سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Sunday, April 30, 2017
در محضر کشیش

هیچ وقت ابایی از هیچ اتفاقی در زمینه معاشرت با جنس مخالف نداشتم. از سکس پارتنری یا صرفا دوستی گرفته تا رابطه پارتنرشیپ کلاسیک یا اُپِن یا حتی ازدواج. در این زمینه هم هیچ ملاک پیشینی مشخصی هم ندارم. مثلا رابطه قبلی داشته باشد یا نه یا مطلقه باشد یا نه یا هر چیزی که مربوط به گذشته طرف است. اما چیزی که در من نهادینه شده پایبندی بهروند طبیعی اتفاقات و احتراز از برخورد به سبک سزارین است. یعنی مثلا با کسی که هنوز معاشرتی نداشته ام بخواهم زرت پارتر شوم یا بروم سراغ ازدواج. خیلی این مساله خودآگاه هم نیست. ناخودآگاه وقتی با کسی سطح معاشرت کمی دارم(حالا به هر دلیل) نمیتوان به اش به عنوان یه ماجرای به سمت جدی شدن نگاه کنم. برای همین رفتارم بعضا سوتفاهم برانگیز میشود که قصدم صرفا عیاشی جنسی است! در حالی که اگر به واقعیت زندگی ام رجوع کنم، همه روابط طولانی و پایدارم از همان سکس شروع شد(اینکه تا الان به ازدواج ختم نشده هم میتواند بحث قسمت و تقدیر باشد هم بحث بهرحال جوانی و بی تجربگی های من و طرف مقابل). سکسی که در اوانش بر اساس منطق زندگی پیش پیش برایش هیچ آینده ای متصور نبودم. اما همان سکس و مناسباتی که بعد از آن بر اساس پتانسیل های دو طرف شکل گرفت، در نهایت به رابطه جدی ختم شد. البته چه بسیار موارد هم که داستان در همان حد ماند. نه به دلیل عمد من برای نگه داشتن قضیه همانجا که به هزار یک دلیل دیگر که در تعامل با جنس مخالف پیش میاید؛ از جمله تمایلات، پناتسیل، آمادگی و شرایط طرف مقابل: ناگفته پیداست هر داستان این تیپی ای دو طرف دارد. خلاصه من همیشه بی هیچ پیش فرض مثبت یا منفی یا خیالبافانه ای شروع میکنم بر اساس حس مثبتم در آن لحظات. اما در ادامه همه چیز میتواند از آن دربیاید. از یک وان نایت استند تا ازدواجی کاملا متعهدانه. اینکه در پایان زندگی هم سرنوشتم چیست، مجرد به پایانش میبرم یا با زن و احیانا بچه/بچه ها، تابع آنچه خواهد بود که مقدر است بر اساس پایبندی ام به چهارچوب اصولی که شرح آن رفت.

پ.ن. خلاصه این ردیه ای دوجانبه بود: هم از طرفی مردود دانستن اینکه من آدم رابطه جدی نیستم به استناد توضیحات فوق؛ هم  رد اینکه من آدم زیادی احساساتی ایم که به عشق در نگاه اول و دوم و سومی(حتی سکس اول و دوم و سومی) عنان اختیار از کف داده و به محض خوشم آمدن از کسی مطلقا خر هر نوع خواسته اش میشوم؛ حتی اگر آن خواسته ازدواج در همان وهله اول مواجهه باشد. نه میتوان  گفت من اهل رابطه جدی یا حتی ازدواج نیستم. نه میتوان گفت تقی به توقی بخوره افتادم در دام سودای تمنای یه رابطه جدی مثلا منتهی به ازدواج.
Saturday, April 29, 2017
در محضر کشیش

جناب کشیش میخواهم اعترافی کنم در مورد آینده. به دلایلی که طبعا شما و روح القدس در جریانید، این روزها فشار همه چیز  از همه ور روی روان من بیش ازاندازه شده. نتیجتا برای اجتناب از کُلپس روانی، میخواهم در یک زمینه اخلاقیات را برای مدت کوتاه و معینی(یک ماه) کنار بگذارم. زمانی جهت تجدید قوا برای پایبندی مجدد به همان اخلاقیات در ادامه زندگی. جناب کشیش از پدر بزرگوارمان پنهان نیست از شما چه پنهان امکانات لاشی گری جنسی برای من فراهم بوده همیشه. و البته همیشه من به دقت تحت لوای پلیس وجدان پایبندی خود را در این چند ساله خدمت شما بزرگواران اثبات کرده ام. اما یک فرجه یک ماهه میخواهم برای پشت پا زدن به همه چیز و شیوه عیاشانه پیشه کردن به سبک دن ژوان های خالباز. طوری میشود چیزی که ملت سالیان سال میکنند و در کمال سرخوشی از مواهبش برخوردار میشوند را من یک ماه برای خود حلال اعلام کنم؟ به نظر خودم صیانت از نفس و بسط آن به روان و احتراز از نِروِس بِرِک داون، اقتضا میکند که این فرجه کوتاه را برای خودم فراهم کنم. البته از آنجایی که یک ماهه است بعید است ضربه خاص و جدی ای به دیگران بزنم. بعد هم برفرض که ضربه کوچکی هم زدم. این به ضربات سختی که این چندساله بر خودم روا داشتم دَر. به جایی بر نمی خورد که. به مانند کاجی که وزن کاج دیگر را روی شانه هایش تحمل میکند، بگذار چند روزی لَش ام را ول کنم روی دیگران؛ اینهمه من بار دیگران را کشیدم؛ یک ماه هم دیگران بکشند. 

