سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Sunday, December 31, 2006

دیروز ماهواره به مناسبت کریسمس یه نمایش رقص دونفره تو روسیه نشون می داد... وای عجب دخترای سکسی ای بودن. یه پرده گوشتم داشتن تا حدی که بندای لباس و سوتیناشون کمی تو گوشت فرو رفته بود و خط می انداخت... آقا هیشکدوم از مجتهدا نمی خواد حکم جهاد بده بریم روسهارو مسلمون کنیم؟

پ ن: می دونم یه بار حکم جهاد دادن کلی از سرزمینامونم از دست دادیم؛ اما خوب اونموقع که ماهواره نبود آدم بدونه چه خبره و انرژی بگیره...

Saturday, December 30, 2006
با وجود پایانبندی عجیب و دوست داشتنی اش که شاید همه اون تفاسیر لازم بود تا شوک مورد نظر نویسندشو ایجاد کنه، خود متن کتاب سگهای جنگ منو ارگاسم کامل نمی کرد. فک می کنم واسه اینکه از یه کتاب لذت ببرم باید متنش دیگه از یه حدی ساده تر نباشه. هر کاری اگه بخواد لذت بخش باشه باید کمکی آزار بده تا حس مازوخیستی آدم رو هم ارضا کنه. یه چیز تو مایه های مقادیری لازم درد تو سکس برای رسیدن به اوج لذت.
پ ن: قصد من انتقاد از کتاب نبودا. به همتون توصیه می کنم به دو دلیل بخونینش. اول سازوکار برنامهریزی برای کودتا و گردوندن دنیا توسط کس کشای بزرگ. دوم پایانبندیش که به همه طولانی بودن متنش می ارزه... منظور من از این پست بیشتر روانشناسی خودم بود.
Friday, December 29, 2006

خواب دیدم با خانوم آنجلینا جولی یه جا نشسته بودیم نمی دونم قانون چیو(شاید بیسبالو) واسش توضیح می دادم... خلاصه هر گهی می خوردم، نمی کردم. تو خوابم کُسم خله!

Wednesday, December 27, 2006

به پیشنهاد البرز دارم یه کتاب می خونم به نام سگهای جنگ. یه دیکتاتور دیوانه آفریقایی هست توش عین محمود چی توز خودمونه. بهش الهام می شه؛ نور می بینه دین کسده...

بعضی مسائل تا وقتی آدم بِهشون مطمئن نیست خیلی بهترن. حتی اگه شواهد زیادی براش باشه بازم این با اینکه کاملا اطمینان داشته باشی فرق می کنه. لا مصب این البرزم نیست به اونم بگم یه کم خالی شم. به هر حال فعلا راهی ندارم جز اینکه اینجا بگم. یه زن 45 ساله ای که مدتهااست می شناسمش رسما جنده شده... این زن می شه مامان یکی از دوستام:-s. و چیزی که از خود مساله بسیار بیشتر واسه من آزاردهنده است اینه که اینکارو(جتی خود سکسو) جلوی دختر نوجوونش انجام می ده! حالا من چه جوری اینوهضم کنم؟ چیکار کنم؟ اصلا به من مربوطه؟

Tuesday, December 26, 2006

عادت و عشق و عاطفه

هرچی لغت تو عالمه

برای حسِّ مَنِ گه

یه حرف گنگ و مُبهمه

من بعضی تحلیلارو نمی فهمم. اکثر دخترای امروزی با دوست دختر بودن مشکلی ندارن و اکثرا رابطه به رختخواب هم می کشه اما در این شرایط هم مراقب پرده بکارت خودشونن. معمولا این مساله رو خیلی منطقی و درست هم می دونن. حتی اینو امتیاز خاصی می دوننن که برای شوهرشون نگه می دارن. خوب حالا فرض کنیم با وجود سکس با پارتنرشون، پرده بکارتو سالم برسونن دست شوهر. دو حالت داره یا می خوان به شوهرشون دروغ بگن که سکس نداشتن یا حتی تو زندگی کسی لختشونو ندیده. آیا امتیاز صداقت بالاتر از امتیاز بکارت نیست؟ در خالت دوم اگر راست بگن دیگه مگه برای مرد فرقی می کنه که یه دخول انجام شده باشه یا نه؟! در هر دو حالت اهمیت یا عدم اهمیت این مساله برای مرد، دانستن صرفا صورت پذیرفتن یا نپذیرفتن دخول تاثیری نداره...

شخص من با توجه به امکان دوختن، به هیچ وجه نمی تونم به صداقت دختر باکره اطمینان کنم و دختر غیر باکره را ترجیح می دم چون می تونم به صداقتش مطمئن باشم. به علاوه این صداقت از سر اچاری نیست چراکه می تونست بدوزه ولی با اختیار صداقتو انتخاب کرده. این یه انتخاب من منطقی و خودخواهانه است نه انتخابی روشتنفکرانه یا از سر خیرخواهی.

Monday, December 25, 2006

انسان موجودی است بدوی به علاوه از بدویت متنفر... از این دوگزاره می تونه نتیجه بگیره که باید از خودش متنفر باشه. بزرگترین مبارزه انسان یافتن گریزی از این منطِقه...

Sunday, December 24, 2006

دوستان بسیار عزیز البرز و پردیس منو به بازی ای دعوت کردن که بسیار جالبه. اما یه مساله وجود داره که اونم اینه که من همه اعترافات و حرفهامو تو پستام زدم و می زنم. واسه همین خداوکیلی چیزی واسه اعتراف به ذهنم نمی رسه. اما با توجه به اینکه خاطر این دوستانمو شدید می خوام...

1- اسم شناسنامه ای من دن سیفون است. حالا چرا یا چطور ممکنشو از من نپرسین.

2- در واقع من یه دختر باکره ام که همه این هذیونارو به خاطر پوشوندن ترسم از سکس اول می نویسم.

3- من و البرز یه نفریم.

4- همه این قرقرامم واسه اینه که زورم نمی رسه و الا اگر دیکتاتور یه مملکت بودم بیشتر از همشون خوار ملتو می گاییدم.

5- و نهایتا تا دیروز فکر می کردم کُس برجستگی های روی قفسه سینه زنه اما دیروز بطور اتفاقی شنیدم اسم آن برجستگی ها سینه اس پس طبعا کُس جایی باید پشت ستون مهره های زن باشه. احتمالا بین مهره هشتم و نهم.

