سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Friday, February 29, 2008
می خوام یه شرایط فرضی رو ترسیم کنم و برام جالبه حُکم شما رو درباره این شرایط بشنوم:
پسر و دختری با هم در رابطه اند. دختر با پسر دیگر هم رابطه دارد. یه روز پسره دختره رو می بره می رسونه خونه پسر دیگر برای اینکه شب پیشش بمونه. اون روز می گذره و فردای اونروز دعوایی بین دختره و پسره پیش می آد. موضوع دعوا به وضوح بهونه است و دو طرف بطور ضمنی این مساله رو قبول دارن. دختره پسره رو به این متهم می کنه که پسره با وجود ژست روشنفکری به خاطر بالا زدن حسادت بدوی این دعوا رو راه انداخته تا خالی شه. اما پسره بر این عقیده پافشاری می کنه که ناخودآگاه دختره از اینکه بدون هیچ اعتراضی رسوندتش سر قرار سکسش با یه نره خر دیگه، دل خوشی نداشته و این رو علامت لنگیدن چیزی در علاقه دونسته. به نظر شما احتمال کدوم بیشتره؟ چرا؟
نمی دونم حکمتش چیه ولی وقتی با یه دختر تو یه جمع یا مکان عمومی می شینم، بطور غیر قابل کنترلی میل به سکس با همه دخترای دیگه اون جمع در نهایت موجب می شه از حضور اون طرف اگه یه دوست معمولی باشه یا از کلیت رابطه ام اگه طرف باهام رابطه داشته باشه(مهم اینه که از نگاه بیرونی فک کنن با طرف تریپ دارم)، به شدت شاکی بشم. نکته جالب اینجا است که اگه تنها باشم یا یه سری سیبیل دیگه باهام باشن،اقلب این میل به سکس اصلا وجود نداره...
اینکه من تعدد روابط رو غیر اخلاقی نمی دونم با اونچه عملا تو زندگی کردم شدیدا فرق داره. فرقی که برای اینکه تناقض به نظر نیاد می خوام کمی توضیحش بدم. در واقع اگه خودم رو از بیرون نگاه کنم، دمیم که اگه قرار بر غیر یگانه بودن روابط باشه بیشتر به سمت اعداد کسری می رم تا اعداد طبیعی. یعنی یک سوم رابطه برام بیشتر راضی کننده است تا سه تا رابطه. حقیقتش اینه که ظرفیت اینجور مسائلم به شدت کمه. اما مساله ای که تناقض رو رفع می کنه اینه که من از پس خیلی چیزا بر نمی آم اما این دلیل بر غیر اخلاقی بودن نمی شه. اینکه من نمی تونم بیشتر از سی چهل کیلو وزنه بلند کنم(از پس یه رابطه اش هم از نظر ذهنی به زور بر بیام)، دلیل بر این نیست که یه وزنه برداری که 200 کیلو می تونه بلند کنه(تعداد زیادی رابطه بر قرار کنه) رو به خاطر این کار محکوم کنم. در واقع سهم من از طرفداری از عدم تعصب روی عدد "یک" در رابطه به احتمال زیاد اینه که با تعدد رابطه طرف مقابل مشکل نداشته باشم و بتونم از یه رابطه کسری که به احتمال زیاد در اون با دیگران شریک می شم، به اون حد از سبکی در رابطه که ایده آلمه برسم.
Monday, February 25, 2008
به نظر من اگه تو زندگی خانوادگی بچه تون مچ شما رو در حال سکس با همسرتون گرفت، بهترین عکس العمل اینه که اگه در پوزیشن مرد رو و زن زیرین، به سرعت پوزیشن عوض کنین و در حالت مرد زیر و زن رو به کارتون با خونسردی ادامه بدین. معمولا بچه ها به این دلیل این خاطره براشون ناجور می شه که فک می کنن پدر داره مادر رو عذاب می ده(با او سیخ ناسور شکنجَش می کنه).
