در دو پست قبل گفتم به یکی از مسائلی اشاره کردم که باعث احساس نیاز من به پارتنر می شه. تو این پست می خوام دلیل زن گریزیمو توضیح بدم: به دلیل بزرگ شدن در این جامعه مردسالار ذهن من بصورت ناخودآگاه خودسوژه بینه. از یه طرف به دلیل نفرت از این مساله عذاب می کشم از طرف دیگه سوژه بودن همیشگی مغزمو انقدر مشغول می کنه که از تفکرات دیگه ام تقریبا باز می مونم: مثلا وقتی با همیم همه مسئولیت برقرار موندن رابطه از طرف ذهن خودم بطور مطلق روی دوشمه که این دغدغه فکری همه ذهنمو مشغول می کنه و دیگه جایی برای سیر تفکرات خودم باقی نمی مونه یا وقتی جدایی پیش می آد ناخودآگاهم نمی تونه خودشو مسئول ندونه و همه اش درون خودم دنبال اشکال می گرده؛ در حالی که شاید این تصمیم طرف مقابل بوده باشه اصلا بر اساس سلیقه اش و بس. ولی این تو کَت خودسوژه بین نمی ره… حتی وقتی علاقه ام به طرف از بین می ره شدیدا دچار عذاب وجدان می شم که این هم ناشی از همان تفکر سوژه بودنه چراکه سوژه مسئول مطلق فعله نه اُبژه. هماره سوژه بودن یعنی که تو اسیر اون فعل خاصی و برای فعل دیگه ای ذهنت جواب نمی ده. بسیار دردناکه که این خودسوژه بینی تهنشین شده در ذهن معمولا منو از داشتن همه مواهب جنس مخالف چه به شکل عذاب هنگام پارتنر داشتن چه به شکل تنهایی، محروم می کنه…