در مورد پنج نفر هم با توجه به تعداد معدود افرادی که می شناسم و همه اونایی که می شناسم هم این مطلبو نوشتن، ترجیح می دم کسیو معرفی نکنم.

صاحب عکس یا به تو نگاه می کنه و هرچقدرهم فرار نمی تونی از نگاش در ری یا به تو نگاه نمی کنه و اگه خودتو بکشی هم نمی تونی تو نگاهش تصویرتو بِتپونی...

Saturday, December 23, 2006
نمی دونم چه حکایتیه هرکی می میره، یه بار تو خواب وسط خیابون بین جمعیت اتفاقی می بینمش. با تعجب ازش می پرسم مگه نمردی؟ می گه نه من قایم شدم... یه توضیحیم درباره دلیلش می ده که معمولا یادم نمی مونه احتمالا تو این مایه ها که اینجوری خواستم بدهکارامو بپیچونم... والا تعبیرشو هرکی می دونه به منم بگه!

همه دیکتاتورهای تاریخ به حق به خودشون لقب پدر ملت( یا یه چیزی تو این مایه ها) دادن... واقعا کی می تونه در آن واحد مادر تک تک افراد ملتشو بگاد جز اینجور مادر جنده ها؟

Friday, December 22, 2006

فرق کُس پولی و کُس دولی:

کُس پولی یعنی کُسی که در عوض کُس پول می گیره. خب بالطبع کُس دولی می شه کُسی که در عوض کُس، دول می گیره... من بهتون پیشنهاد می کنم جای کُس پولی کُس دولی بکنین.

نتیجه اخلاقی: همه کُسهای دنیا کُس دولین مگه خلافش ثابت شه.

من با اصل این مطلب کاملا موافقم اما گاهی انگیزه نفرت از یه نفر بر هر انگیزه اخلاقی برای عدم شرکت در انتخابات، فائق می شه... من هیچ جایی رای نمی دم اما واسه نبودن این بوزینه حتی حاضرم به قالیباف رای بدم.

هر وقت شبا تو اتوبان شیخ فضل الله از کنار ساختمونای اکباتان می گذرم و پنجره های تک و توک روشنو بین هون همه پنجره تاریک می بینم، یاد تیتراژ کارتون شازده کوچولو می افتم.

اونوقتا که ویدئو هنوز ممنوع بود چه برسه به ماهواره، ما شمال با آنتن معمولی کانال شورویو می گرفتیم (یادمه اولین فیلم پُرنومو اونجا دیدم هرچند سر در نیاوردم)؛ که بعد از فروپاشیش تبدیل شد به کانال کشور همسایه ترکمنستان. از همون اول تنها دو تا برنامه داشتن یا یه ساز مسخره می زدن به نام دوتار یا داشتن رئیس جمهورشونو به عناوین مختلف نشون می دادن انقد که حالت به هم می خورد... مردک انقد خودشیفته بود که دیوان اشعار کس شر خودشو به عنوان کتاب درسی تعیین کرده بود تا بچه ها اجبارا حفظش کنن. حالا تصور کنین تلویزیونشون چقدر خایه مالیشو می کرد. اسم خودشم گذاشته بود ترکمان باشی (رئیس ترکمنا) مادر جنده. خلاصه کاملا برام قابل درکه چقدر واسه یه آدم مثل من می تونه منفور باشه. این آدم مُرد و به خاطر خوشی عظیمی که به ملیونها آدم دست داد، منم لبریز از شادی شدم. به علاوه کاسترو مادر جنده هم خدارو شکرداره نفسای آخرشو می کشه. در این موردم تبش قلب مردمشونو می فهمم درست از نوع تپش قلبیه که وقتی به این فک می کنم که شب بخوابم صب اینا نباشن، بهم دست می ده. البته بر عکس تصوربعضیا به نظر من دوران اینجور حیوانات به سر نرسیده؛ چون می شه تولد جونورای مشابهی مثل چاوز و حتی محمود چی توز خودمونو هم دید.

بابا عجب کیری خوردن متاهلین... امشب نه تنها شب پنجشنبه بود؛ شب زفاف علی و فاطمه هم بود؛ به علاوه طولانی ترین شب سالم بود... خلاصه جَماع در این شب عزیز انواع ثواب های مادی و معنوی و طولی و عرضی را شامل می شد. اما رسم ما ایرانی در جمع شدن کنارهم و شب نشینی ریده به جمیع این کرامات!!! آقا پاشین برین خونتون بذارین مردم به باقی اعمال خیرشون برسن.

Wednesday, December 20, 2006
من با ازدواج مخالفم( البته این تجویز رو برای خودم و طبعا آدمایی که مثل خودمم می کنم و کلی نمی گم... شاید برای خیلی از آدما ازدواجو لازم هم بدونم.) البته اینجا نمی خوام به دلایل مخالفتم بپردازم و اینو می ذارم واسه فرصتی مناسب. اما اگر فرض کنم که باید ازدواچ کنم مناسب ترین کِیس به نظر خودم یک بیوه 27-28 ساله است( شوهرش مرده باشه) که ترجیحا یه دختر 1-2 ساله هم داشته باشه. و اما دلایل من:
دلیل من برای انتخاب بیوه بجای دختر باکره:
- احراز از مساله بکارت و حفظ برابری جنسی. چرا که در صورت بکارت و انزال این مساله توسط مرد، مسئولیتی به گردن مرد لااقل از دید طرف مقابل می افته که زن حتی در صورتی که سکس با اون اولین سکس مرد باشه(که در منطق من اگر بکارت ارزش تعریف داشته باشه، انزال بکارت مرده)، احساس مسئولیت مشابهی نداره. به علاوه من با اون تعریف منطقی، خودم پسر باکره ای نیستم پس ترجیح می دم با شرایط مساوی ازدواج کنم تا منّتی(حداقل در ذهن خودم) گردنم نباشه. تازه از این تصور که ممکنه تنها برای گرفتن این امتیاز، طرف مقابلم دست به دوخت و دوز زده باشه و در این صورت همیشه منو یک مغبون فرض کنه، متنفرم.
پس چرا یه دختر غیر باکره را ایده آل نمی دونم؟
- من این مورد را باز به دختر باکره ترجیح می دم اما مشکلم اینجاست که در این حالت به خاطر عرف دختر احساس می کنه من گذشت کردم و این منّتو همیشه به گردنش دارم. نمی خوام با زنی زندگی کنم که یه خاطر عدم اعتماد به نفس و ضعف نتونه حرفشو بهم بزنه یا در بهترین حالت بدلیل نداشتن حس برابری با من، از لذت علاقه بر پایه تساوی یک عمر بی بهره شم.
اما چرا بچه؟
من خودم شخصا دوس ندارم بچه ای از خودم داشته باشم چرا که در هر حال یک ریسکی است که عواقب آن تنها به خودم بر نمی گرده و واقعا جوابی برای این سوال بچه ام -اگر در شرایط سخت قرار بگبره- ندارم که "تو به چه حقی از طرف من ریسک کردی؟"... اما این دلیل نمی شه از لذت پرورش یه انسان و کمک کردن به ساختن ذهنی آگاه از دید خودم، گریزان باشم... لذت اینکه یه کودک تمامی جواباشو در تو جستجو کنه...
و چرا دختر؟
شاید به خاطر مرد بودن از ذهنیت غلط زنا زیاد اذیت شدم و نمی تونم احساس نکنم که یک زن کامل و فهمیده خیلی کمیابتر و با ارزشتر از یه مرد کامله... و شاید صرفا به خاطر علاقه بیشتر به دختر بچه....
پ ن: به هر حال همه مواردی که گفتم توشون استثنا هم هست اما من بر اساس احتمالات بیشتر صحبت کردم و با انتخاب این کِیس احساس می کنم احتمالات آزار دنده خیلی کمتر می شه...
پ ن 2: والا آبجی منظور من اینه که یه آدم تا حدی مطابق با اون چیزی که خودم حال می کنم پرورش بدم که احتمالا موجود کس مغزی(به قول شما خارجیا همون asshole) از آب در می آد. ولی دلیل نمی شه شبیه بقیه کس مغزا بشه... اون مدل کس مغزی می شه که من بیشتر خوشم می آد. و البته یه اعتراف به هر حال بچه موجود با مزه ایه شاید انگیزم اینه که ازیه همچین چیزی تو زندگیم محروم نمونم.