پ ن: من به شخصه اصلا موافق مخفی کاری نیستم. بچه از همون اول اگه با واقعیت ساده روبرو شه خیلی بهتره تا بعد اینکه خرسمبک شد بفهمه که مامان باباش شبا پشت در بسته چیکار می کردن؛ و تازه اینکه تا اون روز این مساله رو ازش مخفی کردن، در ناخودآگاه بچه دلیل محکمی می تونه بشه بر تابو بودن کلیت سکس
Sunday, February 24, 2008
فعلا که یه هفته ای شده. خوشبختانه دختره خوره مورد مناسبی بوده: رمانهای روسی... تا حالا که خوندن برادران کارامازوف یه هفته ده روزی طول کشید. اگه هرکدوم از بقیه(فعلا شامل آنا کارنینا، ابله، شیاطین، جنایت و مکافات، جنگ و صلح، ابلوموف، قمارباز و نیه توچکا) هم بطور متوسط همینقدرها وقت بگیرن با یه حساب سر انگشتی دو سه ماهی طول می کشه که قطعا برای من در شرایط فعلی یه رکورده. دو سه ماه رابطه با یکی... می دونم بارها و بارها هرکدوم از سطوری که این روزها می خونم رو خونده و وقتی می خونمشون تصویرش(منظورم مختص به ظاهر نیست و ذهن و روانش رو هم شامل می شه) حضور دارد. تصویری که باهاش رابطه دارم. افلاطونی خالی هم نه. هر چند وقت یه بار مدادم رو می ذارم لای کتاب و با کلیت وجود سکسیش می خوابم(طبعا متوجه می شی که منظورم جلق زدنه). به هر حال بعد تعداد زیادی رابطه نافرجام و مقطع، تصور چنین مساله ای(یعنی حداقل دو سه ماه) بسیار خوشحالم کرده. هرچند بعد تموم شدن این کتابا هیچ تصوری از آینده اش ندارم...
پ ن: نیای گیر بدی بالاخره تو با اون دختره تو کافی شاپ رابطه داری(بر اساس گوش وایسادن برای صدای بین خنده ها) یا با این جذاب رمان روسی باز... مدت ها پیش گفتم هیچ سمپاتی با مونوگامی(تک رابطگی) ندشته و هیچ مشکلی با تعدد روتبط ندارم.
Saturday, February 23, 2008
عزیز دلمه این رادان. نمی شه دهن وا کنه و در و گوهر نفشانه به سر و صورت ملت. جدیدا استدلال فرمودن که چکمه مال گل و شل و سرمای زیاده و در جاهای دیگه دلیلی برای استفاده از چکمه نیست! فک کن پس فردا بیان بگن کفش کتونی حق نداری بپوشی چون کتونی مال ورزش کردنه یا شلوار جین برای دشت و صحرا طراحی شده و تو شهر لزومی نداره بپوشیش پس اگه پوشیدی می گیریمت می بریمت وزرا چوب تو کونت می کنیم!
جالبه با وجود اینکه گزارش آژانس مثل گزارشهای قبلی البرادعی تو مایه های یکی به نعل یکی به میخ بود، دستگاه تبلیغاتی ج ا چنین شلوغ بازی عچیب غریبی رو راه انداخت. فک کن واسه چنین گزارشی مثل همیشه بی بو و خاصیت تو خیابون بسیجی های عزیز شیرینی پخش کردن! حدسی که به نظر من در این شرایط منطقی می رسه اینه که اینا می خوان به مردم اینجور بباورونن که پرونده هسته ای با پیروزی قاطع ما تموم شده تا به بهونه فنی بودن باقی ماجرا جلو سنبه پرزور شورای امنیت با خیال راحت کوتاه بیان.
یه زمانی بود که وقتی یه زوج رو می دیدم که دست در دست هم تو خیابون قدم می زنن حسودیم می شد و با خودم خیال می کردم که یعنی می شه منم با یکی اینطوری باشم؟ اما این روزها در حین پیاده روی های بی پایانم همیشه با دیدن چنین صحنه هایی کلی شارژ می شم که چه خوب که تنهام... البته ج ا هم یه جورایی غیر مستقیم به من در بوجود آمدن این احساس رضایت کمک کرده: حجاب علاوه بر مو معمولا زنها رو به پوشوندن گوشها هم مجاب می کنه. ای بسا اگه گوش دخترانی که با زوجشون در خیابون قدم می زنن رو می دیدم، به کسی که دسترسی به اونها داره و می تونه زبونش رو در شیارهای سکس اونها بلغزونه، حسودشم می شد به شدت!