من الله توفیق
Friday, April 28, 2017
در محضر کشیش

اندر قیلوله های صبح روز تعطیل: برای من یک بدی بزرگ دختران سیندرلایی که والدینشون اصرار دارن شب رو حتما خونه باشن(بعضا دیده شده که رسما گفتن خواستی بدی هم تو طول روز بده ولی شب خونه باش!)، اینه که نعوذ به غایت چِقِر صبحگاهی و سکس سنگین مترتب برش رو از دست میدن. البته که این غُبن شامل حال من هم میشه که چنین پتانسیل خوب کردنی، صرفا به مقادیر مبسوطی خودارضایی تلف میشه.
Tuesday, April 25, 2017
در محضر کشیش

داشتم به این فک میکردم که شاید به عنوان اولین نفر در کا تاریخ بشر، خود اسیدپاشی کنم که یه ایده خوبی برای یارگزینی به ذهنم رسید: یار من کسی است که پایه باشه هم اسیدپاشی کنیم. همدیگه رو ببینیم و کل چهره همو به خاطر بسپریم و البته کلی عکس بگیریم از هم و... و در نهایت طوری که بیناییمون آسیب نبینه، به صورت هم اسید بپاشیم. بعدم یه کانال اینستاگرام بزنیم و زندگی عاشقانه مونو توش بذاریم. تازه بچه دارم بشیم جالب میشه. بچه/بچه های سالم و خوشگل که در آغوش محبت ما دیوصورتای مهربون بزرگ میشن.
Monday, April 24, 2017
در محضر کشیش

بعد از گذشتن هیجانهای اولیه تجربه سکس روی علف، خیلی این دو قضیه رو در تقارن سعدی ندیدم. با اینکه ذهنیات توش خیلی فانتزی و باحال میتونه بشه و اصولا فانتزی در سکس کولاک میکنه؛ اما این مطلب با عینیاتش نمیسازه. بیشتر برای مردا بطور کلی و خودم بطور خاص به عنوان یه مورد خاص که فشار خونم همیشه به پایین گرایش داره. سِرّی ای که نشات گرفت از های شدنه، گریبانگیر ارتباط بدن و آلت رجولیت میشه و کار به جایی میکشه که اصن حس نمیکنی چیزی بین پاهات به بدنت وصله! این حداقلش لذت نبردن از سکسه؛ حداکثرش خوابیدن آلت مبارک و جمع شدن بساط لهو و لعب بطور کلی... اما انگار این مساله به این مستقیمی برای زنا برقرار نیست. هرچند بازم به تجربه من یه معضل براشون بوجود میاره که با واسطه ما مردا رو هم درگیر همون مشکل نعوذمون میکنه و میشه غوز بالا غوزش: کویر شدن. خشکی عمومی ای که روی ماریجوانا بودن در اعضایی که ترشحاتی دارن ایجاد میکنه(مثل دهن که خشک میشه به خاطر ترشح کمتر بزاق)، معمولا شامل واژن بانوان محترم هم میشه و خب دخول رو تو اون شرایط سخت میکنه. مگه با استعانت از آب دهن(اگه تازه طرف در این زمینه وسواس نداشته باشه) که باز هم وسط کار خشک میشه و نتیجتا بازم رفت و آمد آلت در واژن دچار اختلال شده و اصطکاک زیاد به شل شدن سوقش میده.
Sunday, April 23, 2017
در محضر کشیش

اغلب اوقات ارضاع شدن نشدن من تو سکس رو میشه تحلیل کرد.اما این تحلیل اصلا خطی نیست. یعنی هم سکس خوب میتونه به زود ارضا شدنم بیانجامه هم سکس بد و بالعکس: بعضا زود ارضا میشم تا از شر یه سکس بد خلاص شم و یا دیر ارضا میشم که یه سکس خوب امتداد پیدا کنه. یا کاملا برعکس زود ارضا میشم بسکه حس امنیت میکنم با طرفم و یا ارضا نمیشم چون این حس امنیت رو ناخودآگاهش برام تداعی نمیکنه. این آخری تجربه جدیدیه که به طرز پیچیده ای عمل میکنه و باعث شده از خودمختاری تصمیم گیری جهاز جنسیم راضی باشم.


