سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Tuesday, May 31, 2016
شکار پرتره: فرآیند مواجهه منِ عکاس با انسان-سوژه-طعمه

فتوژنیک بودن(بخش دوم)

اعوجاج(Distortion)

اما اتفاق به‌شدت تعیین‌کننده دیگر(به زعم تجربی من)، اعوجاج است. پدیده‌ای که هم بینایی ما هم تمامی لنزها از متاثر شدن از آن مصون نیستند.

ابتدا به امر واقع خواهم پرداخت: واقعیت این است که بسته به فاصله ما از سوژه، ترکیب‌‌بندی عناصر آن می‌تواند در هم بریزد. چرا که نسبت بزرگ‌نمایی‌های اجزا بطور یکسان با نزدیک و دور شدن تغییر نمی‌کند. مثلا فرض کنید به فاصله یک قطرِ سَر از صورت سوژه ای فاصله دارید و به آن نگاه می کنید. شاید فاصله گوشها که دورترین عناصر قابل مشاهده اند، یک و نیم برابر بینی که نزدیک ترین عنصر است باشد و تفاوت بزرگنمایی(نسبت به ابعاد طبیعی) چیزی در همین حدود یک و نیم برابر است(بینی یک و نیم برابر بزرگ‌تر از گوش به نظر می‌آید در قیاس با تناسب ابعادی واقعی‌شان). اما اگر از سوژه بیشتر فاصله بگیرید(مثلا پنج قطر سر)، نسبت بزرگ‌نمایی بین گوش و بینی نسبت 11 به 10 می شود(یعنی 1.1 که طبیعتا ترکیب بندی متفاوتی از نسبت 1.5 به نمایش می‌گذارد). به بیانی ملموس‌تر این مطلب را می‌توانید در پدیده بیرون‌زدگی بینی وقتی به صورت طرف مقابل نزدیک می‌شوید و بالعکس مشاهده کنید. به علاوه همه این توضیحات می‌تواند شامل تغییر زاویه نیز شود. چرا که با یک چرخش سر همه نسبت‌های فواصل اعضا می‌تواند بهم بریزد. مثلا در همان موقعیت اولیه فاصیه یک قطر سر، اگر سر نود درجه بچرخد، نسبت‌ها رسما معکوس می‌شود: یعنی اینبار بزرگ‌نمایی گوش است که 1.5 برابر بینی می‌شود...

اما تصویر واقعی کدام اینها است؟ به زعم من هیچکدام و همه‌شان! مشخصا واقعیت زیبایی‌شناختی چهره، منتزع از لحاظ کردن پرسپکتیو متغیر وجود خارجی ندارد. همه این ترکیب‌بندی‌های مختلف از فواصل مختلف و تلفیق ذهنی‌شان می‌شود برداشتی که ما از چهره کسی داریم و در مرحله بعد آنرا از منظر زیبایی‌شناسی بصری درجه‌بندی می‌کنیم. حتی این مساله می‌تواند تحت الشعاع میزان صمیمیت ما هم باشد و اینکه حافظه تصویری ما در چه فواصلی، بیشتر یا کمتر و به چه نسبت‌هایی یا زوایایی(مثلا اگر کنار دست سوژه موقع رانندگی زیاد نشسته باشید، نقش نسبت‌های ناشی از دید از بغل فاصله کم بیشتر می‌شود)، او را مثبوتِ دیده دارد...

بگذریم و برسیم به تحلیل نقش فرآیند امر گرفتن عکس و ثبت چهره بواسطه ابزار دوربین. در این فرآیند ما بطور مشخص با نتیجه ترکیب‌بندی حاصل از یکی از این فواصل(و زوایا) مواجهیم. دیگر راه برای دخل و تصرف و تصحیحات مبتنی بر تفاوت فاصله(و زاویه) بسته است. اگر زیبایی را همان اقبال عمومی منعکس شده بر روی طیفی بین زیبایی مطلق و زشتی مطلق لحاظ کنیم، کسی فتوژنیک می‌شود که واریانس یا پراکندگی نظر بقیه حول میانگین زیبایی اش بر اساس فواصل(و زوایا) مختلف کمتر باشد: ترکیب‌بندی‌های متفاوت حاصل بواسطه تغییر فاصله(و زاویه) طوری تغییر نکند که تعبیر دیگران از "زیبایی" سوژه مذبور، میان زشتی و زیبایی نوسانات عمده‌ای کند. به زبان ساده‌تر کسی فتوژنیک است که از هر فاصله ای از او عکس بگیری توفیر عمده‌ای در زمینه نسبت‌های ترکیب‌بندی حاصل اتفاق نیافتد. و برعکس کسی فتوژنیک نیست که از فواصلی(زوایایی) زیبایی(زشتی)‌ بصری‌اش، ناشی از نسبت و ترکیب‌بندی مترتب بر آن،‌ رجحان(کاستی) شدیدی نسبت به فواصل و زوایای دیگر داشته باشد. 