جالبه زنهایی که روحیه تهاجمی و تریپ "من مخافم" دارن خیلی راحت از طرف مردا حتی فمینیستاشون برچسب ضد مرد می خورن. در حالی که برعکسش نیست. شاید اگه دقت کنی مخالفت اونها شامل همه چه زن چه مرد می شه. من ریشه این مساله رو در عادت ناخودآگاه مردها به خوش رویی و موافقت زنها می دونم. چیزی که چون ریشه در ناخودآگاه داره، ذهن خیلی از مردای فمینیست هم بدون اینکه خودشون از این مساله آگاه باشن، چنین گاردی می گیره
فک کن تو یه جمع نشستی و یه هو یکی بدون پرس و جو درباره رضایت دیگران بزنه زیر آواز. حالا نخون کی بخون. بعد یه مدت کار از مماشات با شرایط بگذره وگوشاتو بگیری و سعی کنی خودت رو با فرو کردن سرت تو کتابت مشغول کنی. در این هیر و ویر نگاهت با یه نگاه تلاقی کنه که اونم به نظر مثل تو شاکی بزنه و با دیدن این نگاه همراه دل گرم بشی. بعد صاحب نگاه که از قضا آشنا هم باشه، بیاد طرفت و بگه :"اگه باکونین اینجا بود چی کار می کرد؟". کاش اون لحظه انقد گیج نشده بودم که می تونستم بگم:" اولین کاری که می کرد هرچی آدم شو آفِ رو می بست به فحشهای آب نکشیده...". البته اینکارم نباید می کردم. اصلا اون شرایط گه چه ربطی به باکونین و امثالهم داره جز دار دار کردن اینکه می شناسیش؟ و اگه منم از همون ادبیات استفاده می کردم، می رفتن تو همون جریان شو آفیسم... امابه هر حال تنها کاری که ازم بر اومد این بود که مات و مبهوت از عمق فاجعه نگاش کنم
پ ن: شوآف(یه چی تو مایه های متظاهر خودمون) های عزیز لطفا حیا کنین
Friday, February 22, 2008
چند روزی می شه که دم غروب یه نیرویی همراه سردرد و کسالت می کشوندم سمت کافی شاپ همیشگیم. سه تا احتمال می شد داد. اولیش اعتیاد به قهوه بود. واسه همین شروع کردم به شکلات داغ خورن اما نتیجه نداد. دو احتمال دیگه می مونه: یکیش اینکه دودخور شدم. یعنی از طریق تنفس دود سیگار موجود در فضا یه جورایی غیر مستقیم نیکوتینی شدم. دومیش دختریه که همیشه اونجاست و جستجوی معتادانه صداهایی که از گلوش بیرون می آد تو اون همهمه وحشتناک، یکی از لذت بخش ترین فعالیت های این روزهامه. الان مدتیه در کمین شکار اون صدایی ام که موقع نفس گرفتن وسط خنده هاش می شه شنید
Wednesday, February 20, 2008
دو فراز از شعر آقامون شهریار:

گوهر شب چراغ رفسنجان
اي چراغ تو رهنمون دلم
كفه‌اي هم‌تراز خامنه‌اي
در ترازوي آزمون دلم

در ركوع و سجود خامنه‌اي
من هم از دور سرنگون دلم
خاصه وقت قنوت او كز غيب
دست‌ها مي‌شود ستون دلم

پ ن: فک نکنین خایه مالیه ها.
شهریار از معدود شاعرانی بود که شعار هنر به خاطر هنر رو تا آخر عمر آویزه گوشش نگه داشت. واضح و مبرهنه که علاقه شهریار به دوستان کاملا قلبی و از سر خلوص بود و این مساله رو بارها بعد انقلاب ثابت کرد.