Saturday, April 22, 2017
در محضر کشیش

یکی از شرایط یک پارتنر خوب حتی اگه بخواد در سطح مطلقا سکس پارتریشم که شده تحدید شه، اینه که فرق دیالوگهایی فضای جنسی(که فی الذاته توش فانتزی و خیال بایسته است اجازه شلتاق داشته باشه) رو با حرف حساب و موضع طرف مقابل در غیر اون فضا متوجه باشه. مثلا من تو سکس فانتزی بارداری و بچه ساختن از خودم رو دارم. حتی چونه زدن سر اسمش بچه در حین دخول خیلی برانگیزاننده و لدت بخشه برام. اما تو زندگی واقعی اصن داستان اینطوری نیست. انقدر از مسوولیت بچه ای که خودم به این دنیاش میارم میترسم که اَداپت کردن رو خیلی ترجیح میدم(البته انقدر پیرهن پاره کردم که بدونم حکم قطعی درمورد آینده دادن کار عاقلانه ای نیست، اما لااقل موضع الانم اینه دیگه)؛ مگه پیش بیاد یا تو شرایطی گیر کنم توش(مثلا طرفی باشه که خیلی بخواد و منم خیلی خاطرشو بخوام!) که به خاطر اون وجهه مسوولیت پذیریم، َپاش وایمیستم بهرحال. حالا فک کن یکی این رو جدی بگیره و برای تولید مثل رو من حساب کنه به عنوان یه علاقه مند به اینکار! یا برعکس به خاطر اینکه بچه نمیخواد، بِبُره بره! الغرض به نظرمن که اگه میخوای یه دیالوگ مفید برای شناخت موقعیت داشته باشی، باید بذاریش یه جایی که اصن دسترسی به رختخواب نیست. و الا هر برداشت عجیبی میشه از توی حرف هایی که اونجا رد و بدل میشه درآورد. البته منظورم این نیست که اونچه تو رختخواب اتفاق میافته، دروغ دَبَنگه: اونجا همه گزاره ها با منطق خیال و فانتزیک خودش برقراره. اما بسط اونطور شنیده ها به دنیای واقع که توش منطق تجریدی زندگی عینی و بیرونیمون استواره، اشتباه محضه.

پ.ن. بازم تاکید میکنم منظورم دروغای مزخرف رختخوابی آدم لمپنا نیست که مثلا تو رختخواب به طرف میگن عاشقشن یا قول ازدواج میدن، در حالی که تو ذهنشون اوشون ضرفا یه سوراخه(یه دختر خراب) که صرفا با این اسم رمز میخوان قفل لنگاش رو از هم باز کنن. ولی این محتمله که محبت خاصی تو رختخواب بین تو طرف مقابلت ایجاد شه که بهش بر اساس واقعیت اون لحظات بگی دوسش داری که اونم اگه فازت رو بگیره، تو این حس تعلق شیرین حتی برای لحظاتی هم که شده، شریک کنی. نپیره هم حالا چیز مهمی نیست. البته این به این معنی نیست که اوکیه در باقی موارد دوسش نداری یا ازش متنفری! ولی مثلا باب این قضیه بینتون باز نیست اصولا و بنا بر عشق و عاشقی نیست. مثلا مناسبت بینتون سکس پارتریه؛ نه فول پارتنر شیپ. اما اگه با طرف حال میکنی و معاشقه باش لحظات خوشی رو براتون قراهم میکنه، به زعم من هیچ ایرادی نداره اونجا موقعیت که طلبید، بگی دوسش داری که سکسه با چاشنی رومنس بیشتر بهتون بچسبه. اما اینو نمیبایست به معنی خاصی که عدول از مناسبات بینتونه تلقی کرد.
Tuesday, April 18, 2017
در محضر کشیش

جدیدا یه شغل مناسب به ذهنم رسیده که هم میشه پول خوبی ازش درآورد، هم میتونه برای جامعه بسیار مفید باشه، هم با مزاج شخصی من شدیدا سازگاره. شغل شریف مذبور کتکخوریه. فک من مشتریات زنگ بزنن صدات کنن بری یه کتک مفصلیت بزنن؛ بعدم خیلی شیک دست کنن تو جیبشون طبق توافقی که کردین دستمزدت رو بذارن کف دستت راهیت کنن بری. حلال تر از  این هم میشه نون درآورد؟ البته مطمئنم من اولین نفری نیستم که این به ذهنم رسیده. برای شروع صرفا باید صنف کتکخورا رو پیدا کنم و وارد عرصه شم.
Saturday, April 15, 2017
در محضر کشیش

این دخترای دهه هفتادی هم پدیده هایی هستن. من نمیدونم واقعا در خودشون چی میبینن که تو یه مهمونی که من مثلا با کسی(استثنائا مثل خودم دهه شصتی و غریبه در فضا) اومدم، میان به این صراحت با منی ور میرن و لاس میزنن که سن باباشونم(تازه نیمه دوم دهه هفتاد). اونم دو تا همزمان که یکی از اونام با کسی که به نظر دوست پسرش بود، اومده بود. جدی اینطور برخورد تهاجمی و مستقیمی رو من در زندگیم از هم سن و سالهای خودم(که خیلی طبیعی تره من رو کیس خودشون محسوب کنن) ندیدم. تا جایی که حافظه ام یاری میکنه، وقتی هم سن و سال اینام بودن هم اینطور نبودن. خیلی دوست دارم بدونم تو  مغزشون چی میگذره...
Thursday, April 13, 2017
در محضر کشیش