اما اینجا عنصری تکنیکال به نفع اصالت دادن به یک سری فواصل با سوژه وارد عمل می‌شود: لنز. یکی از اصول طراحی لنزها این است که با کمک علم اپتیک تا حد ممکن نسبت‌ها را در محدوده قابل فوکوس خود ثابت نگه دارد(عکس ایده‌آل تخت است). یعنی تاثیر بزرگنمایی عنصر نزدیک‌تر را کمرنگ‌کرده و تصویری تخت ارائه کنند. البته بد نیست اینجا اشاره ای هم به این مساله بکنیم که لزوما تصویر دو بعدی تخت نیست؛ به این معنا که حتی اگر با یک چشم هم به شی‌ای بنگریم نقش اعوجاج مخصوصا در فواصل نزدیک با تصویری تخت به معنی آری از Distortion طرف نیستیم.
تصویر تخت را می‌توان این‌طور تبیین کرد که نسبت‌ها در تصویر عین نسبت هایی باشد که اگر تک به تک با خط کش اندازه‌شان بگیریم می‌شود. در عمل این خالت در وضعیتی شرایطش فراهم می‌شود که آنقدر از موضوع(اینجا صورت) فاصله بگیریم که نسبت فاصله با نقاط مختلف یک شی یه یک میل کند: ابعاد خود شی(اینجا سر و صورت) نسبت به فاصله ناظر از شی قابل صرف نظر کرد.

برای ملموس‌تر شدن پدیده: معمولا لنزهای موبایلها به دلیل نداشتن عمق در زمینه "اصلاح" Distortion ناکام‌تر اند. کافی است با موبایل خود از نزدیک ترین وضعیت ممکن(که امکان فوکوس برای دوربین وجود دارد) از یکی عکسی تهیه کنید. حال چند متری از همان سوژه فاصله گرفته و مجددا عکس بگیرید. سپس به ابعاد همان عکس اول که از نزدیک‌ترین حالت ممکن گرفته بودید، بریده(Crop) و ایندو عکس که شامل وضعیت یکسانی سایز نمایشی‌(ابعادی از واقعیت که نشان ‌می‌دهند نه ساز پیکسلی خود عکس‌ها که طبیعتا دیگر یکی نیست) را کنار هم قرار دهید. قطعا متوجه تفاوت ناشی از اعوجاج شده اید. عموما تمایل به این است که عکس اول(که از نزدیک‌ترین فاصله فیزیکی ممکن دوربین موبایل به صورت بود) را distort شده یا دارای اعوجاج تعبیر کنند؛ به این معنا که نسبت‌های اعضا صورت متفاوت است از نسبت هایی که اگر جداجدا با خط‌کش اندازه‌شان بگیریم حاصل می‌شود. و آن تصویر تخت شده که با Crop کردن از تصویری بزرگتر حاصل شده را به "واقعیت" نزدیک‌تر می‌دانند. لنزهای "خوب" هم همه تلاش‌شان را می‌کنند که از نزدیک هم که شده، با تکنیک‌هایی اپنیکال و اعمال Distortionای معکوس این اعوجاج طبیعی ناشی از نزدیکی سوژه را خنثی کنند و تصویری تخت(Plane) تحویل دهند. 