به به. هر دم از این باغ(باغ خاندان عصمت و طهارت) بری می رسد. نکته جالب اینجاست که مسئولین سایت اصلا در نقل این مطالب شوخی نداشتند و همون جور که در پایان مطلب اشاره شده انتظار این بوده که با خوندن این سخنان گوهربار ما هم چون آن طبیب هندی متحول بشیم... اما با وجود ارزشمند بودن متن حاضر قسمتهایی از سخنان امامنا(جعفر صادق) رو انداختن که البته مشکل از این سایت نیست و امامنا باقی صحبتها رو بطور خصوصی خدمت فرزندشون موسی کاظم جد بنده فرمودن و این دانش سینه به سینه و نسل اندر نسل به حقیر رسیده. به هر روی بنده بیش از این جایز نمی دونم که دوستان ارزشی و ورزشی رو از کلیت این دانش لدُنّی محروم کنم. اما چند فراز گوهربار دیگر از توضیحات بیولوژیک فیزیولوژیک امامنا که در آن نوشته نیامده:
- گوشها در دو طرف سر جای داده شده اند تا دسته عینک به راحتی روا آن سوار شود و البته حضور دماغ در بین دو چشم علاوه بر تقسیم مساوی نور به این مساله(نگاه داشتن عینک) کمک می کند
- قضیب(همون کیر) را سربالا قرار داده تا اگر کش شُرت شل شد، بتواند آنرا نگه دارد و نگذارد به پایین بلغزد تا اورت هویدا نشده و گوهر عفت مرد بر باد نرود
- به علاوه قضیب را استوانه آفرید چرا که اگر هرم یا مخروط بود منی نمی توانست از سر تیزش بگذرد و به خوبی جاری شود. و اگر مکعب یا کُره بود به دلیل تقارن کامل سر و ته نداشت و منی راهش را نمی یافت. و اگر منشور بود یالهای تیزش سکس دهانی را برای طرف مقابل به دلیل زخم و زیل کردن دشوار می کرد. گوشت کوبی شکل هم نیافریدش چراکه در آن صورت منی از سر پهنش جاری شده و بند نمی آمد
- مچ را باریکتر از کف دست مقرر نمود تا ساعت مچی پایین نلغزد.
- سینه ها را مکعب نیافرید تا با سوتین های موجود در بازار هماهنگ باشد به علاوه خوردنشان موجب زخم شدن دهان نشده و منی به خوبی جاری شود
- نشیمن گاه را گرد و قلمبه و سکسی آفرید تا اگر اجبارا جلوی دیگری مجبور به ریدن شدی، زیبایی و جذابیت آن تاثیر بوی بد ناشی از رینش را جبران
- لبها را نرم و خیس آفرید تا سکس دهانی لذت بخش شود و منی به خوبی جاری شود
- منی را خوش بو نیافرید تا در شبهایی که فرد جنوب می شود، حشرات موذی به سمت قضیب جلب نشده و شبانه آنرا مورد تعدی قرار ندهند(فرضا عقرب نوک قضیب را نیش نزند)
Tuesday, February 19, 2008
فعلا که به این راه حل رسیدم که برای خالی نبودن عریضه یه بابایی رو دورادور دوست داشته باشم و با خیال و طبعا جلق زدن باهاش، زندگی جنسیم رو بدون دردسر وجدان بازی و ترس همیشگی از عدم شناخت از تاثیراتی که هر حرکتت تو ذهن یه آدم دیگه می تونه بذاره و... پُر کنم. خوشبختانه به آدم سکسی وخواستنی سراغ دارم که به دلیل شرایط بیرونی هم که شده(دانشجو بودنش در یه شهر دیگه) نمی تونم باهاش رابطه داشته باشم.