چقد تفکر اینایی که برای تسکین آدم بعد کلی های های و وای وای، به مشیت الهی و خواست خدا پناه می آرن مسخرس. من یکی برای آرامش ترجیح می دم تصورم از دنیا اینطور باشه که کلی کیر وجود داره که به طور تصادفی و کاتوره ای در حال حرکت به اینطرف و اونطرفن و گاهی از بد شانسی یکیشون به مقعد مبارک فرو می ره و دراین مواقع بگم "بخشکه شانس اما خب اتفاقه دیگه"؛ تا اینکه خدای بُکُنی هست که گاهی از رو حکمت کیرشو فرو می کنه و گاهی از سر رحمت می کشه بیرون...

Tuesday, December 19, 2006

امروز در کافی شاپ یه نفر یه نقل قولی کرد از فیلمی از چارلی چاپلین که حس کردم یه ربطی به مطلب قبلی من داشت. شایدم نداشت و مساله فقط یه تشابه کلام بر می گرده. نه اسم فیلم یادمه نه خود جمله واو به واو اما واسه خودم که فقط مفهومش مهمه:

"ارقام آدمارو تطهیر می کنند... وقتی یه نفرو با دستای خودت می کشی قاتلی اما وقتی ملیونها نفرو می کشی قهرمان ملی..."

کلا ازشماره اندازا بدم می آد. کاش می شد شماره صفحه کتابو حذف کرد.... یا مثلا همین بلاگرتا وقتی شماره انداز داخلی نداشت، آرامشم خیلی بیشتر بود؛ اصلا نگاه نمی کردم کی کامنت داده وکی نداده... اما وقتی هست نمی تونم بی تفاوتی کاملمو حفظ کنم.... ذهنمو آلوده می کنه و تنها راه رسیدن دوباره به آرامش حذف فیزیکیشه... شاید همین روزا دوباره برش دارم کاری که با نهایت تاسف درباره کتاب هیچوقت نمی شه انجام داد...

پ ن: اولا این شماره انداز داخلیه تو بِتا بلاگر هست. دوما تو هم دلت خوشه عمو من اگه واسه کارام دنبال فک به خز یا کامبیز بودنش بودم، خودمو دار می زدم؛ از اون دسته آدمای کیچ گریز نیستم که به این دلیل عملی که منجر به آرامشم می شه رو انجام ندم که حالا مبادا کلیشه ای باشه. سوما اونی کامنتشو ور می داره برای جلب توجه اونیه که قبلش کامنت باز بوده باشه و بالای 100 تا کامنت با روشهای مرسوم برای خودش ابتیا کرده باشه تا اینکار مثمر ثمر باشه وهرکی کمی عقلشو بکار بندازه می فهمه دلیل من یکی این نمی تونه باشه کسیم که عقلشو بکار نمی ندازه به تخمم...

پ ن2: به علاوه داش البرز شما نگران کامنت نبا.ش کامنتم بردارم تو یکی می تونی بیای پای نوشته کامنتتو به عنوان پا نوشت بدی...

"مردها زنان را مثل رویا دوست دارند و رویا را مثل زنان..."

کارلوس فوئنتس

Monday, December 18, 2006

من یه مساله بسیار تاثیرگذار در میزان خوشحالی و بدحالیم پی بردم... هرزمان در آستانه انتخابم و زندگی های متفاوتی جلوی رومه، خیلی شنگولم. مثلا زمانی که انتخاب رفتن از ایرانو داشتم، انتخاب کار کردن در تهرانو داشتم و انتخاب کار کردن در ساریو هم داشتم ، انتخاب فوق و داشتم حتی انتخاب سربازی رفتنو هم داشتم... خیلی سرحال بودم. به محض اینکه کار تهران رو رد کردم، بی خیال رفتن از ایران (لااقل آنا بعد فارغ التحصیلی) شدم (واقعا فک نمی کردم معافیم گیر کنه)، دور فوق تو ایران خط کشیدم و... اعصابم به هم ریخت... باز به محض اینکه اینکه شرایط کمی عوض شد و یکی دو تا انتخاب از جمله یه کار جدی در تهران اضافه شد باز کمی کیفم کوکتر شد. در حالی که می دونستم ردش می کنم، تا جایی که می شد جواب دادنمو لفت دادم تا از لذت حضور این انتخاب استفاده کنم.... به هر حال مسخرس . اگه همش دنبال اینکه خودمو در بین چند انتخاب نگه دارم باشم، تو هیچ کدوم به جایی نمی رسم. و اگه خودمو متمرکز کنم، به دلیل نداشتن راه فرار، اعصابم به هم می ریزه... اما در نهایت خوبه که اینو می دونم چون به خودم دیگه انگ رفتارغیر خطی بی دلیل(کسخلی خودمون) نمی زنم.

