سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Wednesday, October 28, 2009
دوستی که بعد مدت ها با پارتنرش به هم زده از سیل پیشنهادات جدیدش می نالید. شایدم فقط نقل می کرد و ناله رو صرفا به عنوان سبک نقل قول انتخاب کرده بود... به هر حال به نظر من [هم] وضعیت انسانی ای که از پشت این رویکرد خودنمایی می کنه، بی ریخته. یه جورایی پارتنرشیپ یه نفر رو به صاحاب دار بودنش تعبیر کردن...
در کنتراست با این ماجرا قبلا ها اتفاقی برای من پیش اومده بوده که به جاست نقلش کنم. یه بار که من مجذوب یکی شدم که پارتنر داشت، همه جسارتم رو جمع کردم و بهش پیشنهاد دادم. گفت پارتنر داره منم گفتم می دونم و این مساله مربوط به اونه و من سر پیشنهادم هستم دیگه اون خودش می دونه. اتفاقا طرف هم نهایتا اومد جلو و مدتی با هم بودیم. زمانی که کار به به هم زدن کشید بمه توصیه اخلاقی کرد که زین پس نرم سراغ کسی که یکی رو داره... این حرف همه جوره سوزوندتم و هنوزم که هنوزه وقتی یادش می افتم توی مغزم زنگ می کشه. درسته که آدم به خاطر یه سری ریسک ها که برای عشقش می کنه حق طلبکار شدن نداره چراکه یحتمل ارضای مازوخیسم جنسی اش تفسیر خودخواهانه ای هم برای کارش به دست می ده. اما دیگه اینکه طرف با مطلقا نادیده گرفتن کاری که اینهمه ریسکی بوده(نتیجتا صرفا می تونسته ناشی از شدت و حدت و حرارت یه علاقه باشه)، در نهایت از رویکرد عاشقانه ات چنین پند حکمت آموز پرتی رو بیرون بکشه، زجرآوره. تازه این رو هم اضافه کن طرف احترامی که برای اون و اراده اش فرای کلیشه های مالکیت محور گذاشتی(برعکسش می شه همون اتفاق اول این نوشته که برای دوستم پیش اومده بوده که دیدی چقدر قبیحه...) رو هم مثل آب خوردن اصلا ندیده بوده... و این هم قوز می شده بالای قوز رنجت.
Saturday, October 24, 2009
اندر حکایات ریش:
دوستی دست بر ریش شیخنا دن سیفون انداخت و گفت "چه باحاله... این حس رو می ده که به یه نماد جنسی دست می زنی" شیخ در جواب آمد" زنهار که در امتداد این طلب فیض به سهو نماد رجولیتی دیگر را بدست گیری و هم اینچنین چنگ زنی که آن تاب این ندارد و در چنین مغاکی به جلد ریق رحمت سر کشد!"
دیگری که تابهای مویش را روی پیشانی به دلبری(نه از شیخ که بطور کلی) افشانده بود، پرسید "موهاتم وقتی بلند می شه همینجوری مثل ریشات وزوزیه؟" از شیخ جواب بر آمد که "مگر جنس موهای سر تو و پشم فرجت یکی است؟"
Friday, October 16, 2009
هیز شدم. نه به این دلیل که تحریک می شم؛ بلکه در واقع به این دلیل که تحریک نمی شم و نتیجتا به خودم شک کردم. به اینکه آیا راستی راستی پروسه پیری بیولوژیکم استارت خورده؟ آیا اصولا پیری قراره اینشکلی شروع بشه؟
Tuesday, October 13, 2009
تو تحسین زبانی از جذابیت اعضایی که در عرف بار جنسی ندارن(حتی اگه برای من بیشترین نقش رو در تحریک شدن داشته باشن)، مشکلی ندارم. مثلا اگه لبخند یا مو(که ازجنبه سکسی تو ذهن من معمولا خنثی ان) یا فرضا دست و پا یا گوش(که تو ذهن من اعضایی دارای بار سکسی ان) یکی زیبا باشه، بهش می گم و در تحسین این زیباییهاش هیچ مانع ذهنی ای ندارم. اما اگه اعضای خاصی که در عرف بار جنسی دارن(هرچند دراغلب موارد بار جنسیشون از نظر من چندان بالا نیست) مثلا پستان، کون یا رانِ یکی به دید من زیبا بیاد، نمی گم. به دو دلیل برای این تفاوت رویکرد می تونم فک کنم که امیدوارم دومیش دلیل من باشه. اولیش که ناشی از پذیرش کلیشه های جمعی و در امتدادش حجب و حیای نشون دهنده ی یه انسان متشخصه. دومیش اینکه طرف بر اساس کلیشه ها من رو در رده "مردان هیز" طبقه بندی نکنه و در نتیجه احساس راحتیش رو در همنشینی با من از دست نده.
Tuesday, October 06, 2009
برتری جذابیت ظاهری به باطنی اینجاست که کمتر ممکنه بیرون و درون رابطه دستخوش تغییرات بنیادین بشه. مثلا تو به خاطر شادابی یه دختر جذبش می شی اما بعد توی رابطه می بینی که در نقش پارتنر اصلا شاداب نیست و دم به دقیقه نیاز به کِیرینک مناسب برای تریپ های افسردگیش داره... اما ظاهر در نهایت ظاهره و ذاتش جوریه که توی رابطه با قبلش نمی تونه زیر و رو شه!
Sunday, October 04, 2009
چرا بدی یه سکس بد انقده بیشتر از خوبی یه سکس خوبه؟ تنها چیزی که می تونه این منطق قوی رو برای اجتناب از چنین ریسکی بشکونه، مدتی سکس نداشتن(یحتمل بر اساس همین منطق) با همدستی فراموشیه...