن لزبین به عنوان پسوند می­شه؟ چرا "فمینیست" خالی به معنی غیر لزبین­هاست و در جاهای دیگه برای مشخص کردن باید روی امثال "لزبین" تاکید کرد؟ اما فرض کن اعتراض اولیه اعمال و همه­جا از فمینیست خالی استفاده می­شد. اونوقت مشکل نادیده گرفته شدن لزبین­ها مطرح می شه؛ چون یه مخاطب بطور روتین آدمهای دیگه رو ناهمجنس­خواه در نظر می­گیره و از امتناع از بکار بردن "لزبین" می­شه اینطور برداشت کرد که به خاطر قبح قضیه تعمدی در این مساله هست؛ که باز هم اصلا جالب نیست. این خیلی شرم­آوره زبان ما به شکلی باشه که هر رَویه­ای که در پیش بگیری، منتهی بشه به آزار تعداد زیادی از انسانها صرف اینکه متفاوت و در اقلیت اَن...
پ ن: فک می کنم کامنت گذاران گرامی متوجه منظور من نشدند. باید یه مقدار وسواسی باشی به علاوه سعی کنی خودتو جای یه لزبین که همیشه یا انکار می شه یا با انگشت نشون داده می شه(رفتاری که هیچوقت با ناهمجنس خواه ها می شه) تا حرف منو بگیری. مساله خیلی با لیبرال یا رادیکال یا مارکسیستی فرق داره که به عنوان یه ایدئولوژی نزد همه به رسمیت شناخته می شه حالا چه مخالف چه موافق. مساله سر سکسه: بخشی از تعریف انسانیت: که چه انکار چه انگشت نمایی انسانیتت رو به چالش می کشه. مساله من سر جین فریدمن نیست. اون راهی نداره جز اینکه برای ارتباط با مخاطب از ادبیاتی که قبلا شکل گرفته استفاده کنه و الا ما حرفشو می فهمیم. مساله من دقیقا همون ادبیاته یا فشاری که اکثریت قرنها است روی اقلیت وارد کردن تا اونجا که نمی شه بهشون حق نداد که زیادی حساس باشن. در مورد ربطی نداشتن فمینیسم و لزبین بودن، مگه من غیر این گفتم؟ به علاوه آیا هردو حرفی که به هم ربطی ندارن می شه پشت هم بیان؟ مثلا "فمینیسم ناهمجنس خواه"؛ اما این یکی خیلی خنده دار می شه. می دونی چرا؟ چون تو آدم روتین رو ناهمجنس خواه می دونی و لزومی به این پسوند نمی بینی؛ و دقیقا مشکل همجنس خواهه همین جاست.
می گم حالا که عملا به دلایلی کرکره سکس کشیدم پایین، بد نیست یه جریانی من در آوردی درست کنم به نام "گِی سیاسی" و برای توضیح پایین بودن کرکره به این اصطلاح ژیگول متوسل شم.
پ ن: لِسبین سیاسی: گروهی از زنان که همخوابگی با مردان را سرمنشا سرکوب تشخیص داده و این مساله رو ذاتی و غیر قابل تغییر می دونن. به همین دلیل یکی از مسائل اساسی در مبارزه فمینیستی رو در ترک سکس با مردها می بینن. البته این لزوما به معنی همخوابگی با زنان دیگه نیست هرچند بعضی هاشون از این مساله ابایی ندارن.
Tuesday, June 26, 2007
خیلیا بر ای عقیده ان که گفتن "دوست دارم" در رختخواب کار مناسبی نیست؛ چراکه یه جورایی معامله است یعنی ابراز محبت در برابر دریافت سکس. اما من با این موضوع مخالفم: اولا تو با رفتار بر این پایه ذات معامله بودن رو در ذهنت بازتولید کردی با این هدف که باهاش مخالفت کنی؛ در حالی که اگه واقعا چنین تصوری به تو راه نداشته باشه، اصلا به این چیزا فک نمی کنی. به علاوه در ذات انسان می دونم که در زمان سکس علاقه اش گُل کنه؛ حالا چه نر چه ماده. من مشکلی در این مساله نمی بینم و حقیقتا ابراز عشق به هیچ مکانی به اندازه رختخواب نمی آد و کلام عاشقانه به اون خوبی تو فضا های دیگه نمی شینه.پ ن: ابراز عشق خودت یه مساله است؛ انتظار داشتن از طرف مقابل مساله ای دیگر که با این دومی من هم مخالفم.
