سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Saturday, December 27, 2008
در همون سنین 13-14 سالگی که کتاب "میرا" یه اسطوره شخصی زندگی من تبدیل شد، نمایشنامه کرگدن اوژنی یونسکو رو هم خوندم. یه کتاب سبز با جلد شومیزبود(و هنوزم هست) که عکس یه کرگدن با گردن کج روش بود(هنوزم هست!). احتمالا این نمایشنامه به همراه طاعون کامو که اون رو هم همون حول و حوش خوندمش عواملی بودن که از کوری ساراماگو به دلیل تکراری بودن ژانر اون هم با پرداختی به مراتب ضعیف تر هیچوقت خوشم نیومد.
اما کرگدن... کرگدن از بچگی واسه من محبوبترین حیوانات بود. دلیلش هم این بود که با اینکه از فیل کوچیکتر بود، می تونستی حریف فیل تصورش کنی و در صورت درگیری شانس نسبتا زیادی به برتریش بدی. یادمه یه تست روانشناسی بود که حیوون مورد علاقه ات رو به همراه دلیل علاقه ات باید می نوشتی؛ دلیل علاقه ات می شد شخصیتی که دوست داری داشته باشی. یعنی مال من می شد "کسی که دوست داره با اینکه ضعیف تره با گنده تر از خودش بجنگه و در خیلی از مواقع مغلوبش کنه". توضیحی که واقعا برای خودم قانع کننده و جالب بد. ببینی مفهوم چقد برام جذاب بوده که این شکاف عظیم در دیدگاه من و یونسکو به کرگدن هم مجموعا مانع جذابیت کتاب نشد.
کجا دارم می رم! همه این حرفا از اینجا شروع شد که می خواستم بهتون پیشنهاد کنم با اینکه تهیه بلیطش سخته، برین ببینینش. من که خیلی از حرفای کتاب یادم رفته بود و مرورشون تو اجرای زنده خیلی لذت بخش بود. مخصوصا دلایل همراه شدن افراد یا جریان که شاهکار بود. هرچند شاید اجرا تنها اجرایی متوسط باشه اما خود نمایشنامه انقدر قوی هست که مجموعا به گذاشتن یه عصرتون بیارزه. پ ن: البته فاکتورهای لذت بردن من به همین ها ختم نمی شد و دُپینگ همراهی یه فرد عزیز عصر مطلقا شیرینی رو برام به همراه داشت؛ عصر خاطره انگیز پنجم دی ماه.
صبح که داشتم از خونه بیرون می اومدم این شعر من درآوردی رو زمزمه کردم:
I leave my love at home
to deploy of the Rome
I hope to come back soon
to hug her in full moon
با این تفاوت ناچیزکه رم برای من معادل بیغوله ای است در کوهستانهای چهارمحال بختیاری!
پ ن: با لحن سرباز آس و پاس عازم جبهه بخونش
پ ن2: مسئولیتی نسبت به درست بودنش از دیدگاه ادبیات انگلیسی ندارم؛ به هر حال از یکی با توانایی متوسط در زمینه زبان انگلیسی تو یه صبح سرد زمستونی اون هم در حالی که فقط می خواد یه چیز خوشایند زمزمه کرده باشه تا یه روز سخت رو شادان شروع کنه، نباید انتظار زیادی داشته باشی...
یه پیتزا خوردن سکسی: وقتی دندونهای زیباش رو برای کندن یه قطعه روی سطح قاچ پیتزا فشار می داد، هم می تونستی ردیف دندونهای معمولا حاشیه ای تری مثل آسیا ها رو ببینی؛ هم تغییری که این فشار دندونها روی هم می تونه تو چهره ایجاد کنه؛ حتی شاید رگهای صورتش که خوشرنگی کلی رگهاش شامل اونا هم می شه رو یه نموره وا داره به خودنمایی...
Saturday, December 20, 2008
وقتی یکی از من بطور یه طرفه خوشش می آد دچار این مشکل می شم: از یه طرف پسش می زنم چون خُب علاقه یه طرفه است؛ از طرف دیگه از بُعد آداب معاشرت خود بخود سعی می کنم ناراحتی ای که به دلیل وجود من واسه یه نفر پیش اومده رو با رفتار دوستانه و مهربانانه جبران کنم. اما این رویکرد دوم(اغلب به کمک ویشفول تینکینگ طرف مقابل) به این تعبیر می شه که من هم نخ می دم و ماجرا کش پیدا می کنه و خلاصه... تازه آخرش وقتی منکر نقشت تو ماجرا می شی، به خاطر رفتار دوستانه ات این اتهام دور سرت می چرخه که تو هم کِرم داشتی.
پ ن: رویکرد مهربانانه جبرانی هم در نهایت خودخواهانه است؛ هیچکس دوست نداره تصویر بدی از خودش در ذهن یکی دیگه (حالا هرکی) باقی بذاره. البته این اصولا ربطی به عدم علاقه یا علاقه خاص به نفر نداره.