پ ن: بعد عمری معره کیری دیگه انقد منطقی شدم که بدونم نمی شه تو اینجا باشی و پارتنرت یه جای دیگه
پ ن2: بقول آقامون مارکس تاریخ دو بار تکرار می شه. یه بار زمانی که تازه بالغ بودم و یه دلیل ناتوانی در جلب جنس دیگه راهی جز این تریپ دورادور دوس داشتن نداشتم، بطور تراژدی و این روزا همون تریپ باز هم البته بالاجبار اما اینبار بطور کمدی...
Sunday, February 17, 2008
بابا جمع کنین بساطتون رو... فک کنم بچسبین به همون اشعه تحریک کننده سنگین تره ها...
یکی از سردکننده های فعلی برام اینه که یه دختر بوی کرم بده. فک کن جای بوی شگفت انگیز تن، بوی یه ماده شیمیایی...
Friday, February 15, 2008
این چه بساطیه؟ چرا هرچقدر هم یه آدم حسابی باشه، به مساله ماورا الطبیعه که می رسه بطرز عجیبی مخش بالاخره از یه زاویه ای تاب ور می داره؟ من این رو الالخصوص در دخترا دیدم که شاید دلیلش ارتباط بیشتر از نظر تعداد با دخترا بوده باشه. فک کن دختری که رمانهای داستایفسکی رو از بره و هرچی رمان که بگی و نگی رو خونده یه هو بیاد سعی کنه برات روح رو اثبات کنه! اونم با استدلالهایی در حد شیخ پشمک شبستری. یعنی در این حد که بدون اینکه بدونه زیست شناسی جواب خیلی سوالها رو داده بطرز طوطی واری برگرفته از کتابای دوزاری سعی کنه علم باوری رو نقض کنه. مثلا بیاد به پروسه یادآوری دست بندازه که بگه روح وجود داره! بابا به پیر به پیغمبر دوستون دارم نمی خوام در این حد ببینمتون. نکنین اینکارارو...
Thursday, February 14, 2008
بَه امروز ولنتاینه... من و یه سیبیل دیگه به این مناسبت دور هم جمع شده بودیم و دولهایمان را به شکل قلب به هم گره پاپیونی زدیم
Wednesday, February 13, 2008
تو خرید مدادنوکی مهمترین ملاک واسه من حجم پاک کنشه چراکه وقتی پاک کن یه مداد نوکی تموم شه، می اندازمش دور.
پیش از این گفتم دختری که برای رسیدن به سکس مطلوب نیاز به تلاش و جون کندن داشته باشه اصلا انتخاب من نیست. این شامل هردوی دختر باکره و کسی که به هر حال به دلیل نداشتن سکسهای متناوب راه رفت و آمد دول روون نشده، می شه. اما باور کن دلیلش این نیست که از کمک کردن به دیگران مخصوصا اگه اون فرد طرف خودم باشه بدم می آد. کاش می تونستم از پس اینکار بر بیام. اما مساله مربوط به حوزه ایه که تحت اراده خودم نیست. اینجور سکس های زورکی و آژان و آژانکشی ها واسه یه دخول ساده و بی فایده یا اره بده تیشه بگیر برای کمی جلو عقب کردن همراه با دیدن چین ناشی از درد روی پیشانی طرف، خود بخود ظرف دو سه بار همخوابگی سردم می کنه. اما این روند زده شدن از سکس و طبعا شریک جنسی اصولا در حیطه خودآه نیست که خودخواسته باشه. خلاصه این حوزه حوزه ای نیست که بشه اخلاقی و غیر اخلاقی رو درش تعریف کرد و انقد مساله غریزیه که نمی شه براش انسانی و غیر انسانی(درست و غلط از دید اومانیستی) تعریف کرد. با این حال من اقلب به دلیل تَرد یه آدم به دلیل نوع گذشته اش(بی تجربگی در سکس) دچار عذاب وجدان می شم اما دست خودم نیست ومتاسفانه چاره دیگه ای ندارم...