پ ن2: راستی یه مساله ای: در رختخواب و موقت تحرکات سکس دیگه به سکس رسیدی و دلیلی نداره واسه چیزی که بهش رسیدی بها بدی! پس گفتنش یا می تونه نشون خریت باشه( یعنی آدم انقد ابله پیدا می شه؟) یا نشانه چیزی واقعی در قلب که قبلا هم بوده اما به خاطر پرده دری سکس فقط راحت تر به زبون می آد. خلاصه صرف اینکه پارتنرت فقط یا اکثرا تو رختخواب بهت می گه دوست داره، دلیل نمی شه دروغ بگه و تورو فقط برای سکس بخواد!
پ ن3: البرز جان عزیز و مهربان(شعر گفتم واست!) در مورد اینجور حرفها(مثل ناموسا) من باهات موافقم که اگه کسی بگه بهتره مخالفت نکنی و همش نزنی؛ ولی به عنوان شخص خودمو پایبند به نگفتنشون می دونم(به همان دلیل تحقیر و این حرفها که در ساخته شدن این ادبیات نقش داشته) و این دوتا مساله رو قاطی نمی کنم. یعنی اینو قبول ندارم که چون من قصدی ندارم و دیگران هم اگه گیر بدن احمقن(که ایندو تارو قبول دارم)، پس من از این ادبیات با وجدان راحت استفاده و خودمو از ناراحتی که برای دیگران پیش می آد، تبرئه کنم...
Monday, June 25, 2007
هر چی فک می کنم می بینم نمی تونم با یه زن شوهر دار بخوابم: نه به دلیل اینکه دچار عذاب وجدان می شم چون زن رو ملک هیچ کس حتی شوهرش نمی دونم که اینکارو تجاوز به حقوق کسی بدونم؛ نه به دلیل اینکه اصرار داشته باشم یه نفر فقط با من بخوابه و برام کافیه در اون لحظه که با طرف تو رختخوابم انتخابش باشم؛ نه به دلیل اینکه از دردسرش برای خودم بترسم چراکه دادن بها و دیوونه بازی برای رسیدن به معشوق چیزیه که برام لذت بخشه. و اما دلیل ناتوانی جنسی من: یک در ملیارد احتمال داره با لو رفتن قضیه، طرف مقابلم رو سنگسار کنن. تنی که دارم نوازش می کنم و قراره موضوع معاشقه باشه، تو ذهنم پر از جای زخمهایی می شه که بر اثر پرتاب بلوک و آجر یه عده عقده ای نامحرم بوجود می آد و خب طبعا اِرکشن بی اِرکشن!
اگه می خوای یه حال مبسوط به طرف مقابلت بدی(که طبعا یه حال اساسی به خودت هم می ده)، کاندوم خاردار کرونت(بقیه بِرَندها به این خوبی نیستن) تهیه کن. حواست باشه تاخیری نباشه که غیر تاخیری ها خارهای حسابی تری دارن.
پ ن: من کلا با تاخیری مخالفم جون تاکتیک درست برای سکس طولانی رو نه عدم انزال بلکه ادامه دادن به کار بی توجه به انزال می دونم. تازه بی حسی باعث شل موندن آلت هم می شه که اگه انزال هم نداشته باشی دیگه به درد نمی خوره...
زیرآب فلسفه خورده. البته این مساله یه انقلاب نیست؛ چون برای بکار بردن شبه فلسفه باقی مونده پایه محکم دیگه لزومی نداره!
Sunday, June 24, 2007
تصور کن یه پارتنر خارجی داری که خیلی خاطرتو می خواسته و رفته فارسی یاد گرفته. حالا لخت شدین رفتین تو تختخواب و حسابی گرم افتادین. در حالی که شدیدا اِرِکت شدی ازش می پرسی "چه مدلی سکس کنیم؟" اونم با هیجان می گه "مدل مبلغان مسیحی". من که بجای سکس همونجا از خنده روده بر می شم!
پ : از این به بعد در جواب سوال پارتنرم که "چه مدلی سکس کنیم؟" تگه این روشو بخوام، می گم:"می خوام از زبان مسیح پسر خدا تمشیتت کنم!"