نمیدونم افتادم رو دور شانس یا چی؟ شایدم به خاطر فصل جفتگیری است که نه یه مورد که چند تا چند تا در بازه ای محدود بهم سیگنالهای پا دادن صادر میکنن.  شاید نزدیک به تعداد انگشتان یک دست عروس هایی در دست و بال است که بی زدن چک و چانه میشود آوردشان به خانه. البته که من اخلاقا سعیم طبق معمول بر اینه که موضوع رو طوری مدیریت کنم که در نهایت پیش وجدان خودم شرمنده نباشم. اما قابل کتمان نیست که این وضعیت حال روحی خوبی برام فراهم کرده اونم تو این شرایط. البته همه اینا در نهایت وقتی میتونه خوبیش گوشت شه بره به تنت که بتونی وسوسه ات رو در همون مرزهای اخلاقیات شخصیت کنترل کنی که با توجه این مطلب دیگه نمیشه به همه کیس ها بطور موازی رسیدگی کرد. هرچند که هیچوقتم نفهمند چه شده و چه نشده.
Sunday, April 09, 2017
در محضر کشیش

اگر بخواهم خاصترین بخش ظاهری وجودم را به زعم خودم مشخص کنم، آن قطعا چشمانم است. حمل بر خودشیفتگی نباشد، به چشم خودم هیچ چشمی به کمال زیبایی شناختی چشمان خودم ندیدم. هرچند چشم رنگی نیستم؛ اما چه بهتر که در آن صورت همه زیبایی هایی که به شرحشان خواهم پرداخت، تحت الشعاع برچسب کلیشه ای "چشم رنگی" به بوته نادیده گرفته شدن سپرده میشد و علت مجذوب کنندگی شان صرفا در حد همان رنگی بودن تفسیر شده و ذهن بیننده خود را درگیر فراتر رفتن تفسیری برای کشف رازش نمیشد؛ فراتررفتنی که خود بهترین شروع برای گیر کردن قلاب نفوذ نگاهم در گلوی معشوق/طعمه است. اما با اینکه چشمم رنگی محسبوب نمیشود، چشم تیله ای ام. به این معنی که چشمانم عمق رنگ دارند و با توجه به تداعیگری سه بعدی، مشخص است که آن بخش های رنگی عنبیه در یک عمقی از مایه زجاجیه کار شده. 

عنبیه ام دورنگ است. این دو رنگ با مرزی نامنظمِ دندانه دندانه و محیطی(محیط بر دایره مردمک و محاط در دایره کل گردی عنبیه محصور در سفیدی چشم) از هم جدا میشوند. البته بیشتر که دقیق شوی میتوانی رنگها را به صورت خطوطی شعاعی رنگی بسان لوله های ریز شیشه رنگی ببینی که بر طبل تداعی تیله بیشتر میکوبد. این عدم نظم دایره مرزی جدا کننده دو رنگ را نیز میتوانی به صورت تفاوت طول این لوله های شعاعی شیشه ای رنگی تبیین کرد. رنگ محدوده مرکزی تر که از حول مرمک شروع میشود، عسلی-قهوه ای است. رنگ بخش بیرونی تر دوم که به کلیت دایره عنبیه محدود میشود، سِدری-زیتونی است. نتیجه اینکه در فضاهای رنگی متفاوت و حتی بر حسب لباسی که میپوشم و انعکاس و کنتراست رنگ ها، رنگ چشم من میتواند بین عسلی و زیتونی نوسان کند. البته میزان بازی حفره سیاه نورگیر مردمک هم در این مساله تاثیرگذار است. چرا که هرچه مردمکم بازتر شود، در واقع صرفا از سهم قهوه-عسلی که هم مرز آن و مرکزی تر است، میخورد و نتیجتا درصد نسبی زیتونی از کل عنبیه هویدا، با وجود بی تغییر ماندن کل سطح مطلقش، بیشتر میشود؛ طبعا این پدیده باعث رفتن رنگ چشمانم به سمت سبز زیتونی از منظر ناظر بیرونی میشود. این قضیه عموما شب ها یا جاهای تاریک اتفاق میافتد. یا وقت هایی که بواسطه مصرف مشروب زیاد یا علف مردمکم گشاد میکند. شایان ذکر است که این پدیده ذاتا دوربین گریز است. چرا که دوربین نیز برای گرفتن عکس نیاز به حداقلی از نورگیری دارد. اگر هم عکاس در شب یا نور کم با فلاش سعی در جبران این نقیصه داشته باشد، مرمک من نیز به نور فلاش عکس العمل نشان داده و جمع میشود و سهم قهوه ای مجددا بسان تحت نور روز بالاتر میرود و نتیجتا چشمم قهوه ای تر میشود.