در جمعی نشسته بودیم که خانمی از دوستان با وجناب و تیپیک روشنفکر کافه نشین اومد نشست کنارمون. با توجه به سبقه ضد ناسیونالیستی که ازم سراغ داشت، یه دفعه ابراز کرد که یه جورایی ناسوالیسم رو نمی تونه رد کنه؛ نشون به اون نشون که وقتی خبر تجارت دخترای ایرانی به دبی برای خودفروشی رو می شنوه، یه جورایی رگ گردنه می زنه بالا. این رو گفت و نگاه پیروزمندانه اش رو دوخت به ما. یادش نبود یکی دیگه از بچه های اون جمع از جنده های چینی و اخلاقاشون کلی برامون تعریف کرده بود(که خُب طبعا باهاشون خوابیده بود. یحتمل غیر مستقیم به اتکای ارزش بالاتر پولمون و منابع نفتی) و رگ گردن خانم نزده بود بالا. به این هم فک نکرده بود که فقط وقتی هموطن فروشنده است رگ گردن می زنه بالا و به هموطن خریدار هم فک کرده؟ این رو هم نمی دونست که اگه قرار به رگ گردن باشه رگ گردن شخص من همونقد واسه دختربچه تایلندی ای که برای سکس به اسکاندیناوی قاچاق می شه، ورمی قلمبه که برای هموطن روسپی در دبی. به علاوه از این هم بی خبر بود که اگرم بخواد حوزه تاثیرگذاری رگ گردن ورقلمبیده رو لحاظ کنه، به نظر من اون رفیق مشترکمون برای هردومون از توریست حوزه خلیج در دسترس تره و لااقل می تونیم با اون همه کنجکاوی به خاطراتش گوش ندیم و در نهایت دست کم از نگاه پر اشمئزاز خودمون محرومش نکنیم.
رفتم از یکی از دوستان ارزشی خاضعانه تقاضا کردم که دوباره من رو به انجمن بین المللی دول بدستان(ابدبد) راه بده، نداد که نداد. بهم گفت دن ژوانهای تواب رو راه نمی دیم. غصه دارم به شدت و بغض گلوم رو گرفته. یاد درد جانسوز آقامون مدرس افتادم وقتی به خانه ملت راهش ندادن در حالی که خودش جزو موسسانش بود
پ ن: تفعلی به شیخ الشیوخ دول زدیم، جواب آمد:
آنروز که از پی دول دست بازی ها می کردی
مگر خبرت از عاقبتش نبود؟
آنروز که گِلِه زِ انجمن(ابدبد رو می گه) می کردی
مگر دول غرقه در آفیتش مبود؟

Monday, February 11, 2008
یکی توصیف جالبی از خود خود جنسی من کرد: یکی ترنس واقع بین که می دونه با عمل چیزی عوض نمی شه و در دنیای واقع با بیولوژی جز مماشات راهی نیست...
Sunday, February 10, 2008
با توجه به شدیدا رقابتی بودن انتخابات خودمون، برای فراموش کردم اوضاح و تفریح هم که شده دورادور پیگیر انتخابات آمریکام. از اوباما اصلا خوشم نمی آد تریپ پوپولیت بازی اش رو نِرومه تا حدی که با وجود ترجیح دادن دمکرات ها به طور کلی اگه رقابت بین مک کبن و اوباما بشه، از بُرد مک کین بیشتر خوشحال می شم. آخه این چه شعار مبهمیه "اکنون باید بین آینده و گذشته انتخاب کنبم؛ بین تغییر و سکون". شعاره خوراک عرفان زده هاست که بشینن واسه خودشون تفسیرهای گوگول مگول بکشن بیرون(مثل دولت مهرورز احمدی نژاد خودمون)غ تفسیرهایی که طرف برنده هم بشه لزومی نداره بهشون پایبند بمونه و هر کاری بخواد به بهانه پایبندی به شعارش می تونه انجام بده. اما خبُ با توصیفات فعلی واضحه که هیلاری کلینتن کسیه که بیشترین سمپاتی رو باهاش حس می کنم. چیزی که شدت درمورد هیلاری تو ذوقم می زنه فامیلشه. دیگه تو ایرانش هم اینطوری نیست که زن فامیل شوهرش رو بگیره اونم در چنین سطح رسمی ای. دیگه عشرت شایق هم "شایق" فامیل خودشه...