پ ن2: من تازه به ارزشی بودن آموزه های مسیح پی بردم و داوطلبانه با نهایت از خود گذشتگی حاضرم وظیفه تبلیغ رو به عهده بگیرم. کسی نمی خواد مسیحیت دین صلح و آرامش رو براش تبلیغ کنم؟
یکی از خطرات در کمین شخصیت سکسی آدم تبدیل شدن به یه شمارنده برای ارگاسمهای طرف مقابله(چیزی که من بهش مبتلی ام). با وجود حسن نیتی که تو این مساله است(لذت بردن از لذت طرف مقابل)، به هیچ جور شمارنده ای خوشبین نیستم و حس خوبی نسبت بهش ندارم ...
Saturday, June 23, 2007
زنی که پشتش به منه مشغول شیر دادن به یه بچه است. بهش نزدیک می شم و از پشت حلال گرم کتفهاشو بغل می کنم و صدای شیر دادنو با پوستم لمس می کنم. صدای آشنای جریان مایع در مجرایی متخلخل منو به خلصه می بره. صدایی شبیه صدار عبور هواپیمایی در دوردست یا ریخته شدن جریان آب به درون استخر وقتی تو زیر آبی.
پ ن: اصلا مهم نیست اون بچه بچه من باشه(اصلا ترجیح می دم نباشه؛ چون بطور کلی تصور بچه خودم هرعیشی رو می تونه خراب کنه) یا حتی بچه اون زن. مهم شیر دادنه و لامسه؛ و البته جذابیت زن به عنوان جنس متفاوت برای من.
پ ن2: حتی شاید گوشمو بین دو شونه و روی مهره های پشتش بذارم.
یه پلیس با یه دختر رفتن سمت الگانسی که چند متر جلوتر بود. فقط شنیدم یکی پرسید"به حجابش گیر دادن؟" ودیگری جواب داد "آره" و در چشم بر هم زدنی دیدم یه جمعیتیم که داریم می دویم سمت الگلانس. قبل از اینکه پلیسا فرصت عکس العمل داشته باشن، الگانسو چپه کردیم. پلیسا شروع کردن به فرار ما هم افتادیم دنبالشون. خیلی خواب آرامش بخشی بود؛ شدیدا سبک شدم.
من نصف حرفهای پست مدرن ها رو نمی فهمم. قبلا بارها زورمو سر دریدا زدم اما به جای خاصی نرسیدم. الانم نصف حرفهای بودریار رو می فهمم. البته نصفه ای که می فهمم بسیار جالبه. فک کنم گفتمانی که دغدغه ارتباط با مخاطبو داره، مفهومی مدرنه و پست مدرن های عزیز نیازی به پایبندی به این مساله نمی بینن...
پ ن: خوشبختانه حجم کتابای این بابا کمه و با وجود عدم پیوستگی متن که خوندنشو سخت می کنه ظرف دو سه روز اخیر دو تا کتاب ازش خوندم.
Friday, June 22, 2007
درسته که ارگاسم اول مرد معمولا زودتر از زن اتفاق می افته؛ ولی ارگاسم دوم می تونه حتی بعد 3-4 بار ارگاسم شدن زن اتفاق بیافته و اگه استقامتت بالا باشه و تا 3 ارگاسم به فعالیت ادامه بدی می تونی تا 7-8 بار ارگاسم شدن طرف مقابلتو تضمین کنی.
پ ن: تغذیه خوب می تونه تاثیر مثبت زیادی داشته باشه.
اگه یه جنس متفاوت دیدی که مثل یه دژ غیر قابل نفوذ بر افراشته نشون می ده، خیالت راحت باشه که به راحتی می تونی به خواستت(چیزی که به سلیقه من اصولا خواستنی نیست) برسی. تجربه من اینه که اتفاقا رسیدن به وصال کسی که رونمای اسطوره ای دژوار نداره، خیلی سخت تره؛ چون در اینصورت تو با یه انسان طرفی با همه پیچیدگی های روحیش و البته جذابیتهای طبیعی اش.
Thursday, June 21, 2007
خیلی بامزه است. اسم رسمی این مدل سکس هست "سکس مبلغان مسیحی" یا انگلیسی. عجب! ملیونها سال آدما همینجوری با هم خوابیدن اما برای اسم گذاریش منتظر ظهور مبلغان مسیحی بودن. تصور کن مسیونر های عزیز بین اقوام کافر(مثلا سرخپوست) پخش شدن در حالی که یکی از وظایفشونو این می دونن که به بندگان خدا یاد بدن چه جوری با هم بخوابن یا نخوابن.