مفیده طرف مقابلت فک کنه تو گاگولتر از اونی هستی که شخصیت واقعیته. چون رو این حساب از سر اینکه تو نمی فهمی، برگ برنده هایی بهت میده که می تونی بذاریش تو آب نمک برای آینده ... اما خیلی حال می ده طرفت تورو دقیقا به خاطر همه توانایی های ذهنیت دوست داشته باشه... در اکثر مواقع با انتخاب آرامش می بازی و با انتخاب برد آرامش بی آرامش...

Sunday, December 17, 2006
چه مطلب فوق العاده ای... همیشه می خواستم یه جوری این مشکل ذهنیمو با جنس مخالف وا کنم که این آقای اکتاویو پاز مثل دسته گل این مطلبو باز کرده... به خاطر همین تناقض ذهنی ترجیح دادم دیگه دور زَنا رو خط بکشم...
پوست انداختن تموم شد...چه اسم با مسمّایی!

- من زن ملّا نمی شم

جنده دولّا نمی شم

- چرا نمی شی؟

- کاری که ملّا می کنه

کسّ منو وا می کنه

کیر تو کسم جا می کنه

کردنو حاشا می کنه

Saturday, December 16, 2006
نمی دونم چرا صدای سکس دو نفردیگه از بیرون واسم خنده دار شده... قبلنا کلی الم می کردما...
عاشق چشمای این سحر جعفری جوزانی ام مخصوصا وقتی گردشون می کنه... این دردو برم به کی بگم؟
Friday, December 15, 2006

یه زمانی مهم بود بدونم... اما الان مهم تر از اون اینه که بدونی می دونم.(سر پیری اصلا حوصله کس کلک بازی ندارم)

تبعیض جنسی از این واضحتر که اگه دختری هوس سکس با پسری به سرش بزنه به احتمال بسیار زیاد موفق می شه(معمولا پسرا به کس نه نمی گن)؛ اما اگه پسری طلبه سکس با دختری بشه، باید از هفت خوان رستم بگذره.....

پ ن: البته من و همرزمان اسکلم سعی بلیغ و مذبوحانه ای دربه هم زدن این معادله داریم، اما این در مقابل خروس صفتی ملیونها هم جنس مثال قطره است در برابر دریا...

Thursday, December 14, 2006

از "..." تو متن کتاب بیزارم... چون نمی فهمم اینو نویسنده به هر دلیلی عمدا گذاشته (مثلا یه فرصتی واسه فک کردن به تو بده) یا مترجم جای یه سری کلمات، جمله ها یا حتی پاراگرافهایی که سانسور کرده، گذاشتتشون...

پ ن: دلت خوشه ها مومن... خود ترجمه هاشون تش باد می ده حالا انتظار داری رو وجدان ویراستارشون حساب کنم؟... کس کشا هر کتابیو یه جور سانسور می کنن...

Wednesday, December 13, 2006
جدیدا خیلی از اوقات که کلمه "ما" رو می شنوم، دماغم پر از بوی گوسفند و گله می شه...

یه توضیح درباره پست قبلی و کلا پستهای مشابه. من و البرز به این تکنیکا می گیم تکنیکای لول یک. حالا چرا؟ چون اینا تا زمانی تاریخ مصرف داره که بلد نباشیشون. وقتی دو طرف به این تکنیکارو بطور تئوری وعملی مسلط باشن، نوبت می رسه به یه انتخاب مهم که آیا صرفا دنبال توفق و برتری هستیم یا برقراری ارتباط با یه انسان و حتی در صورت لنتخاب برتریجویی ذهنی، دیگه تعیین کننده فرد برتر، قدرت روح وتفکر می شود. مثل مبارزات رزمی که وقتی دو طرف حرفه ای باشن، همه فنونو بلدن و برنده رو قدرت بدنی و تمرکز بیشتر تعیین می کنه...

یکی از دوستان از من خواسته درباره پسرا هم چیزی بگم. یه توضیح مختصری در دو پست قبلی درباره تفاوت نداشتن زنا و مردا در حالت طبیعیش دادم. مثلا من دوستی دارم که همون اول که با دختری دوست می شه بهش می گه من مخالف سکس قبل ازدواجم...
اما من شخصا معذوریت کوچیکی درباره توصیه درباره پسرا دارم... من خودم به محض اینکه این خصوصیاتو تشخیص میدم، شدیدا سعی می کنم تو اون کلیشه نگنجم و این مساله باعث می شه موقع گفتن احساس کنم این مساله درست نیست... (البته بگم کل خصوصیات شناخته شده کمتر از ناشناخته هان و من خودم مطمئنا دستخوش آثار خیلی از ناشناخته هاشون هستم و نمی دونم.) به هر حال با همه این تفاصیر سعیمو می کنم:
اگر روز اولی که با پسری رفتی خونشون و کاری بهت نداشت، فک نکن دول نداره... یکی دوبار دیگه هم برو ببین چه اژدهایی هوا می کنه واست!!!
اگر با پسری آشنا شدی و دیدی از برخورد اول بجای تو بهت می گه شما و یه بچه مثبت واقعی به نظر می آد، با خودت نگو "وای حالا کی می خواد اینو بیاره تو خط؟!". مطمئن باش کار به رختخواب بکشه، جنان حرفای تحریک کننده ای می زنه که پشمات خود بخود فر سربالا می خوره و...

یکی درباره شلوغ بازیای دانشکده پلی تکنیک بر ضد محمود چی توز صحبت می کرد و اینجور با استدلال مساله رو تحقیرمی کرد که اینا از خودشون بودن و برای این اینکارو می کردن که محمود چی توز بگه ببینین چقد آزادی هست که اینا راحت دارن اعتراض می کنن تا حدی که عکس منو می سوزونن...