گذشته از بحث رنگ و عمق عنبیه، به نظر خودم حالت کلی و سایز چشمانم هم معرکه است. نه آنقدر ریز که همه آنچه شرحش رفت، به سختی دیده شود. نه آنقدر درشت که گاوی محسوب شده و همه مشخصاتش تحت الشعاع سایزش قرار بگیرد. هرچند مجموعا سایزش به قدر میزونی به سمت درشتی متمایل است.  گذشته از مبحث سایز، هم خوش حالتی ذاتی دلبرانه ای دارد؛ هم بسته به موقعیت، به شدت حالت پذیری سیال و متنوعی میتواند از خود بروز دهد. از شادی و شعف تا بهت و تعجب و حُزن و همدردی و... حتی مواقع درگیری عمیق حسی با شور و شیدایی زندگی و مرگ، از زوایایی در نور کم بوضوح دودو میزند. به علاوه در مجموع به سرعتی گیج کننده به تغییرات سیال افکار و خیالات عکس العمل نشان میدهد. چنانکه تا سیستم تفسیری طرف بیاید به خودش بجنبد تا بر اساس حالت جشمان و نگاه وضعیت فعلی مرا تشخیص دهد، همه چیز عوض شده و ممکن است حالتی مربوط به حسی جدید  را بر مبنای صحبتی قدیمیتر، بدان مرتبط کند و به بیراهه رود. همچنین فرای سرعت تغییرات،به شکل غریبی دست عکس العملهایش در آن واحد نیز خیلی خواندنی نیست. یعنی میشود شعف باعث حالی درش شود که ناظر بیرونی ترس بخواندش یا برعکس. صرفا این را به شکل گولزنکی برای مخاطب تداعی میکند که حال و هوای چشمانم خبر میدهد از سر درون. در حالی که تنها چیزی که یک ناظر بیرونی میتواند بفهمد همین موج زدن احساسات و در خوشبینانه ترین حالت میزان و شدت و حدتش است. اما حالا محتوای احساسات چیست یا مخاطب موشوعیش کیست(خود آن فرد است یا یه خاطره) را بعید میدانم هیچکش بتواند بخواند. به همه اینها نگاهی نافذ و جستجوگر را اضافه کن که به طرفه العینی میتواند مبهوت و گیج شود. کاریزمایی نا امن و نتیجتا هولناک...

اما چشمانی اینطور تعیین کننده دردسرهای خودش را هم دارد. مثلا خیلی باید مراقب حالشان باشم چون زمانی که شاداب و سرحالند نسبت به زمانی که خسته و تکیده اند، تومنی هفت سنار در مجموع گیرایی چهره تاثیرگذارند. مثلا خیلی باید مراقب باشم بیخوابیشان ندهم. یا سیگار و دود سم اند برای شادابی و طراوتشان. یا دوره هایی که زیادی در زمینه رژیم غذایی سفت میگیرم مثلا  جهت کات کردن عضلات شکم، زیرشان به سیاهی گود میافتد(باید بین بدن تکه تکه و شکم سیکس پک و یا صورت شاداب پیش نیاز نمود زیبایی چشمان یکی را انتخاب کنم). هرکدام اینها میتوانند به ناگه از عرش گیرایی به فرش نامطلوبی بزنندم. و بهرحال گذر عمر که هرجا بشود به تمهیدی جلوی نمودش را گرفت، در زمینه چشم و زیبایی هایش بعید است. این هم خود میتواند زیبایی چشمان را آنزمان که زیبایند و درخشان، زیباتر کند: این واقعیت، جدا از مرتبط کردن مفهومی زیبایی به طراوت جوانی که میتواند به زیبایی اصالتی فرای سلیقه  ذائقه ببخشد، به علت عمیق ترین امتزاجش با گذاریی میان زیبایی های مرتبط با اعضای صورت، زیباترین زیباییهایش میکند. نتیجتا پادشاه زیبایی های منبعث از اعضای صورت، چشمان زیباست که از قضا بر ملک چهره من هم فرمان میراند.

پ.ن. پدر بزرگی داشتم که چشمانم بیش از همه به او رفته. مرحوم ترک بود و با غرور برام میخواند: "گُزَل گوزلریوه گوربان کسیمَّه" یعنی قربون چشمان قشنگت بروم. قوی ترین انگیزه ام برای تشکیل خانواده و زندگی، تضمین بقای این ژن به زعم خودم خاص و خواندن این شعر برای بچه و نوه دیگر نوادگان ژنتیکیمه جهت ادای دین به پدربزرگ فقیدمه. قطعا خوشحال میشد اگر میدانست ژن زیبایی چشمانش که مادربزرگ شاعرم را واداشته بود در مدحشان بسراید، در کنار آن شعر ترکی خودش با همان لحن و غرور نسل اندر نسل و سینه به سینه میرود. البته یارگزینی با دغدغه زیاد در انتخاب طرف از لحاظ چشم. باید کسی باشد که در صورت تمزیج شانس بالای بازنمایی خصوصیات فوق الشرح متصور باشد

پ.ن.2 دانسته و ندانسته همه تغییرات ظاهری چهره ام در طول زندگی حول همین ایمانم به چشمانم بوده؛ همیشه دنبال حذف زوائدی بودم که حواس را از آنها پرت میکرده و یا اضافه کردن عناصری که تاکید و تمرکز را به سوی این گوهران شب چراغ معطوف کنند.
Monday, April 03, 2017
در محضر کشیش