پ ن: ممنون از لادن بابت توضیحش. "یا نخابن" آخرو با توجه به اون توضیح اضافه کردم). ولی باز هم مساله جالبه که آقایون کشیش که خودشون نباید سکس می داشتند، بر چه اساسی سکس را به یک مدل محدود می کردن؟ مسیح بدبخت هم که کاری به این کارا نداشت. باز اگر این حرکت فرهنگی از طرف آخوندهای گرامی که خودشون همیشه دستی بر آتش دارن(حتی گاهی انقدرگستره که جایی برای دست بقیه یاقی نمی مونه) پیگیری می شد، پذیرفتنی تر بود.
Wednesday, June 20, 2007
اگه مدت زیادی از آشناییتون گذشته باشه، التهابش در لحظه جدایی رو با ترک عادت توجیه می کنی؛ وقتی هم مدت کوتاهی با هم بوده باشین، با تشنگی(به دلیل فتح نکردن همه چی و عدم تملک کامل). پس کِی جایی می مونه برای التهاب دوری صرف؟
پ ن: پوچ عزیز منظور من هم یه چیزی تو همین مایه ها بود؛ فقط سوالی مطرحش کردم.
Monday, June 18, 2007
تفاهم غریبی وجود داره بین کشورهای داغون و پیشرفته که بجای "جهان سوم" از ترکیب "در حال توسعه" استفاده کنن. اینا در مقابل افکار عمومی خوشون اونام همچنین. اصل خر کردنه که روش اتفاق نظر دارن. خر شدن هم همچنین!
Sunday, June 17, 2007
می خوام یه پارادوکس ذهنی-جنسی رو باز کنم: از طرفی تحت هر شرایطی از تحمیل بدنم به طرف مقابل احراز می کنم. مثلا وقتی با طرفم دچار مشکل می شم، اصلا به خودم اجازه نمی دم دستشو بگیرم یا حتی زیاد بهش زل بزنم. اغلب اینجور عکس العملها بسیار کارسازه؛ چون دخترها اکثرا به دلیل خود اُبژه بینی ناخودآگاه با تحمیل بدنی نرم می شن. اما حالم ازتصور استفاده از این نقطه ضعف حالم بد می شه؛ چون در این صورت کلیشه های تحمیلی به جنست طرف مقابلم رو –چیزی که حتی دیدنش هم دردناکه - به رسمیت شناختم*. از طرف دیگه به طرف مقابل حق می دم -حالا با هر پیش فرضی و ذهنیتی(به درست و غلطی اش کاری ندارم) که داره- از وجود علاقه من مطمئن بشه. با پیش ذهنیت دخترا وقتی تو بهشون نزدیک نمی شی مُهر تایید می زنی بر عدم علاقه ات به اونا؛ که در شرایط بحرانی رابطه به راحتی توجیه منطقی اش رو هم پیدا می کنه. حتی اگه بخوان اینجوری فک نکنن، نمی تونن؛ چون مساله "علاقه یا بی مهری تشدید شونده از دو طرف"(همان پروسه ای که می تواند عشق یا تنفر یک طرفه را دو سویه کنه) تنها از آنچه در ناخودآگاه می گذره تغذیه می کنه؛ نه خودآگاه...
*: در این قسمت از متن و کل تفکرات من خود سوژه بینی ناخودآگاه به چشم می آد. اعتراف می کنم که دچار این دردم...
Saturday, June 16, 2007
برام عجیبه تا حالا کسی به ترکیب "جنس مخالف" اعتراض نکرده؛ در حالی وسواس روی کلام (بطورمثال همجنس بازی) بسیار معموله. در هر صورت فک کنم "جنس متفاوت" ترکیب بهتری از "جنس مخالف" باشه.
پ ن: غلومی عزیز من اون مطالب رو خوندم. اومدم تو کامنت یا زیر نویس نظرمو بگم؛ دیدم خیلی زیاد شده. خواستم یه پست مستقل بذارم؛ به دلایلی منصرف شدم. اگر مایلی نظرم منو بدونی یه جوری ای میلت رو به من برسون تا برات بفرستم.
Friday, June 15, 2007
مساله سقط جنین و تصمیم برای نگه داشتن بچه از مسائل روز بحثهای فمینیستی است. فمینیستها معتقدند که باید به زنان حق تصمیم گیری درباره سقط جنین داده بشه تا زن از مفهوم ابزار تولید بچه به سمت فردیت خودش حرکت کنه. اما یه مساله تناقض آمیز هست که من جوابی براش نیافتم. اگر برای سقط جنین نظر مثبت مادر کافی باشه، دو حالت داره: یا بر اساس برابری نظر پدر هم باید کافی باشه که این می شه یه جورایی تحمیل عوارض جانبی جسمی و روحی سقط جنین به زن با تصمیم یه طرفه مرد. اگر هم این حق منحصر به زن باشه، می شه نادیده گرفتن والد بودن مرد و احساسات جنس نر بطور تبعیض آمیز. اگر هم نظر مثبت هردو طرف برای سقط شرط باشه که می شه همین شرایط فعلی... خلاصه من که به جواب قانع کننده و مناسبی نرسیدم.