پ ن: من هیچ نوع دلیل ایدئولوژیک رو در انتخابم نفی می کنم. تنها دلیل این حرفام یه جور سرگرم واسه فک نکردن به چیزای دیگه است و الا درباره اینکه اینتخابات اونجا رو ما چه تاثیری داره هیچ نظری ندارم.

Saturday, February 09, 2008
دیگه کم آوردم. می خوام با یکی بخوابم که کسش انقد گشاد باشه که کیرم توش لق بزنه. از او کسایی که اصلا نمی فهمی دولت رفته تو... خسته شدم از بس دچار تنگ و تُرشی شدم. جدا از دول دردی که به شکم درد و پا درد منتهی می شه، همینجوریش خیلی از این زائده بدشکل خوشم می آد، حالا تو سکس همه اش باید با این مساله روبرو شم که داره باعث درد و ناراحتی یکی دیگه می شه؛ به علاوه به دلیل سخت تو رفتن لذت بردن خودم رو هم به شدت تعلیق می کنه تا حدی که در شروع سکس به دلیل پیش زمینه ای که از دردسری که در پیشه، دولم می خوابه(البته شایدم دارم پیر می شم!). خلاصه بیش از اشمئزاز فعلی، دیگه تحمل اضافه بار تنفر از کیرم رو ندارم....
هیچی از این بدتر نیست که به دلیل عدم رضایت از روابطت همینجور مشغول تغییر پارتنر باشی و دوستان اطرافیان شوخی جدی بهت بگن "دن ژوان"... همش بدبختی عدم ثبات و آرامش در زندگی جنسی که خودش آزاردهنده است، در نهایت این رو هم بهت بگن. واسه همین خیلی با فیلم "بِروکن فلاور" برادر جیم جارموش حال کردم. هرچند توضیح خاصی توش مشهود نبود، ولی سکوت و شاکی شدن نقش اول(با بازی باب مورِی) وقتی بهش می گفتن "دن ژوان" در کنار قیافه افسرده و تناقض تریپش با تریپ کلیشه ای دن ژوان، شدیدا باعث همزاد پنداریم می شد(حالا هدفاصلی کارگردان این بود یا نبو،د من که مصادره به مطلوب کردم) که نَکُنه اون هم در واقع دچار مشکل من بوده و هست...
Thursday, February 07, 2008
باید واقعا جایزه قهرمان قهرمانان رو داد به احمدی نژاد. وسط جریان انتخابات مجلس ما و ریاست جمهوری اونها که مخصوصا ایندفعه تضاد شدیدی رقابتی بودن اون و انتصابی بودن این، خیلی قهرمانی می خواد این حرف رو زدن. آقامون انقد قهرمانه که نیازی نمی بینه صب کنه انتصابات مجلس رو بمالن درمون و یکی دو ماه بگذره یادمون بره بعد...
وای چه وضعیت وحشتناکی... قبلا هم شک داشتم که شاید با صرف نظر از شکایت یا اعلام رضایت شوهر زن رو سنگسار نکنن اما مثل اینکه می کنن... گردنم بره تن به عقد رسمی نمی دم
تابع رضایت من از تشکیل رابطه دیگه به حدی رسیده که مطلوبیتش منفی شده. تا بیایم با طرف مقابل از تظر بدنی و سکسی هماهنگ شیم، از نظر ذهنی جذابیت به گا می ره... فک کنم تو این روز و روزگاره من مهمترین فاکتور برای وارد رابطه شدن باید کاربلدی طرف و تسلط کامل به خود جنسی-سکسی اش باشه که لااقل کلی وقت برای آموزش های خسته کننده و تکراری حدر نره. تازه شاید خود این آموزش بازی یکی از سردکننده هایی باشه که جذابیت ذهنی رو حداقل از طرف من به شدت کم می کنه و با خلاص شدن از شرش وضع یه کم بهتر شه و رابطه هام لااقل به 5-6 ماه بکشه...