اما نکته اینجا است که واقعیتی که می‌بینیم اینطور نیست. ما هرچه به چهره ای نزدیک‌تر شویم اعضایی نزدیک تر بر اساس زاویه، بیشتر بیرون می‌زنند(از روبرو بینی). حال دوربینی مجهز به لنز خوب را تصور کنید که این واقعیت که می‌تواند زشت‌کننده یا زیباکننده باشد را اصلاح کند. مثلا طبق تجربه شخصی من افرادی که دماغ بیرون زده دارند لطف این پدیده در عکاسی شامل حالشان می‌شود. یعنی Distortion معکوسی که لنز برای به زعم خود اصلاح امور اعمال می‌کند بینی آنها را فرو برده و زیباترشان می‌کند. اما واقعیت زیباییناسانه یعنی آنچیزی که به چشم خود از آن فاصله می‌بینیم چنین نیست! برعکس آن‌هایی که دماغ‌های کوچکی دارند، در فواصل نزدیک که بزرگ‌نمایی ناشی از نزدیکی آنرا بزرگ‌تر و شاید متناسب تر در ترکیب‌بندی می‌کند، متضرر این رویکرد اصلاحی لنزها از منظر زیبایی‌شناسی می‌شوند. شاید این را عادلانه بدانید و بگویید برقراری نسبت‌های "واقعی"(همان که با خط کش و منتزع اندازه گیری شوند)، برخورد بصری منصفانه‌ای است. اما موافق نیستم. هیچ واقعیت بصری ای فرای آنچه می‌بینیم وجود ندارد. اعمال بزرگ‌نمایی‌های متفاوت بر اجزا ناشی از میزان نزدیکی به سوژه، خود پدیده اصیل در امر دیدن و "واقعیت" زیبایی‌شناسی [اینجا] چهره است. این پدیده همانقدر "واقعیت" و اصالت بصری دارد که تختی تصویر ناشی از فاصله گرفتن از سوژه. آنچه رای ما را در عالم واقع به زیبایی یا زشتی یک فرد در مجموع رهنمون می‌سازد، برآیندی از همه این برداشت‌های بصری است که از فواصل و زوایای مختلف از او داریم. نه لزوما فقط یه برداشت از تصویر تخت شده(کانهو ابتدائا از او فیزیکن کلی دور شده و بعد با زوم نرم‌افزاری این فاصله گرفتن را جبران می‌شود!). این معادل فرآیند طبیعی "دیدن" ما و برداشت زیبایی‌شناسانه مترتب بر آن نیست...

ادامه دارد...
Wednesday, May 18, 2016
شکار پرتره: فرآیند مواجهه منِ عکاس با انسان-سوژه-طعمه

فتوژنیک بودن(بخش اول) 

به دلایلی که تحت تیتر "خوش‌عکسی" بدان پرداختم، خوش‌عکس معادل فارسی "فتوژنیک بودن" برای من نیست. یعنی در واقع برای گسترش توان زبانم برای توصیف تنوع وضعیت‌های حادث، ترجیح می‌دهم هم‌معنا نباشد و از ایندو کلمه‌ی متفاوت، برای تبیین دو موقعیت مختلف استفاده کنم. طبیعتا فرای خوش‌عکسی(مطروحه‌ی مشروحه)، فتوژنیک بودن از نظر من خود امری مستقلا حائز شناخت و تبیین است که بنا دارم در ادامه این مطلب وارد روند حلاجی ذهنیتم در این حیطه شوم.

سوال اصلی برای من اینجاست که چه عوامل قابل شناخت و توضیحی می‌توانند موجب شوند که یکی را فتوژنیک بدانیم. اما مقدمتا بهتر است تعبیر خود از فتوژنیک بودن را بیان کنم: به زعم من فتوژنیک کسی است که مطلوبیت عکس‌هایش نزد عموم بیشتر از مطلوبیت زیبایی‌شناسانه محضر فیزیکی‌-بصری‌اش باشد. مثلا اگر عده‌ای مشخص عکس از آنها در یک آلبوم عکس یا صفحه ایستاگرام یا آواتارهای تلگرامش را ببینند، بیشتر احتمال‌اش برود ظاهرش را بپسندند؛ یا لااقل توی ذوق‌شان نزند؛ تا اینکه حضوری با همان فرد مشخص معاشرت کرده و مواجهه مستقیمی با تبارزات ظاهری‌اش داشته باشند. البته این ویژگی از نظر من(لااقل در این مقال) بیشتر مبتنی بر مشخصه‌های محدوده صورت است؛ البته که بدن بطور کلی در اینگونه مواجهه‌های تصویری، نقش جداگانه و مستقلی دارد و به شدت می‌تواند معادلات را بر هم زند؛ اما فی‌الحال این مطلب را از چهارچوب تحلیل‌ فاکتور گرفته و صِرف صورت ادامه می‌دهم. 