Thursday, June 14, 2007
تو یه سریال تلویزیونی: زنه 9 سال از ازدواج با مرده امتناع کرده بود. بعد از گذشتن یکی دو سال از ازدواجشون، به خاطر یه تومور، می خواستن مغز مرده رو جراحی کنن. زنه به خاطر اون 9 سال دچار عذاب وجدان شده بود و اینو به یکی از زنان همکارش گفت. همکار محترم جواب داد:"اگه تو 9 سال طولش نمی دادی، بدست آوردن تو براش انقد ارزشمند نمی شد". حالم از اینجور استدلالات به هم می خوره. مثل اینکه بقالیه که عمر بفروشی عشق بخری؛ تازه در معامله از کیسه خلیفه هم ببخشی یعنی عمر طرف مقابل! خوشم اومد کارگردان محترم در یه حرکت ارزشی طرفو زیر عمل کُشت…
یکی از استدلالهایی که برتری جنس نرو می تونه تداعی کنه سفت بودن کلی تن مرد(از جمله آلتش) در مقابل نرمی کلی تن زن(از جمله آلتش) است. اما با فرض این مساله هم می شه مثالهای زیادی زد که قضیه عکس اینه. برای نمونه صدف نرم تن و پوسته اش. هرچقدر که خودش نرم و پوسته اش سفت باشه، تو به برتری پوسته فاقد حیات به خود نرم تن زنده نمی دی...
Wednesday, June 13, 2007
اُرتگا رید. بدجور هم رید. با اون چفیه احمقانه دور گردنش و زنش که مقنعه عربی گذاشته بود. منی که استدلال قرارداد با آمریکا رو برای بیرون کردن یه نفر از جمعیت چپها کافی نمی دونم با این تصویر کاملا قانع شدم. برادر اُرتگا تو هم مثل رفیق کاسترو فحش دادن به آمریکا برات ارزشمند تره تا جانبداری از حقوق پامال شده ملیونها انسان...
پ ن: زنده باد ماکیاولی کبیر که فعلا یکی ازآموزه های اصلی اش یعنی "دشمن دشمن من دوست من است"، بیشتر از تفکرات خود مارکس در بین سیاسیون جهان از جمله چپها خریدار داره.
من فک می کنم شرایط تبعیض جنسی باعث شده خیلی از اوقات نگاه زنان فمینست هم دچار اعوجاج بشه. مثلا در مساله آرایش کردن که اکثر دختران فمینیست با اون مشکل دارن؛ حالا چه اغلیتی که آرایش نمی کنن چه اکثریتی که با اکراه آرایش می کنن. سوال من اینه که از کجا معلوم درستش این نباشه که پسرا هم آرایش کنند و این اونها باشن که ذهنشون مشکل داره؟ شاید جواب بدن که خوب آرایش طبیعی نیست ولی من مثل همیشه این نوع استدلال رو دام می دونم؛ چراکه خیلی از فاکتورهای انسانی فعلی ما طبیعی نیستن(مثل لباس پوشیدن یا حتی عشق که در پست های پیشین هم بهشون اشاره کردم). یا مثالی برعکس. زنان فمینیست پیشنهاد دادن یه مرد در خیابان یا حتی اشاره به زیباییشان توسط یه مرد غریبه را در ردیف آزارهای جنسی طبقه بندی کرده و آنرا از صفات زشت مردها و نمودهای تبعیض می دونن که راه حلش تنبیه مردها و از بین رفتن اینجور مسائله. باز هم یه سوال: از کجا معلوم که اینگونه توجه به جنس مخالف درست تر نباشه؟ و برقراری برابری بدین صورت منطقی باشه که زنان هم به راحتی در صورت مطلوب بودن مردی به او پیشنهاد کرده یا حتی در خیابان به صورتش چشمک بزنن یا حتی به زیباییش اشاره زبانی کنن؟...