والا من به راست و دروغش کاری ندارم. مدرکی هم برای اثبات و ردش ندارم. وفک می کنم این مساله نه تنها در حیطه من نیست، از حیطه بقیه هم خارجه... اما حرف من اینه. اگه این اعتراض واضحو اینجور تحلیل کنیم و اگه یه روز یه بابایی واقعا هم اعتراض کنه، چطور می تونیم از هم تمیزشون بدیم؟ پس چطور انتظار دارم یکی این اعتراض واقعی رو در این شرایط بدبینی انجام بده؟ و نهایتا چطور به خودمون اجازه می دیم این مساله رو تحقیر کنیم؟

Tuesday, December 12, 2006
به نظر من ما مردها و زنا در درچه اول آدمیم و آدم نیازهایی کلی داره... و اگه همه مردا و زنا در محیط مشابهی بزرگ شده بودن، دقیقا هر توصیه ای که برای مردا مناسب بود برای زنا هم بود. البته این عقیده منه و خیلیا برای مرد و زن تفاوت ذاتی قائلن که من نیستم و نمی خوام تو این پست اصولا وارد این بحث شم...
چیزایی که به نظر من می رسه حالا چه شوخی چه جدی معمولا بر اساس ارضا نیازهای طبیعی انسانه که با توجه به تربیت متفاوت مرد و زن (مخصوصا اینجا) به شکل متفاوتی نمود پیدا کرده. یه مثال می زنم. چه مرد چه زن نیاز اساسی به محبوبیت دارن. یکی از محبوبیتهای مهم محبوبیت جنسی است. این مساله هم ریشه در فطرت انسان در کاشتن ژنهاش داره(چه مرد چه زن). حالا در هر جامعه ما تا حدی به دلیل ایزوله بودن محیط بزرگ شدن زنا و مردا و از اونم بیشتر به خاطر اراده ای که جلمعه به هر دلیلی برای ایجاد این تفاوت در تربیت داشته، چیزی که این حس مورد توجه قرار گرفتنو ارضا می کنه کَمَکی متفاوت شده.
می دونستی اولین مخترعان سونوگرافی و تعیین پیشاپیش جنسیت بچه، اهالی محلات بودن؟ (نمی دونم می دونین محلات کجاست یا نه... یه جاییه تو جاده سلفچگان بین راه تهران اصفهان.)
اما راه باستانی اهالی محلات:
مواد مورد نیاز:
1- یک لاک پشت
2- تسلط به لهجه محلاتی
روش انجام آزمایش:
با انگشت سبابه روی لاک لاک پشت می گذاری و به زبان سلیس محلاتی (ساید فارسی هم بشه..) مورد خطابش قرار می دی که "اگر پسره سرتو بکش بیرون، اگر دختره قربیله کن(منظور دست و پا زدنه)" و بدین صورت جنسیت بچه مشخص می شود!
Monday, December 11, 2006
"یه درمان خوب و قطعی برای درمان پرش پلک(پلک چپو مطمئنم) یه سکس کامل و سر حوصله است."
حکیم ابن سیفون(بر وزن ابن میمون)
پ ن: طبق اقوی اقوال برای مونث و مذکر هردو مناسب و قابل اجراست. من خودم تستش کردم حالا اگر روزی روزگاری خانمی دچار این مشکل شد برای مطمئن شدن ازدوجانبه بودن تئوری ، حقیر حاضر به فداکاری هستم.

ما که واسه اینکه زیاد تو اون بیابون صف وای نستیم دست به دامن پارتی شدیم. دیگه حتی برای مرده ها هم برابری وجود نداره... اینجا هم رابطه جای ضابطه رو گرفته...
فک کنم آخرین سنگر عدالت، دسشوییه... هنوز تقریبا همه از امکان منصفانه ای برای قضای جاجت برخوردارن. پس تا دسشویی عمومی مجانی هست زندگی باید کرد...
پ ن: جان مادرتون نگین اونم داره پولی می شه... فعلا که همه جا رسما اینطور نشده... تازه یه فرق بزرگ داره که همه در داشتن این حق برای همه اتفاق نظر دارن... نمی دونم بیشتر از این مغزم نمی کشه.
پ ن2: من کمی فک کردم و دلایل بهتری برای در نظر گرفتن دسشویی به عنوان آخریت سنگر دموکراسی پیدا کردم. آقا جان مساله اینه که قضای جاجت خیلی وقتا حتی می شه تو کوچه ای، پشت دیواری و... انجام بشه که مفت مفتم در می آد و به علاوه به نظر من که حالشم بیشتره... کدوم کار دیگه است که باحالترینش مفت ترینشم باشه؟!!!

Sunday, December 10, 2006

- عجب... نمی دونم هوای بهشت زهرا چه خاصیتی داره که هرکی پاش به اونجا می رسه فیلسوف می شه!!!

- نابغه اینی که گفتی خودش فلسفه بافی نبود؟

- چرا اما من از اول فیلسوف بودم!

- سیسکی (بی زحمت صوتیشو خودتون اجرا کنین) ...

- چه بامزه نگا کن...

- چیو؟

- پشت کامیون حمل مرغ نوشته سرویس مدرسه مرغها

- کجاس بامزه است؟ اینکه تو مدرسه مرغها بجای علم آموزی، سرشونو می برن؟

- مثل اینکه خیلی از مرحله پرتی... اینکه سالهاست توهمه مدارس می افته...

ورژن مناسبی که البرز پیشنهاد داد:

- چه بامزّه! نيگا کن...

- چيو؟

- پشت کاميون حمل مرغ نوشته "سرويس مدرسه مرغا"!

- آره... اونا هم تو مدرسه به جای علم آموزی سرشون بريده ميشه!!!!

Saturday, December 09, 2006
همین الان پیرمرد مُرد. آدم خاصی نبود یه مرد ایرانی با همه خصوصیات معمولش. مثل همه مردای ایرانی تا آخرین روزا دوست داشت همه فک کنن دن ژوانی بوده واسه خودش(حالا بودن نبودنش مهم نیست). این روزای آخر بدنش آخرین زوراشو زد تا حدی که روی کله کچلش موهای سیاه در اومده بود... به هر حال مردن بعضیا جدا از خودشون واسه آدم پایان یه دورانه و یه تفکر... قضیه پیر زن هم همینطور بود. از وقتی مرده دیگه هیچکس درباره مرتضی خان، درباره قمار، درباره شالیزارای موروثی... صحبت نمی کنه. باید منتظر حذف شدن بسیاری از کلمات و مفاهیم باشم... شاید دن ژوان، دختر ارمنی و... خیلیای دیگه که تا وقتی نبودشون تو چش نزنه، به ذهنم نمی رسه.