این وضعیت "فتوژنیک بودن" می‌تواند یک فرد "زشت" را در عکس زیباتر از آنچه که هست(اما باز هم نه در آن حدی که "زیبا" تعبیرش می‌کنیم)، نشان دهد؛ یا می‌تواند موجبات ثبت زیباتر یک فرد به خودی خود "زیبا" را فراهم کند؛ یا بعضا در موارد نادرتری می‌تواند یک فرد زشت را حتی زیبا جلوه کند(اینجا من وارد ذات مفهوم زیبایی، که حدیث مفصلی است، نشده و میزان اقبال عمومی بر اساس یه جامعه آماری را ملاک زیبایی-زشتی چهره و میزان‌ این کیفیت بصری منظور می‌کنم). به هر میزانی این تغییر که پدیده‌ی عکس در میزان محبوبیت بصری یک چهره در طیف(یک سر طیف زشت مطلق و انتهای دیگرش زیبای مطلق)، به سمت زیبایی ایجاد می‌کند، آن چهره "فتوژنیک‌تر" تعبیر می‌شود؛ همانطور که پیش‌تر هم گفتم بنا دارم روزی روزگاری به خود مبحث زیبایی‌شناسی و آستتیکِ(باز هم تعمدی در معادل بکار نبردن این دو عبارت دارم) صورت و عکاسی پرتره وارد شوم؛ اما نه اینجا.

تعارض سه بعد(عینی)-دو بعد(ثبتی)

اما برگردیم به سوال اصلی: چرایی فتوژنیک بودن. به زعم من چند عامل را می‌توان برشمرد. اولین پدیده برآمده از یکی از مهمترین تفاوت‌های بنیادین و ساختاری آنچه که دوربین ثبت می‌کند و آنچه که چشم می‌بیند است: تفاوت تصویر دو بعدی و سه بعدی. آنچه که برداشت بصری ما از چهره‌ی یک فرد(در واقعیتِ حادث مواجهه‌ی مستقیم) را شکل می‌دهد، دیالکتیک دو تصویر دو بعدی است(هرکدام متعلق به یکی از چشم‌هایمان) که در ذهن منتج به برداشتی سه بعدی می‌شود. این پروسه ذاتا متضمن تعدادی حک و اصلاحات و تخمین‌های بصری است. همیشه این چشم به آن چشم شک خواهد داشت و نهایتا آن تصویری در فرآیند برساخته شدن تصویر سه بعدی رجحان و غلبه خواهد یافت که مطلوبیت(یا در مواردی مکروهیت بنا به میزان علاقه یا تنفرمان از سوژه که به عنوان فاکتورهای غیر بصری و ذهنی می‌توانند بطور تعیین‌کننده ای نتیجه را تحت تاثیر قرار دهند) بصری/زیبایی‌شناسانه بیشتری داشته باشد. و به وضوح این پدیده بسیاری از عدم تقارن‌ها را خودبخود روتوش کرده و حتی بعضا به کمک عُنصر خیال، از این پدیده زیبایی‌های "خاص" ثبت‌ناشدنی‌ای می‌سازد.

یک نمونه بارز(به زعم من) کمی لوچی یا انحراف چشم به داخل است. پدیده‌ای که مواجهه حضوری با آن می‌تواند بسیار تخیل‌برانگیز و جذاب باشد. اما در عکس صرفا به عنوان یک پدیده عینی به چشم می‌آید. هرچند به خاطر سابقه مواجهه بسیاری از ما با مسحورکنندگی این پدیده در معاشرت حضور(سه بعدی)، چنان شورانگیزیِ خاطره‌اش می‌تواند پررنگ باشد که امتداد آن بعضا به زیبا دیدن عکس(بواسطه همان سِبقه‌ی حک‌شده در زیبایی‌شناسی بصری‌مان)، کشیده می‌شود. اما موارد دیگر عدم تقارن مثل تفاوت دو گوش یا انحراف بینی یا تفاوت پروفیل قوس فک در دو سمت صورت و قِص علی هذه اغلب شامل این نمی‌شوند؛ و با اینکه در عمل می‌توانند تخیل بصری را در مواجهه حضوری به سمت مسحورکنندگی تحریک کنند، اما در عکس ثبت شده دو بُعدی، صرفا به شکل نمود‌ تصویری تقارن‌شکن(که ذاتا در زیبایی‌شناسی بصری سردستی مثبت نیست)، بُروز می‌کنند. در واقع آن عدم تقارن اجزای [صورتی] که در عکس عامل زشت‌نمایی است، برعکس در عالم واقع حتی می‌تواند مجذوب‌کننده باشد؛ چرا که قابلیت این را دارد که به‌جبر ذائقه بصری هم که شده، عنصر خیال و خیال‌پردازی را وارد پروسه‌ی پیچیده‌ی "دیدن" در مواجهه با واقعیت عینی کند.