به نظرم خیلی مهمه تعیین کنی" یه عده خاص هستن که قدرت دستشونه؟" یا "خود اون عده خاص بارزترین اسرای قدرت اند؟"
Monday, June 11, 2007
بعید نمی دونم اتفاقی که این بابا می گه بیافته. من که خیلی به آینده بد بینم. روشنفکری داره با شعار انتقاد از قدرت-امپریالیسم-غرب زیرآب کلیت تعقل رو می زنه. و اتفاقی که در حد منطقه ای در ایران یه بار اتفاق افتاده در ابعاد جهانی داره تکرار می شه. امید من فقط یه زنان روشنفکر و جنبش زنانه که هرچقدر هم چپ باشن از تصور جامعه ای بنا شده بر اساس بنیاد گرایی دینی و تصور نسبی گرایی فرهنگی که می تونه بر آزادی های فردی اونا خودشو تحمیل کنه، پشتشون می لرزه. این مساله درباره زنان روشنفکر ایرانی بیشترصادقه؛ چون تجربه ای مستقیی از اغفال شدن توسط اسلام گراهارو داشتن...
پ ن: دُکی می گه مردای معمولی هم به این جهت گیری روشنفکرا بی توجه اَن. حتی اگه اینطور باشه(که به نظر من نیست)، خوردن زیرآب کلیت روشنفکری هم پدیده دلخراشی است.
پ ن2: من اون بابا رو اصولا روشنفکر نمیدونم ولی تفکراتش کاریکاتور واضحی از اون چیزیه که در جریان می بینم.
Sunday, June 10, 2007
بارها گفتم تبعیض جنسی به ضرر مردا هم هست. اما یه مثال ملموس: من که سرویس شدم بس که وقتی تو تاکسی یه مونث از 12-13 ساله الی 60 ساله(!) کنارم می شینه، خودمو جمع و جور می کنم. وقتی اوضاع ناجورتر می شه که تاکسی با سرعت می ره تو پیچ و طبق قانون گریز از مرکز و معادلات نیوتون قراره به شدت به سمت فردی که کنارم نشسته متمایل شم در حالی که باید قهرمانانه در برابر طبیعت حرکت اشیا وایسم. یا وقتی پول تو جیب شلوارمه و برای اینکه دستم بره توش، باید کمی خودمو کج کنم(معمولا اینجور مواقع تا زمان پیاده شدن بی خیال حساب کردن کرایه می شم)... خلاصه این بدبینی عمومی زنا (محصول شرایط فعلی) می شه اتهامی که تو هر روز و هر لحظه باید خودتو ازش تبرئه کنی و موضوعی تو ذهنت که نمی تونی لحظه ای فراموشش کنی...
اینکه حکومتی کارش به جایی بکشه که درباره ماجرایی که زیر شرت مردم قراره بگذره هم نظر بده، مساله ای بسیار بوداره، یه بحثه؛ اینکه حالا که داره نظر می ده، حرف حسابش چیه یه بحث دیگه است. من که خودِ رسمی شدن صیغه رو اونقدر زشت نمی دونم که قضیه تفاوت گذاشتن بین باکره و غیر باکره در اون رو. چراکه هیچوقت بین تعداد مجردان دول بدست مذکر و بیوه های مونث تعادل عددی بوجود نمی آد و این اذن پدر در واقع زنان بیوه رو در دید جامعه تبدیل می کنه به جندگان بالقوه؛ نگاهی که همین الانش هم در این زمینه بسیار هرزه است. و الّا -با فرض اینکه حکومت انقدر ابلهانه مداخله گره که نمی تونه سکس مردمو به حال خودش بذاره- صیغه می تونه یه مجوز کامل برای سکس آزاد باشه و معادل کردنش با فحشا زیر سوال بردن سبک زندگی خیلی از ما است که شامل سکس آزاده؛ والّا اصل اظهار نظر دولت از صیغه همونقدر نفرت انگیزه که نظر دادنشون درباره ازدواج!
Friday, June 08, 2007
واقعا نمی دونم مارو چی حساب می کنن... لاریجانی گفته "طرح سوئیس قابل بررسی است." حالا طرح سوئیس چیه؟ "سانتریفیوژها کار کنند ولی گاز بهشون تزریق نشه..."! آخه ساتریفیوژ خالی رو چرخوندن چه هدفی جز اتلاف انرژی می تونه باشه؟!