اینیکی فرق داشت. هم خودش به نظر عالی میامد. هم فضای جنسی بینمان کاملا مطلوب حالم یه ذائقه ام میامد. اما به طور متناقض نمایی خود سکسمان تعریفی از آب در نیامد. مشکل فیزیکی ای وجود نداشت؛ اما معضلاتت ذهنی بیداد میکرد. در کل تفاوت هایمان زیاد بود. دختری با زندگی لوکس بود. در ضمن طبق شواهد و قراین و حتی گفته صریح خودش تا حدودی وسواسی هم بود. در مقابل من آدم هیپی ماب که ایده آل دوران شر و شور جوانیم شرکت در ووداستاک 69 بود(که هفته ها ملت حموم هم نرفتند و نان استاپ گاییدند) و بازگشت به غریزه اصلی. طبعا با یه من ریش و سیبیل جهت حفظ ابهت مردانه نچرال شیرسان، در عین متاسفانه علاقه وحشتناک به ملاعبه مبسوط دهانی. اما او مدام خودش را میخواراند. خودش گفت به خاطر حساسیت فصلی است؛ اما به زعم من شانس تعارف کردنش بالا بود، تا ناراحتم نکند: یحتمل واقعیت این بود که ریش و سیبیل من عامل خوارشش بود. حق هم داشت. احتمالا اولین بار در زندگیش مینمود که با این قضیه چالش برانگیز ریش و سیبیل در سکس مواجه شده بود. به علاوه علاقه شدید مرد مقابل به خوردنش. به علاوه شاید ظاهر اتاق و رختخواب شاید به ذهنش متبادر میکرد که فضا تمیز نیست. در حالی که من تازه روتختی رو بالشیها و پتو را کامل عوض کردم و شسته رفته هایش را گذاشته بودم( با ابنکه ست نبودند و همین میتوانست عامل تقویت ذهنیتش باشد). یا پتویم را داده بودم خشکشویی و پتوی سربازی طور زاپاس و البته کاملا تمیز روی تخت بود. ام اینها دلیل نمیشود؛ اگر ذهن وسواس داشته باشد، حس خوارش فیزیکی ناشی از تلقین هم از صاحب ذهن برمیاید.

شاید به غلط طبق طبیعت خودم وارد عمل شدم: بعد از نوازش اولیه و ترکیب بوسه-خوردن-گازیدن های ریز، رفتم سراغ خوردن جدی بند بند وجودش. اما همه اش اینطور به ذهنم متبادر میشد که به نظر نمیخواهد. متقابلا کار چندانی نمیکرد. نه نوازشی نه حرفی دردجهت دل دادن به فانتزی پردازی های لازم برای اوج گرفتن لیبیدو(برای من که این قضیه نقش تعیین کننده ای دارد). چه مثبت چه منفی. بر امتناع ضعیفش موقع حمله به آلت مه سانش غالب آمدم و شروع کردم به خوردن مفصل واژن خوش طعمش طبق ذائقه جنسی خودم: هیچ چیز برای من تحریک کننده تر از این کار نیست. اما اصلا برایم قابل تشخیص نبود دوست دارد یا ندارد. انگار هم میخواست هم نمیخواست. حتی قابل تشخیص نبود درصورت برقراری آن شق نخواستنش هم، کلیت قضیه را نمیخواهد یا خورده شدن را؟ یا اصلا همین بد آمدنش از خورده شدن موجب نخواستن کل داستان شده بود؟ و متاسفانه اینطور دوست نداشتن هایی، حتی اگر مبنی بر برداشت اشتباه هم باشد،  بزرگترین ترن آف ممکن حین سکس برای من است. یعنی کاری که من میکنم مطلوب حال او نیست؟ شکم حتی فراتر رفت که نکند نباید میکردم؟ نکند بر خلاف میلش چیزی را به او تحمیل کردم؟ نکند تفاوت زیاد باعث شده بود که چیزی که نباید به خواستن او تعبیر کرد را اشتباه تفسیر کرده و شروع کننده این داستان برخطا شده بودم؟ به علاوه بر عس خیلی هاشک آخرین بار بودن و تکرارناپذیری هم از آن سردکننده هایی است که بر موقعیت مضاعف میشد.

وقتی برگشم بالا که در ادامه گل و گردنش را بخورم (با ریش و سیبیلی طبعا آب چکان از ترشحات خواستنی واژنش) و آماده شوم برای حرکت نهایی نزدیکی، با واکنش شدید وی نسبت به انتقال آب آلت تناسلی خودش به گل و گردنش مواجه شدم. پدیده ای که ریش و سیبیل من به عنوان جاذب رطوبت تشدیدش کرده بود. چندشش شد. صورتش بشکل غریبی درهم رفت. به سرعت اقدام کردبه پاک کردنش. دستمال خواست و پاکشان کردیم. هم گل و گردن او هم سک و سیبیل من. اما انگار کار از کار گذشته بود: صورت جمع شده از چندشش ضربه کاری را به میل جنسی من زد و متقابلا شاید همین چندش غریزی ضربه متقابلی  به حس او. آلتم نیمه خوابیده شده بود. سعی کردم کنارش دراز بکشم و سعی کنم با زمان دادن تاثیر این قضیه را محو کنم. اما نشد.  او هم کمکی نکرد. نه نوازشی نه خوردنی. یا بلد نبود؛ یا همان تئوری نخواستنش مصداق داشت. این گزاره ویرانکننده از در ذهنم میچرخید که آیا من مجبور به کاری کرده بودمش؟ ناکفته نماند زمانمان هم خیلی کم بود. از آن ژانر سیندرلا گیرل هایی بود که به نیمه شب که نزدیک میشدیم، حول و ولای رفتنش میگرفت و این امر مرا هم درگیر استرس میکرد که طولش ندهم و زودترن فضایی فراهم کند که راحت بتواند محلس را ترک کند. القصه با توجه به آنچه شرحش رفت، باقی ماجرا نتوانست درست حتی ایرکتم کند؛ چه برسد به ارضا. البته با این توجیه که من خیلی عادت ندارم ارضا شوم و انداختن تقصیرات سر کاندوم، سعی کردم ماستمالی کنم طوری که بهش بر نخورد.