اکثرا اونچه تو مغزدیگران می گذره، خیلی مهمتر از اون چیزی است که واقعا هست. مثلا من(وفکر می کنم همه آدما) شدیدا دوست داریم همه جنس مخالفهامون طالب سکس با ما باشن هرچند در واقعیت خود عمل سکس اونم با همه اونا اونقدرا هم خواستنی نیست...

Friday, December 08, 2006
بالاخره کم آوردم... وسط جستجو شروع کردم به خوندن پوست انداختن!!! البته روحیم خیلی بهتر شد. فک می کردم قدرت کتاب خوریم تحلیل رفته اما حالا با دبدن پیشرفت سریعم تو این کتاب، فهمیدم دلیل کند بودنم، سبک نوشته پروسته. از این به بعد هم قرار گذاشتم بین هر دو جلدش یه کتاب متفرقه هم بخونم.
هرجور فکر می کنم ازدواجی که تو جامعه تقریبا معموله، به نظر من بسیار نفرت انگیزه و شاید به همین دلیل (اینشو مطمئن نیستم) ازهر فیلم پرنویی تحریک کننده تر... فرض کن به پدر و مادر بگی خسته شدم؛ من زن می خوام ( به عبارتی خسته شدم بس که جلق زدم می خوام کس بکنم). شرایط زندگی مشترکم که دارم(بازم به عبارتی پولشم دارم). از همون روز والده گرام ذهن و چششون بیافته تو آشناها ببینه کی مناسبتره واسه اینکه همخوابه حضرت اجل بشه.... و حتی شده تا سایز سینه هاشم در بیاره تا باب دندون جنابعالی باشه... خلاصه بعد چند خاسگاری یکی پسند می شه و بعد کمی معاشرت محدود، می شینین پای صفره عقد. بعد گفتن چارتا کلمه و جار زدن اینکه این کس بنام آقا سند خورده، می رین به حجله یا به هر حل جایی که قراره سکس اول و انزال پرده بکارت صورت بگیره... و ناگهان در یه حرکت انتهاری در حالی که تقریبا جز خواجه حافظ شیرازی، همه از اتفاقات اون شب مطلعن، جلوی بینایی ذهن همشون خلیفه با خون و خون ریزی(حالا چه طبیعی چه با دخالتهای انساندوستانه پزشکی) وارد بغداد می شه. اونم چه بغدادی... بغدادی که شما قبل از جار زدن عمومی حتی از حوالی بصرش هم نمی تونستی رد شین...
من که رسما قاطی کردم... با خودم تعارف که ندارم؛ پایین تنه آدمم کشیده می شه طرف چیزی که سکسی ترینه اما متاسفانه نهایتا نفرت انگیزترینم هست... دو تا عکس العمل ناخودآگاه: دل به هم خوردن و آلت افراشته تا سرحدات جناق سینه....... حس می کنم این مساله تو مغزم ادامه داره اما کلمات مناسب برای توصیفش به ذهنم نمی آد... فقط این تناقض و تناقضایی از این جنس بالاخره رسما مجنونم می کنن.
پ ن: فقط یه چیزیو بصورت قطعی می تونم بگم. من هیچ نشانه ای از تقدس وپاکی(جدا از این بحث که شاید خود این کلمات بی معنی ومسخره و یا اصولا بی مصرف و دست و پا گیرباشن) که خیلیا در دفاع ازسبک زندگیشون به اون اشاره می کنن، حد اقل در این سبک از سکس (که اسمشو گذاشتن پیمان مقدس ازدواج) نمی بینم....
پ ن2: خیلی از ازدواچها هم همه عناصر فوق را ندارند(مثلا می بینی آشنایی رابطه بصورت دوست دختر از مدتها پیش بوده اما برای گرفتن مجوز دخول، به سند قطعی و جار زدن عمومی نیاز بوده ). در هر صورت به نسبت انطباق هر داستانی با داستان بالا مساله اروتیک تر می شود و در صورت کاملا متفاوت بودن، تقریبا دیگه داستان تحریک کنده جنسی نیست...

پ ن3: بابا به پیر به پیغمبر من لااقل تو این پست نه می گم چیزی بده نه خوبه... من فقط گفتم مساله بسیار (حداقل برای من یکی) اروتیک و نفرت انگیزه. و گیجم که آیا این تقارن معنی داره یا نه. ونهایتا تنها حکم قطعی ای که گفتم این بود که این به نظر من ناقض پاکی تقدس ازدواجه. حالا اینجور رابطه چقدر عمومیت داره یا راه حل جایگزینی هم هست یا نیستو والله چیزی دربارش نگفتم. اما درباره کامنت برا خودم. معمولا جواب صحبتهارو به صورت پینوشت می دم اما چون ایبار بحثی شخصی بود با یه رفیق، کامنت دادم...

Thursday, December 07, 2006

ویه مطلب جالب درباره شیرها... می دونی وقتی یه شیر جوون و سر پنجه تو جنگ تن به تن با یه شیر نر پیر، اونو شکست می ده و گله ماده های حرم سراشو، تصرف می کنه، اولین کاری که می کنه چیه؟ اول از همه می ره سر بچه شیرای نر قبلیو با دندوناش از بدن جدا می کنه! حدس می زنین واسه چی؟ مثلا جلوی تکثیر شیر نر قبلیو بگیره؟! یا با کشتنشون ازخطر شر شدن (مخصوصا نراشون) در صورت بزرگ شدنشون، پیش گیری کنه؟!

نه دل انگیز. تنها و تنها انگزش اینه که شیرای ماده بی خیال شیر دادن به بچه شیرا و از لحاظ هورمونی زودتر آماده جفت گیری (کس دادن خودمون) و کشیدن بار ژنهای شیر نر جدید بشن... حالا رو ترش نکن. ما هم زیاد با اینا فرق نداریم... فقط ای همچین احمقتریم؛ چرا که کس مغزایی مثل من هستن که این واقعیتو چه درباره شیرا چه آدما ثبت کنن!