Wednesday, June 06, 2007
یکی از فامیلهای نزدیک من در 17 سالگی خودکشی کرد. شاید من مجموعا 30-40 کلمه با این پسر حرف زده بودم چراکه همیشه روش حساب یه بچه رو می کردم. اما حالا بسیار حسرت می خورم که نمی دونم تو مغزش چی می گذشت. خلاصه اگه یه نوجوون کم حرف تو خانواده تون دارین بد نیست یه تلاشی برای برقراری ارتباط باهاش انجام بدین.
پ ن: روش خودکشی اش جالب بود. طوری بود که راه برگشت نذاشت و تا آخرین لحظه هم پشیمونی نشون نداد. به دلیل بدآموزی اینجا از توضیح درباره روشش خودداری می کنم
Monday, June 04, 2007
زنان و مردان جوانی که هرکدام بسته دل خانواده ای بوده و فضایی از قلب تعداد زیادی از اعضای خانواده و بستگانشان را با خاطرات و تصاویرشان اشغال کرده بودند؛ نبودشان خلایی بود که سالها با پوشال امید آنرا پر می کردند. راهی دیگری نبود؛ زمان باید می گذشت و تو زهر هرروزه را جز با امید آینده و تصویر بازگشتشان تاب نمی آوردی. در طی سالها(7 8 سال از 59-60 الی 67) تپاندن خیالات، حجم فضای مزبور به شدت گشاد شده بود. خیالاتی که بر اساس تصمیم یک نفر در عرض چند روز، به ناگاه واحی شد و او مفهوم امید را واداشت تا ذات پوشالین بگیرد. پس فضاهای پر شده از امید و خیال، ناگهان تهی شد و قلب باقی ماند و خلایی به شدت حجیم؛ حجمی که خلای دردناکش هیچگاه پر نشد و نمی شود. در پایان اینکه دستت به هیچ جا بند نبود و همه چیز مطلق بر اساس اراده آن تجلی قدرت تعیین می شد، تو را شکست. سست بودن ات را بر اساس بدویت به صورتت تف کرد و انسانیت را یک شبه کشت. هم حیات را تحقیر کرد هم ذهنهایی را که اعتماد به اصالت آن در طی سالها با تصاویر و خاطره ها شکل گرفته بودند. او فقط چندین هزار نفر را نکشت؛ بلکه حق حیات حق دوست داشتن و حق دل بستن را مسموم کرد و به سُخره گرفت. حالا آقای خاتمی و تخم و ترکه آن دیو و امثالهم در سالمرگش بیایند از گفتمان مدار بودن یا ضد خشونت بودن اش سخنرانی ها برپا کنند. بیایند درباره رفتار گوگوری مگوری اش نسبت به حجاب نوه های خود سخنرانی کنند؛ درباره اینکه گونه چپ نوه اش را می بوسید یا گونه راستش را، جدل کنند؛ درباره اینکه کسی متولی او نیست و او متعلق به همه است مقاله بنویسند و در لفافه سر حق موروثی تولی اشان چک و چانه بزنند. تا این هم باشد سند دیگری بر اصالت نادیده انگاری این قوم بر مصیبت بی پایان غیر خودشان و سند دیگری بر تحقیر این قوم نسبت به اصالت حیات بشر، امید و دلبستگی...
پ ن: آقاییون من یکی که هیچ ادعایی نسبت به این عفریت ندارم و حاضرم تن به هر کاری بدم که این عفریت به من هیچ نوع بستگی ای نداشته باشد فکر کنم بسیاری از دیگران هم همینطور. مال خودتان یا هرکس دیگری که طالب آن است. برای احقاق حقوق ما لطفا کاری نکنید. ممنون.
پ ن2: بد نیست به خاطرات رفسنجانی هم اشاره شود که با افتخار در آن گفته که من کسی بودم که تاکید داشتم "اینکار(اعدامها) باید انجام شود". چگونگی کنار آمدن این تحقیر کنندگان حیات با خودشان امری است شگفت انگیز...
Sunday, June 03, 2007
احتمالا بدون لذت مازوخیستک، جدایی غیر ممکن بود. می شه خودتو بزنی به اون راه؛ که تنها هجوم آن چیزی که ازش گریزی نداری رو عقب می اندازه و بس. اما در نهایت برای رسیدن به آرامش تنها راه اینه که خودت داوطلبانه با تمام روح و ذهن به استقبال درد بری. با ناخنک زدن خالی مساله حل نمیشه؛ باید بارها و بارها در این موبیوس بی انتها غلط و واغلط بزنی. و تحصُّل به این آغوش باز برای آنچه که دردی است مجسم، بدون داشتن احساسات مازوخیستسک ناممکنه.