همه این روده درازی ها رو کردم تا به این نتیجه تجربی برسم که ترجیح همیشگی من به سپردن ماجرا به امواج غریزی-طبیعی اتفاقات در زمینه سکس برای خودم تو این تجربه خاص زیر سوال رفت. به نظر بهتر باشه قبل از وارد عمل شدن در این موارد صریح صحبت شه. مخصوصا وقتی همه شواهد قراین بیرونی نشون میده تفاوت زیادی بین شما وجود داره. تفاوتی که یحتمل به تفاوت شکل و شمایل پارتنر گزینی تون انجامیده(لااقل تا اون موعود معاشقه تون باهم) و به تبع اون اینکه پیش فرض-ذائقه هایتان با هم فرق کنه، از شانس بالایی برخورداره. بهتره با گفتگو منجر به شناخت، لااقل از چنین اتفاقاتی با ایجاد تغییراتی در رویکرد جنسی اجتناب کرد. مثلا از جانب من تیغ کردن ریش و سیبیل درصورت آگاهی از اکراه طرف کار سختی نبود. یا شستن دست و صورت بعد از عمل خوردن یا لااقل گذاشتنش کل این قضیه برای پایان کار. از جانب اون هم نشون دادن میل و رغبت(درصورت وجود) حتی شده به شکل فانتزی. خیلی وقت ها ما سویه فانتزی واقعیت سکس رو فراموش میکنیم یا با واقعیت زندگی بیرون سکس خلطش میکنیم. بذار برا روشن شدن قضیه مثالی بزنم: تو با کسی که میدونی همین فردا صبح هم داره برای همیشه مهاجرت میکنه و میره، میتونی این دیالوگ رو توی عمل سکس داشته باشی که میخوام با هیچکس دیگه نباشی و اونم تایید کنه. یا مثلا من فانتزی ذهنی باردار کردن  دارم در عین اینکه بطور عینی خیلی هم محتاطم. دوست دارم طرف تسلیم بودن مطلق اون لحظه اش(صرفا هم این صحبتا محدود به اون لحظاته) رو با تایید اینکه حتی "بخوام" حامله اش هم میتونم بکنم(اونم هرچندبار که خواستم)، نشون بده و این من رو به اوج ارکشن و لدت میرسونه. اما در واقعیت، سکس پرریسک بارداری ای از جانب من خیلی خیلی بعیده که اتفاق بیافته. مگه از دستم در بره این مساله که در اون صورت هم سهل انگاریه ربطی به اون دیالوگای فانتزیک نداره.
Saturday, April 01, 2017
در محضر کشیش

جناب کشیش. من میخوام اینبار اعترافات خطرناکی دارم. میدونم اولین حدستون این خواهد بود که من دیوانه ام و پرونده ام مال یه بخش دیگه است. اما خب خوشبختانه شما حق قضاوت کردن ندارین. مجبورین حرف من رو تا آخر طبق تعهداتتون به خداوند گوش بدین. جناب کشیش من خودم رو بهترین نویسنده فارسی میدونم. البته دقیقترش را بخواین من اسم فعالیتی که میکنم رو گذاشتم متن ورزی: من صرفا درون ساختار نمینویسم؛ ور میروم؛ دست و پنجه نرم میکنم. خلاصه من خودم رو متن ورز قهاری میبینم؛ یا حتی به طرز خودشیفته واری قهارترین. تا الان هیچ متن فارسی ای ندیدم که سطح تسلط متن ورز حتی نزدیک اونی باشه که من میکنم. برای من برعکس خبره ترین نویسندگان فارسی تیشه نیست که باهاش طرح مقصود رو روی سنگ دربیارم؛ فارسی مومی است در دستان من که حین ورز دادن دستای خودم هم توش ذوب میشه. مثل جادوگرا که دستشون رو به هم میمالن و انتهای دست به همراه بخش زیادی از خودش قپه نور میشه و میتونن با پرت کردن این واسطه درخشان سحر به سمت هر هدفی جادوشون رو اعمال کنن. ازم برمیاد در عین حالی که تو چارچوب فارسی مینویسم، از پوسته زبان بیرون بزنم. در این حد که فارسی هربار بعد از نوشتن من میتونه یه فارسی دیکه بشه. البته که حاصل تطور همون فارسی قبل از دست به قلم شدن منه. اما ممکنه تا حد و حدودی فراتر بره. برا همین هم اغلب نوشته هام رو برای آیندگان نوشتم و مینویسم: با استعانت از قابلیت عجیب و جذاب سایت حاضر متن رو به آینده احاله میدم. جایی که عواقب متنم گریبانگیر زندگی شخصیم نشه. به علاوه دغدغه رائقه مخاطب و کسب اعتبار باعث نشه اصالت متنم مخدوش شه. اینا رو نه من باب فخرفروشی بلکه صرفا جهت مقدمه چینی گفتم که برسم به اصل معضلاتی که ناشی از واقعیت  فوق گریبانگیرم شده. 