تکراری بودن این سوال که کدوم یکی از دو گزاره ی "دلیل دیوانه وار دوست داشتن همه جزئیات یه نفر، دوست داشتن خودشه" یا "به خاطر همین جذابیت همه جزیئاتش دیوونه اش شدی" درسته، از احساس عجزت واسه جواب دادن بهش چیزی کم نمی کنه.
Thursday, December 18, 2008
مشکل اصلا نیست که کسی از سمت پارترش توجه بخواد که به نظرم یکی از مناسب ترین مراجع تامین این نیاز طبیعی انسان همونه. مشکل اینه که مسائل بطور جنسیتی اگزجره شده. یعنی از یه طرف زنها به زیاد از حدش عادت دارن و با یه آدم طبیعی به مشکل بخورن؛ از طرف دیگه اصولا چنین حقی برای مردا تعریف نشده باشه و اگه یکی مثل من بیاد موازی پست این دوست عزیز چیزی بنویسه، نه تنها هیچ سمپاتی ای بوجود نیاره، بلکه به سختی بتونه جلوی اشتباه گرفته شدن نوشتش با طنز رو بگیره!
زیاد روی ارتباط دادن سیگار کشیدن و لیبیدوی دهانی فروید کار شده. اما به نظر من کارهای مثل خالی کردن جوش یا کندن مو با موچین هم لذتش از نوع لذتهای مشابهیه که می شه برای پیگیری ریشه شون رفت سراغ لیبیدو... البته چطورش رو نمی دونم!
Monday, December 15, 2008
سرچ های امروز من تو گوگل شامل دو مورد می شد که در هردو مورد به نتایج مطلوبی رسیدم:
1- چگونه کوکتل مولوتوف بسازیم: 1 2
2- آدرس سفارت یونان در تهران
پ ن: بد نیست برای توضیح بد نیست امثال این اخبار را دنبال کنی
Sunday, December 14, 2008
اولین حمله بهت با عبارت "بی انصاف" شروع می شه. می ری تو خودت؛ شاید راست می گه. البته به نظر من اگه بی انصافی در تصمیمات مربوط به حوزه خصوصی ات و روابط شخصیت باشه و به حقوق کس دیگه ای تجاوز نکنی جزو خط قرمزها نیست... اما به هر حال این حرف یاد نقطه ضعفت مبنی بر سیاه و سفید دیدن زندگی می اندازدت؛ می دونی هیچوقت نباید قاضی بشی... اما حمله دوم: "خودبین". یه کم شک می کنی و با دیدن حمله سوم یعنی "بی اخلاق" کل ماجرا برات بطور کلی حل می شه و می تونی با وجدانی راحت به زندگیت ادامه بدی.
نمی دونم چرا آدمها وقتی توهین های روشنفکرانه رو یاد می گیرین در کنارش این رو یاد نمی گیرن که همه توهین های روشنفکرانه یه پکیج نیست که وقتی می خوای از این تریپا استفاده کنی، همشون رو با هم بکار ببری! نمی شه که یکی سر یه ماجرا در آن واحد شامل همه این موارد(که معناشون گاها زمین تا آسمون با هم فرق می کنه) بشه. باید به کانتکس توجه کنی و اونی که به طرف می چسبه رو انتخاب کنی. یا حداقل اگه انتخاب دقیق بین گزینه ها مشکل بود، باز یکی رو شانسی انتخاب کردن بهتر از مسلسل وار ردیف کردنشونه؛ چون اینجوری لااقل طرف به شک می افته که شاید حق با توست. خلاصه که در غیر این صورت دستت پیش طرف مقابل رو می شه؛ یعنی می فهمه تریپ فقط خالی کردن خشمه و خوب به نتیجه ای که می خوای یعنی آزار دادنش که هدف اصلی تخلیه خشمه نمی رسی.
Saturday, December 13, 2008
وقتایی که می بینی دقیقا همون تعبیری از کارات می شه که عامدا با وسواس زیاد سعی کردی شائبه اش رو با رفتارهایی عینی و مشخص از بین ببری، به اخلاقی که ملاک قضاوت اخلاقی بقیه است شک می کنی. انگار از بین هزار و یک رفتاری که معنایی کاملا عکس می ده ذهن می تونه فقط اونی رو انتخاب کنه که همجهت عقیده اشه که معمولا همونیه که تورو تو موضع اخلاقی فراتری قرار می ده؛ جایی که احساس قدرت بیشتری می کنی. و انگار قضاوت اخلاقی بیشتر از اونکه مبتنی بر واقعیت باشه مبتنی بر اون چیزیه که می تونه خشم و احساسات درونیت رو هرچه بیشتر و بهتر تخلیه کنه. یعنی در نهایت رفتار تو چندان مهم نیست. مهم تعبیریه که ذهن بقیه ترجیح می ده از واقعیت داشته باشه و تو به این راحتی ها با عملکردت نمی تونی عوضش کنی.
Friday, December 12, 2008
هیچ چیز مضحک تر از دیدن کسی نیست که از ایران رفته و به خاطر حقارتی که تفاوت عظیم فرهنگی ما و اونها براش به همراه داشته، چسبیده به نقشه امپراتوری هخامنشی یا ساسانی یا مثلا انداختن آویز فروِهر!