Saturday, June 02, 2007
وقتی شیفته یکی می شی، معمولا حرکات سادیستیک هم در اوج عشق و علاقه ازت سر می زنه. من اینجور سادیسمو واسه خودم اینطوری تحلیل کردم: وقتی کسی رو دوست داری همه حالات ممکن رو ازش دوست داری. به هر حال پیش می آید بی اینکه غرضی داشته باشی، از دست تو ناراحت می شه و عکس العمل خاصی نشون می ده؛ مثلا با لحن فراموش نشدنی و خاصی می گه "اِه...". این صوت همراه چین های پیشونی می شه یه سکانس ضبط شده ازش در ذهن تو. و تو برای دیدن این سکانس مثل بسیاری از تصاویر دیگه ناخودآگاه رفتارهای سادیسمی نشون می دی تا اینگونه سکانس هایی که شیفتگی برات جذابشون کردن، برایت تکرار بشن...
Friday, June 01, 2007
در دو پست قبل گفتم به یکی از مسائلی اشاره کردم که باعث احساس نیاز من به پارتنر می شه. تو این پست می خوام دلیل زن گریزیمو توضیح بدم: به دلیل بزرگ شدن در این جامعه مردسالار ذهن من بصورت ناخودآگاه خودسوژه بینه. از یه طرف به دلیل نفرت از این مساله عذاب می کشم از طرف دیگه سوژه بودن همیشگی مغزمو انقدر مشغول می کنه که از تفکرات دیگه ام تقریبا باز می مونم: مثلا وقتی با همیم همه مسئولیت برقرار موندن رابطه از طرف ذهن خودم بطور مطلق روی دوشمه که این دغدغه فکری همه ذهنمو مشغول می کنه و دیگه جایی برای سیر تفکرات خودم باقی نمی مونه یا وقتی جدایی پیش می آد ناخودآگاهم نمی تونه خودشو مسئول ندونه و همه اش درون خودم دنبال اشکال می گرده؛ در حالی که شاید این تصمیم طرف مقابل بوده باشه اصلا بر اساس سلیقه اش و بس. ولی این تو کَت خودسوژه بین نمی ره… حتی وقتی علاقه ام به طرف از بین می ره شدیدا دچار عذاب وجدان می شم که این هم ناشی از همان تفکر سوژه بودنه چراکه سوژه مسئول مطلق فعله نه اُبژه. هماره سوژه بودن یعنی که تو اسیر اون فعل خاصی و برای فعل دیگه ای ذهنت جواب نمی ده. بسیار دردناکه که این خودسوژه بینی تهنشین شده در ذهن معمولا منو از داشتن همه مواهب جنس مخالف چه به شکل عذاب هنگام پارتنر داشتن چه به شکل تنهایی، محروم می کنه…
دلم نمی آد ریشمامو بزنم. هر وقت می رم طرف ریش تراش صدایی "هوچوچوچوچ" اش در حالی بازی با ریشام تو گوشم می پیچه و منصرف می شم. نوازشهایش بر عکس اکثر آدما سریع بود و این شامل حرکت تند دایره وار انگشتای باریکش لای ریشای من هم می شد.
پ ن: فک کنم "هوچوچوچوچ" اینروزا بم تر می شد چون ریشام بلندترن و هر بار تاب دادنشون بیشتر طول می کشه.
معمولا من با پارتنرم یا کسی که ابایی ندارم پارتنرم بشه، نسبت به دیگر دختران در ژرفای بسیار بیشتری ارتباط برقرار می کنم و صحبتهای عمیق تری باهاش ردو بدل می کنم. دوستان بدبین این مساله رو به انگیزه جنسی در همه گردوخاک کردن های روشنفکرمابانه مرتبط می دونن. البته من ابایی از این نگاه ندارم چون اصولا انگیزه جنسی را سرزنش آمیز نمی دونم؛ اما این تفصیر را واقعی تر می بینم که: در مقابل یک دختر که تمابل جنسی بهش ندارم، ناخوداآگاه می ترسم اگر به ژرفای ذهنِ هم سر بزنیم، به من علاقه جنسی پیدا کنه؛ و با توجه به عدم تمایل من، مساله به ناراحتی اون و عذاب وجدان من بیانجامه. خلاصه این یکی از کمبودهایی است که در دوران بی پارتنری حس می کنم و این آزادی درونی برای تماس روحی یکی از انگیزه های اساسی من در تمایل به داشتن پارتنره.