اولیش مسوولیت شدیدیه که به گردن خودم حس میکنم. همیشه قدرت اگه آدمی پایبند اخلاقی باشی، مسوولیت میاره. برای همین در نوشتن و خیلی فراتر از اون در نشرش دچار وسواس شدیدم. نکنه انگولک الکی کنم زبان و به تبع اون دنیای ملیونها انسان که معتقدم زبان بهش شکل میده. هرچند در تخصص شما نباید باشه اما بعید میدونم مخالفت جدی ای داشته باشین که همه انسانها تو زبان فکر میکنن و تصمیم میگیرن. به علاوه به نظر من باید شان خودم به عنوان بهترین نویسنده فارسی زبان رو حفظ کنم. تواناییم رو بذارم جایی خرج کنم که ضربه نهایی باشه. اگه قبلش قلمم رو جنده کرده باشم به انتشار خرده ریزهای جالب، اون موقع که برسم به ارائه جان کلام نهایی است، شاید آنطور که باید فهمیده نشه. بشه یکی از آثار فلان نویسنده که چُنان تیپ آثاری داشته. 

و اما دومی که زندگی روزمره ام رو مختل میکنه اینه که بعضا خودم چنان شیفته متنم میشم که جایی که نباید میفرستمش. مخصوصا در عصر دنیای مجازی که تکست انگ امکاناتشه و هر مسیج میتونه یه متن یا قطعه ادبی باشه. منم طبعا هم عادت دارم هم رسالتم میدونم چیزی که تو دهنمه رو بنویسم؛ در مرتبه اول صرف مرتب کردن ایده و ذهنیتم هم که شده. به همین جهت بعضا چنان مسحور زیبایی و ترکیب بندی و دقت نظر یه مسیج میشم که بی هوا و رعایت کردن حساب کتابای روابط انسانی و سبک سنگین کردن شرایط و عواقب میفرستمش. چنان  شیدای سر و صورت دادن متن میشم، که شهوت به شراکت گذاشتن نتیجه، باعث میشه عین ماهی از دستم لیز بخوره و بره جایی که نباید. و در نظر اول چه کسی در دست تر از اونی که انگیزه مستقیم متن اولیه بوده. دیگه نمیشه اینجا که متن از جرقه اولیه به انفجار ادیبانه رسیده گفت مخاطب متن. و همینجا که انگیزه و مخاطب خلط میشه است که از توش بگایی ها و سوتفاهمای زیادی در میاد. سحر مهارت متن ورزی لعنتی خودم چنان خودم رو هم میگیره که از واقعیت خیلی فراتر رفته و دیگه انعکاس واقعیت بیرونی نیست؛ بلکه خیلی بیشترانعکاس واقعیت زیبایی شناسی ادبی میشه. این پدیده وقتی در ادامه همون مسحور شدگی خودم به متن خودم به شور و شهوت ارسال تکست میانجامه، نتایج مصیبت باری داره. همین خودش باعث میشه طرف درزمینه استخراج واقعیت از متن دچار سردرگمی و سوبرداشت های بعضا مهلکی بشه و صدمه عکس العملش بخوره تو ذوق من. چرا که همونطور که مشخصه من متن ورز خودشیفته ای ام و اینکه متنم باعث عواقب بدی بشه، برام هضم نشدنیه؛ یا بهم برمیخوره اینکه در حاشیه محتوای پیامی که طرف تفسیر میکنه(که همونطور که شرحش رفت این خودش مخدوشِ از خودبیخودیه متن ورزانه منه)، مسحورکنندگی خود قلم ام تحت الشعاع قرار بگیره و دیده نشه.

فکر میکنم تنها راه تعطیلی مسیج بطور کلی باشه. تلفنی یا حضوری صحبت کنم و نوشتن رو صرفا بذارم برای برآورده کردن تعهدات ادبیم. اگرم چیزی نوشتم که جرقه اش از تعامل با کسی خورد، مطلقا برای خودش نفرستم. همینجا بذارمش طبق روال مالوف به زمانی غیر منطبق بر واقعیت زمانی حوادث. هرچند به خاطر عادات دوران حاضر کار سختیه و خیلی ها از اینکه ارتباط رو به غلظت تلفنی حرف زدن شروع کنی و بعید نیست خیلیا استقبال نکنن. اما چاره دیکه ای نیست.