عموی منم گیر آورده منو... می گه چرا تنها نتیجه پسری مرتضی خان (خان چهار پارچه آبادیو)، سقط کردی... می گم عمو جان اگه نوه مرتضی خان - استاد قماربازای مازندرون(مخصوصا بازنده هاشون) – باشه، واسه زندگیش "به کیرم بذار تا دسته بکنم!"؛ نمی خواد تا ریلکس باشه؟ یا وقتی کرد و بچه دار شد نمی خواد ریلکس بگه :"کون لقش بذار دنیا بیاد خودش یه جوری بار میاد و بکن می شه"؟ باور کن عینهو خود مرتضی خان همشو می خواد؛ حتی طهارت بعدش توسط خود زن مورد دخول. تازه اون بدبخت عموییم نداره... ولش کن عمو جان خیلی چیزا گذشته... خیلی چیزا...
Wednesday, December 06, 2006
خصوصیات مشترک احمدی نژاد و رونالدینهو:
- هردو میمونن(هرچند نژادشون یا هم فرق می کنه)
- هردو شدیدا محبوبن و روز به روز به محبوبیتشون اضافه می شه
- هردو از قشر قفیر بیچاره یه به یه اینجا رسیدن
- هردو واسه معجزاتشون بدجور رو حماقت طرف مقابلشون حساب می کنن و مردم هم (حتی اوناییشون که
درزمینه های دیگه معقول آدمایین) به این دوتا که می رسن، کسشون خل می شه!!!
واسه همینا مخصوصا این آخری از هردوشون متنفرم.
بشنو از من پیر ای جوان دو نصیحت درباره زنان :
یک: اگر دختری در بدو آشنایی یا همون اوایل گفت که از سکس بدش می آد؛ نه تنها ناراحت نشو بلکه واسه یه رابطه گرم پر عشق و حال و سکس به دلت صابون بزن...
دو: اگر دختری بعد سکس گفت که اغفالش کردی و آخرین بار باشه؛ بد به دلت را نده و مطمئن باش از این خانهای گسترده حالا حالاها واست پهنه...
خطاب به اونایی که می گن زندگی فیلم پرنو نیست (منم نمی گم هستا). برادر من خواهر من فقط توجهتونو یه حدیث از استاد بزرگ پیامبراکرم جلب می کنم (خود دانی و تفسیرش). امیدوارم خدای متعال خودش شما را به صراط مستقیم هدایت فرماید.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : "هرکس یکبار در زندگی خود متعه کند ، درجه اش به مانند درجه حسن مجتبی (ع) خواهد بود ، و هر کس دوبار متعه کند ، درجه اش به مانند حسین سید الشهدا (ع) خواهد بود و هرکس سه بار این کار را انجام دهد ، به درجه علی مرتضی (ع) نایل می آید و هرکس چهار بار متعه بگیرد ، درجه اش همانند من خواهد بود ."
ایجا هم می تونین چند تا حدیث جوندار دیگه پیدا کنین.
پ ن: آقا من پایه شدم تا پنجو شیششم برم ببینم به کجا می رسم!!! شاید خود خدا یا حتی بالاتر!
Tuesday, December 05, 2006

با خودم ای همچین حال کردم. جدیدا دخترایی که می شه باهاشون حرف درست درمون زد و جدا از کس و کون، عقلی هم به سر دارن، طبق شواهدی حتی برای ناخودآگاهم (حتی از لخاظ جنسی!!!) جذاب ترن... یه زمانی شعارشو می دادم اما با دیدن داف ترکونده خیلی بیشتر آب از لک و لنجم را می افتاد...

( البته وقتی فکر می کنم جایی هست اونم همین نزدیکیا مثل ترکیه که اگه دخترابا بیکینی هم بگردن، هیچ چشی تو کاسه واسه سوک زدنشون نمی گرده؛ و اینو در کنار حرکت بی اراده و ناخودآگاه 180 درجه ای چش وچال وسر و گردن هرکی می شناسم از جمله خودم با دیدن یه حرکتی مواج زیرهر نوع پوششی حتی چادر سیاه، می ذارم، عیشم منقص می شه...)

پ ن: ای آقا کی صحبت عشق کرد؟ اون ممه رو لولو برد... من که مدتهاست این کلمه رو حداقل بصورت جدی بکار نبردم... آدمایی که بدون فحش دادن ممتد ذهنی بتونن کنار هم باشن (که تقریبا همه آدمایی که می شناسم اینجور نیستن)، از کافیم کافی تره...

آقا به پیر به پیغمبر من کس دیگه ای نیستم... یه روز می گین البرزی یه روز می گین الی یه روز می گین بلی... بذارین یه کس مغز مستقل بمونم... تازه من بعید نمی دونم این دوستانی که به یکی بودن با من متهم می شن، خیلی بیشتر از من شاکی شن. شاید اونا اصلا به اندازه من کس مغز نباشن یا اگرم هستن(که به نظر من اکثر آدما هستن)، نخوان کسی موقع خوندن وبلاگشون چنین تصوری داشته باشه........ به هر حال من بیشتر به خاطر اونا چنین کامنتهایی رو پاک می کنم.