ادامه دارد...
Wednesday, May 04, 2016
مالیخولیا: از عدن تا عدم

- تو اصلا حواست به من نيست. 

برافروخته وارد بوفه شده و روبروي من نشسته؛ نفسي چاغ می کند و...

- لعنتی! آبروم رفت... چرا بهم نگفتی گوشه چِشَم غِیِ کرده؟! منو بگو که سر صُبی انقد علاف چش تو چش شدن با تو شدم...

در حينی كه قاشق پلاستيكی را به قصد هم‌زدن، می‌چرخانم توی ليوان یک بار مصرف نسکافه، درون ذهن خودم زمزمه می‌کنم:

- ديدم؛ از قضا محو همان‌ات شده بودم. طوری كه زمان برايم ايستاد و نفهميدم آن فرجه‌ی غريب چگونه گذشت. انگاری اين تویی كه ملاك زيبايی شدی؛ نه زیبایی ملاکی که با آن تو [و دیگران] را بسنجم... و از همان اول صبح نشسته ام همینجا و به‌استهزا صورت شسته رُفته‌ی دیگران را سُك مي زنم؛ ببيني چه ابلهانه سر صبح شسته اندش.

- تو آدم بی‌توجهي هستي... يا شايدم من برات مهم نيستم!

در حالی كه سرم پايين است، نگاهم را می‌اندازم بالا سمتش؛ طوري كه پيشانيم چين می‌خورد.

- حرفم كه نمی‌زني! فقط عينهو ابوالهول زل می‌زنی تو چِشِ آدم! مثلا می‌خوای بگی به تخمتم نيست دیگه همه اينا؟!

در ذهنم جواب می‌دهم:

- اتفاقا اين‌بار به چشمانت نگاه نمی‌كنم حوا؛ جوهر ماسيده روی گونه‌ات توجهم را جلب كرده؛ مبهوت سماجتِ تقارن‌شكن‌اش شده ام؛ ببینی چه رازی است در بودن تو كه هر پس‌زمینه‌ای را زيبا می‌‌كند...

نيم‌خيز شده و صندلی را با صدای جيغی دل‌غشه‌آور پس می‌راند؛ غُر و لُندکنان(به بلندترين شكلی كه آستانه زير لبي بودن را رد نكند) می‌رود سمت در خروجی که مطمئن‌ام به هم‌اش خواهد کوبید. 

بی آنكه سرم را به مشايعت‌اش بالا بگيرم، شكلات سياه را روي زبانم می‌گذارم و قهوه تلخ‌تر را هُرت می‌كشم تا آبش كرده و كام‌ام به سياهی‌اش تلخ شود: به جزاي آدم بودنم.

شاید ادامه داشت...
Monday, May 02, 2016
مالیخولیا: : از عدن تا عدم

- آدم تو نمی شوم... هرگز. هرگز با تو نخواهم بود. چرا که بشکل متناقض نمایی قویا حس می کنم تو هم می خواهی با من باشی! می ترسم انگیزه نهاییم بیشتر مبتنی بر "امکانپذیری" باشد تا "خواستن" تو. شائبه ای که نمی توانم برایش در کانتکست معاشقه  هیچ منفذ حضوری منظور کنم. و البته پر واضح است که تو هیچوقت  اینها را نخواهی فهمید حوا. چرا که این صرفا زمزمه ای است  در خلوتکده شخصیم اینجا؛ نه در گوش تو هنگام مغازله.

شاید ادامه داشت...