وقتایی که می بینی دقیقا همون تعبیری از کارات می شه که عامدا با وسواس زیاد سعی کردی شائبه اش رو با رفتارهایی عینی و مشخص از بین ببری، به اخلاقی که ملاک قضاوت اخلاقی بقیه است شک می کنی. انگار از بین هزار و یک رفتاری که معنایی کاملا عکس می ده ذهن می تونه فقط اونی رو انتخاب کنه که همجهت عقیده اشه که معمولا همونیه که تورو تو موضع اخلاقی فراتری قرار می ده؛ جایی که احساس قدرت بیشتری می کنی. و انگار قضاوت اخلاقی بیشتر از اونکه مبتنی بر واقعیت باشه مبتنی بر اون چیزیه که می تونه خشم و احساسات درونیت رو هرچه بیشتر و بهتر تخلیه کنه. یعنی در نهایت رفتار تو چندان مهم نیست. مهم تعبیریه که ذهن بقیه ترجیح می ده از واقعیت داشته باشه و تو به این راحتی ها با عملکردت نمی تونی عوضش کنی.