Monday, December 04, 2006
دیشب در عین ایکنه اوضاع کلیم به هم ریخته است( به دلیل اینکه نمی دونم چیکار کنم. برم سربازی یا سر کار یا اگه قراره برم سر کار، برم دنبال چه کاری؟ اونی که دوست دارم یا اونی که پول توشه؟ یا مثلا تهران برم یا نه. در حالی که یه پیشنهاد کار تو تهران اوضاع تصمیم گیریمو بیش از پیش پیچیده کرده و....)، دو تا لحظه آرامش بخشو تو جاده تجربه کردم. یه بارش وقتی بود که می خواستم تو جایی از جاده که یخ زده بود و تازه متوجهش شده بودم و در حالی که روبروم یه دره خفن بود، دنده معکوس بدم که جا نمی رفت و با حرص گفتم" دّین کسّده چرا جا نشونه؟!"( اگه خودتون در شرایط مشابه اینو گفته باشین، می فهمین چی می گم؛ اگرم تا حالا نگفتین نصف عمرتون بر فناست....) . دفعه دومم وقتی بود که داشتم با سرعت کمی تو جاده خیس می روندم(منتظر ماشین یکی از دوستام بودم که جا مونده بود) در حالی که می دونستم دو طرفم ، تاجایی که چشم (اگه روشنایی بود که نبود) کار می کرد جنگل بود و لایونل ریتچی داشت برام از دوران دبیرستانم خاطره "hello is it me you looking for…" رو مرور می کرد.
روزی لنین در جمعی از کارگران کمونیست سخترانی می کرد. لنین لباسی مرتب شامل کت و شلوار و کروات پوشیده بود. یکی از کارگرا با حالتی شاکی مورد خطابش قرار داد که "تو اگه ادعای برابریت می شه، چرا لباست اینطور مرتبه در حالی که ما لباسامون پاره و داغونه؟ " لنین در جواب داد که" من اومدم کاری کنم شما هم مثل من کت و شلوار و مرتب بپوشین نه اینکه ظاهرسازی کنم...". قابل توجه طرفداران نهضت کاپشن بهاره چینی محمود چی توز.
یه عمل مضموم (در اصطلاح موسوم به اسنوبی گری) در جوامع مدری هست بدین صورت که فردی به خاطر کلاس تعداد زیادی کتاب می خره و یه کتاب خونه پرو پیمون در هال خونه یا جایی که شدیدا تو دید مهموناست، دست و پا می کنه. مساله ای که زشت دونسته می شه اینه که این افراد کتاب ها رو نمی خونن و قصدشون فقط جلب توجه و روشنفکرنماییه. حتی در نمایشنامه های قرون 18 19 این مساله به کرات آمده و از آن انتقاد شده... اما من با همه این اوصاف این مشکل را نشانه خوبی می دونم و خیلی دوست داشتم این حرکت در جامعه ما هم رواج داشت. تا حدی که به این مساله شدیدا حسودیم می شه. چرا؟ دلیلشو توضیح می دم. اگه یه ایرانی یه کتاب خونه و کلی کتاب داشته باشه اگر به کسخلی و کرم کتابی متهم نشه، نهایتا هیچ معنی خاصی از کتابخونش برداشت نمی شه و هیچ مهمونی با دیدن یه کتاب خونه پر کتاب، شائبه فهمیده بودن صاحب خونه بهش دست نمی ده. واسه همین این اسنوبی گری در ایران به هیچ وجه انجام نمی شه وحتی آدمای واقعا کتاب خون هم ترجیح می دن کتابخونشونو تو پستویی جایی قایم کنن...
Saturday, December 02, 2006
- :O
- شما؟ از کجا منو می شناسی؟
- والا منم درست نمی دونم. حداقل 4 سال پیش با هم چت کردیم...
- آره از وقتی که شوهر کردم به ندرت آن می شدم. تو آی دی منو هنوز نگه داشتی؟
- چطور؟
- آخه من همه لیستمو پاک کردم.
- خوب من که شوهر نکردم!!! حتی زنم نگرفتم!!! واسه همین نه هنوز اسپرم چشمو پر کرده نه کس مغز تمام شدم......

من فک می کنم باید قبل داغون و زمین گیر شدن مادر پدرم، یه جورایی ازشون دور شم. اگه از ایران برم که بهتر... اگه نه لا اقل شهرمون یه جا نباشه. چون من که می دونم دل نگهداری و پرستاریشونو ندارم. مخصوصا از این دو نفر که سالها تکیه گاهم بودند و عذاب کشیدن و زمین گیریشونو نمی تونم ببینم و در می رم. اگر تو یه شهر باشیم اونا از اینکه ازشون دوری هم می کنم، دوبل عذاب می کشن... اما اگه دور باشم خودش توجیه داره که مثلا سرم شلوغه و دنبال کارو زندگیمم...

پ ن: یکی از دلایل احترازم از ازدواجم همینه. اگه زمانی که پیر شدیم، زمین گیر شد و داغون من چیکار کنم؟!! من که در می رم چون نمی کشم عذابشو ببینم... اما دلشو می شکنم وای........ چه شلم شوربای کیری ای...

توجه توجه. مطلب، فوق بی ناموسی است!!!

مدتهاست یه مساله ای فکرمو مشغول کرده... راست و حسینی اندازه کیر من وقتی از بالا مترش می کنم 11 سانت فیکسه... اما به هر پسری رسیدم یا در بحث شیرینشان درباره ابعاد آلت رجولیت، افتخار حضور و همکاری داشتم؛ ابعادی غریب ارائه کردن. دیگه خوش انصافترینشان به 15.5 ساتیمتر اشاره کرد. 17 و 18 و حتی 20 سانتم که غربونش برم ریخته... بابا به پیر به پیغمبر نمی شه من تو آینه که بهش نگاه می کنم عظمتی است تقریبا هم سایز آلت بکن های فیلمهای پرنوست.. شرکای جنسیم هم قریب به اتفاق از اندازش نالیدن یا حتی کاربعضیاشون به دادو فغان کشیده... اما از بالا 11 سانته...

دقیقا مثل مساله قد در دوران دبیرستانه. وقتی صحبت از قد و قواره می شد اگه یکی نمی دید، فک می کرد اینا متوسط قدشون از تیمای بسکتبال NBA هم بیشتره...اما مساله قد همونجاها تموم شد چون به هر حال اندازه گیری های درستی در زنگهای ورزش انجام می شد. به علاوه اونجا مقایسه قدها با هم هم تاثیر به سزایی در از بین رفتن این توهم داشت. اما در مساله رشادت آلت تناسلی به دلیل حجب و حیا معمولا مقایسه کالا به کالا هم انجام نمی شه، به علاوه از اندازه گیری رسمی هم خبری نیست؛ پس توهم و بزرگنمایی آن تا این سن هم ادامه داره. باور کنین کسی که ابعادی بالای 15 سانت(تاکید می کنم از بالا نه از زیر) ، اعلام می کنه، شاید خودشم ندونه اما کس می گه. بابا چنین هیولایی تو شرت آدم جا نمی شه و به طرز فجیعی تابلوه که با لباس پوشیدن هم به هیچ وجه من الوجوه قابل اختفا نیست. به علاوه اصولا کاربردی و مناسب برای سکس هم نیست.

پ ن: دل انگیزهایی یا حرف منو نگرفتن یا هنوز در همون توهم دوران دبیرستانن... اولا تاکید کردم از بالا متر کنین. منم بلدم از پایین بگیرم تازه خایه هام رو هم هل بدم پایین و 17-18 سانت اندازش بگیرم. اما محدودکننده اصلی در سکس طول کوتاهتره که معمولا از بالاست. البته من دیدم آلت بعضیا سر پایین است که طبعا قضیه بر عکس می شه. به این دسته از عزیزان توصیه می کنم از پایین(که در این موارد نقش محدود کننده دارد) سایز بزنن البته بدون تقلب( هل دادن خایه ها به عقب ). عدد شما نهایتا به 12 محدود می شه.

Friday, December 01, 2006
آقا من حال می کنم وقتی کتاب می خونم زیر جاهایی که دوس دارم خط بکشم... همین
اینروزا روزاییه که اگه یه اتفاقایی یه جور دیگه می شد، من بابا می شدم!!!! چه حس تخمی ای... حالم به هم خورد