پ ن: بیچاره خارجی هایی که به خاطر صداقتشون و عدم شناخت از این مساله خاص فرهنگی ما خر این تریپ می شن. کاش یه ایرانی که به زبان اونها مسلطه یه بلاگ را بندازه کمی روشنشون کنه. من یکی که احساس عذاب وجدان می کنم.
Tuesday, December 09, 2008
بابا به بیل به اسکندر پلی گامی و مونوگامی وضعیت نیستن؛ دو تا عقیده ان... فرقشون اینجاست که پلی گامی یر عکس مونوگامی یعنی عقیده به اینکه لزوما توان همه آدمهای دنیا محدود به دوست داشتن یه نفر نیست؛ حالا حتی اگه خودت و اغلب آدمایی که می شناسی، بیشتر از این نکشین(تا الان نکشیده باشین.) به علاوه مساله همخوابگی پارتنرت با شخص ثالث رو اصولا اخلاقی ندونی حالا هرچقدرم خود موضوع به دلیل بر انگیختن حسادت اذیتت کنه. و نتیجه ای که حاصل می شه اینه که تو با وجود حسادت احتمالیت، فک نمی کنی حقی برات ایجاد شده که از طرف مقابل شاکی بشی؛ چون طرف از اخلاق که تنها مرجعیه که می تونه حق ایجاد کنه، عدول نکرده. به علاوه هیچ اگر-آنگاه مُتقن پیشینی ای مبنی بر اینکه "چون پارتنرم به یکی دیگه تمایل داره لزوما علاقه اش به من کم شده" یا برعکس "اگه پارتنرم فقط با منه آنگاه معلومه که دوستم داره(یا لزوما بیشتر از حالات ممکن دیگه دوستم داره)" تو ذهنت نداری. طبعا منظورم این نیست که بی بروبرگرد می پذیری و با قضیه راحت می شی یا برعکس اون اگر-آنگاه های درستن؛ منظورم اینه که می ذاری تو خود موقعیت تصمیم بگیری(حالا حتی اگه در نهایت رای و نظرت بر اگر-آنگاه های مزبور منطبق شد)؛ نه اینکه پیش پیش بر اساس یه سری دگم (اگر-آنگاه) تصمیمت رو اتوماتیک گرفته باشی.
پ ن: درباره وضعیت نبودن پلی گامی و مونوگامی: اگه منظور وضعیت بود، پس هرکی مونوگاموسه باید الا و للا در هر بازه زمانی با یکی باشه و اگه بی پارتنر بود، دیگه نمی شه بهش گفت مونوگاموس! از مشکلات منتج از به اشتباه وضعیت دونستن مونوگامی-پلی گامی اینه که وقتی یکی مثل من می گه پلی گاموسه، همه فک می کنن دیگه بطور اورت در هر شرایطی می تونن به اش اَپروچ جنسی کنن و کلهم اجمعین اَویلبله. البته تا اینجاش اصولا ایرادی نداره اما قسمت مزحک قضیه اینجاست که وقتی من امتناع می کنم حالا به هر دلیلی(حتی شاید این دلیل نوع خاص روابطم با کسی که دوستش دارم باشه،) طرف طلبکار هم می شه و اعتقادم به پلی گامی رو زیر سوال می بره؛ انگار چون من پلی گاموسم، برده جنسی ای آم که طبعا باید همه رو ساپرت کنم! در حالی که اعتقاد به اینکه بحث خیانت اصولا اخلاقی نیست و پیش فرض نداشتن درباره اینجور مسائل(معنای اعتقاد به پلی گامی که تو خود پست بیشتر بازش کردم)، می تونه ربطی به اینکه خود آدم تو چه وضعیته نداشته باشه؛ مثل همون مثال برعکسش که پیش تردرباره مونوگامی زدم(مبنی بر اینکه اعتقاد به مونوگامی هم با اینکه لزوما تو باید با یکی باشی ربطی نداره.)
Thursday, December 04, 2008
یکی از سخت ترین انتخاب ها: می تونی بهش زنگ بزنی و می تونی بشینی خلاقیت حاصل از دلتنگیش رو بزنی به کاری...
دیدی ماجرای فوتبال تو برزیل چقدر داره شبیه برده داری می شه؟ می ری اونجا بر اساس کمبودی که تو تیمت داری بر اساس توصیه های یه سری دلال و یه سری فیلم و نتیجه تست ها و اینجور چرندیات یه مناسبش رو سوا می کنی و بر اساس قراردادی که بیشتر پولش می رسه به دلاله ورش می داری می بریش. یه چنین مکانیزم برده داری غریبی اون هم تو قرن 21 ام! بادم می اندازن تو گلوشون که "فوتبال در برزیل یه صنعته". بخوره تو سرتون اون صنعت مهوعتون که توش نوجوونای پابرهنه ماده خام و انسان-فوتبالیست های زبده محصولتونه...