سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Tuesday, June 26, 2012
یوز شدن در مراوده با جنس مخالف برای من یکی از بدترین حالات ممکن روانیه. اما یه نوع یوز شدن به زعم من نسبتا مشروع هست که با وجود حفظ حالت آزاردهنده اش، به خاطر ارزشمند بودنش خیلی وقت ها بهش تن می دم: در مواجهه با کسی که با وجود داشتن جذابیت های بسیار به دلایلی درونی یا دلایلی ناشی از رفتارهای موذیانه با ناخودآگاه طرف مقابل در موضع ضعف و عدم اعتماد به نفس شدید تو رابطه اش قرار می گیره. اینجور مواقع با نزدیک شد به یکی مثل من که منکر جذابیت و ارزشمندیش نمی شم و عملا نشون می دم خواهانشم(من هیچوقت تو رابطه یا مزدوج بودن یکی رو بازدارنده اپروچ خودم نمی دونم؛ درسته که احتمالا «نه» شنیدنم بطور غیر قابل اغماضی می ره بالا اما خُب من از «نه» شنیدن نمی ترسم حالا دلیلش هرچی می تونه باشه که به طرف مقابل مربوطه نه من)، هم خودش اعتماد به نفسش می ره بالا هم طرف مقابل حساب کار دستش می آد و معمولا رابطه شون دوباره گرم می گیره...البته خُب من این وسط یوز می شم و چیزی برام نمی مونه جز آزار ناشی از این پدیده
Tuesday, June 19, 2012
از معجزات مشترک محمد و طوطی: اینکه جبرئیل بر محمد نازل شد در غار حرا و گفت بخوان/اقرا(یعنی هرچی می گم تکرار کن) و محمد هم با اینکه بی سواد بود خوند!
پ.ن. دیگه بازی زبانی با دو معنی بودن فعل «اقرا» در زبان عربی(که اتفاقا تو فارسی هم مشکل مشابهی برای «خواندن» موجوده) برای معجزه در کردن نوبرشه! کافی بود طرف انگلیسی باشه(که برای این دو مفهوم متفاوت دو کلمه جدا داره یعنی Read و Repeat) تا ماجرای معجزه بعثت به فاک بره

Tuesday, June 05, 2012
من همونطور که بارها گفتم به پلی گامی و پلی آموری تعلق خاطر دارم(البته بدیهیه کاملا با این مساله در طرف مقابلم هم اوکی ام). اما این به اون معنی نیست که همیشه با اِن نفر مشغولم! خیلی وقت هام تنهای تنهام و از تنهایی خودم راضیم. یا ناراضیم دستم به جایی بند نیست. یا در بازه ای کوتاه یا بلند با یکی ام(حالا چه بر حسب شرایط چه بر حسب یه تصمیم موقت همینطوری پیش خودم). البته این اتفاق مدتی با یکی بودن رو ارزش(یا ضد ارزش) نمی دونم: ای بسا رابطه ای بس عمیق و شگفت انگیز که در موازات چند رابطه معمولی یا جالب دیگه مثل یک گیاه پیوندی جذاب جوونه بزنه نزج پیدا کنه و شکوفا شه و ای بسا کاملا برعکس. در واقع تعبیر من از پلی گاموس بودنم اینه که این مساله رو غیر طبیعی ندونی و باهاش مشکل اخلاقی نداشته باشی؛ هرچند بدیهیه قرار نیست همیشه اِن نفر تو زندگیت باشن همونطور که در مورد یه مونوگاموس هم قرار نیست همیشه با یکی باشه و بسیار محتمله در بازه هایی از زندگی تنها باشه و «به دنبال نیمه گم شده زندگیش بگرده.»
اما همه این مقدمات رو گفتم تا به اینجا برسم: اتفاقا اینروزها که میل جنسیم کم شده(یا به دلیل ورزش حرفه ای یا به خاطر سن و سال و یا به خاطر بی حوصلگی کلی که به بی حوصلگی جنسی هم انجامیده) و اصولا حال سکس ندارم و شکلا به خاطر این ضعف زندگی جنسیم بیشتر شبیه مونوگاموسا شده، همین تک و توک آدمایی که [بالتبع این پدیده] موندن تو زیست جهان جنسیم این مساله رو به حساب این می ذارن که چون سرم گرم بقیه است و انرژیم رو با بقیه تخلیه می کنم(پلی گاموسم دیگه!)، میلم بهشون کم شده و این مونوگاموس نبودنم(که طبعا از هیچکس از همون اول پنهونش نمی کنم) شده شمشیر دموکلیتوسی که می خواد کم میلی جنسیم رو به صورت یه نقصان مکررا آوار کنه رو سرم. با مزه اینجاست که تو دورانی که میل جنسیم سر جاش بود و از قضای روزگار سه چهار تا آدم مختلف هم تو زندگی جنسیم بودن، به دلیل تواناییم در ارضا کردنشون هیچ صدای اعتراضی از کسی در نمی اومد!