Tuesday, February 05, 2008
در جواب معاندانی(از جمله خودم) که با لحنی تحقیرآمیز دولت خدمت گذار رو مورد خطاب قرار می دادن که "مگه موشک(آپولو) هوا می کنین که انقدر از ملت طلبکارین؟". بله دوستان ارزشی مشغول همین کار بودن پس بعد از این بهتره خفه شیم...
Monday, February 04, 2008
تعارض از نوع ایرانی(ایرانِ این دوره زمونه):
- کثافت ها دارن روز به روز اختناق رو بیشتر می کنن
- آره. بدیش اینه که دارن این کارو به نام اسلام می کنن ودر نهایت تصویر اسلام رو خراب می کنن
- به نظر من اتفاقا با وجود همه فشارا، این تنها خوبیشه

- ببین پسرم سیاست پدر و مادر نداره...
- چه بهتر اونایی که پدر و مادر داشتن چه گلی به سرمون زدن؟ اصلا به نظر نهاد خانواده سنگ بنای یادگیری تبعیض و تبعیت از مناسبات قدرته و بی پدر و مادر این خوبی رو داره که تحت تاثیرلت مخربش قرار نگرفته. پس نتیجتا زنده باد سیاست!
"طرفدارادن من در گهواره ها هستند" امام ره
"مرتیکه پدوفیل" دن سیفون رح
Saturday, February 02, 2008
- رادیو هِد گوش می دی؟
- نه اما گاهی به اخبار رادیو فردا گوش می کنم
- !
Friday, February 01, 2008
این بابا یه دوره ای همکلاسیم بود... از اون خرخونای درجه یک که همیشه نمره اول بود و می شد ملاک برای نمره دادبه بقیه و واسه تنبل منبلایی مثل من خاری بود در چشم. خلاصه فک کنم نفرین های او زمان ما الان جواب داد! خلاصه فهمیدی چرا من دنبال پذیرش گرفتن و رفتن نبودم هیچوقت(در حالی که همه دانشگاه های درجه یک التماسم می کردن!)؟ خوب بود الان من به جرم ممه بوسی تحت محاکمه بودم و رسوا علی الله شده بودم؟
ایده ساختن یه فیلم نیمه مستند در باره این حرکتش به ذهنم رسید با عنوان "ممه بوس در آسانسور" نقش اول رو خب طبعا برای خودم کنار گذاشتم چراکه بالاخره روحیات این بابا رو می شناسم(انگیزه ام فقط هنریه و لاغیر). مونده یه کارگردان و تهیه کننده که این دومی باید یه صاحب ممه مناسب پیدا کنه. طبعا صاحب ممه هم باید دارای شرایط ویژه ای باشه. جوری که یکی مثل من نتونه از ممه هاش در آسانسور بگذره...
پ ن:ترجمه اون لینک بطور خلاصه یه چی تو این مایه هاس که پسره تو آسانسور دستای دختره رو زده کنار و ممه اش رو بوسیده و دختره رفته شکایت کرده و پسره رو برای دو ماه انداختن زندون!
پ ن2: بَه چه بساطی را افتاده. بیچاره رسوای عام و خاص شده که: 1 2 3 4 5
خمینی:
"...[?]هیچ نقشی نداشت... "
فک می کنی تو براکت چی باید گذاشت؟ منظور جناب کل چپه از فداییان اکثریت اقلیت و حزب توده گرفته تا مائوییستها(پیکار و توفان و...) و مجاهدین! شنیده بودن خمینی نصف حرفاش رو تو مغزش می زد و صحیفه نور پر از براکته اما دیگه نه انقد.
پ ن: جمله اصلی به نقل از کتاب شورشیان آرمانخواه بود. یه نکته جالب این کتاب این بود که مترجم(مهدی پرتویی) اسم خودش را به عنوان خائن از قول نویسنده(مازیار بهروز) نقل کرده بود؛ بدون هیچ پا نوشت و شلوغ بازی ای... من که با این حرکت اروپاییش خیلی حال کردم. از ایرانی اونم چپ بعید بود.