سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Tuesday, May 16, 2017
در محضر کشیش

او مرا دوست ندارد. بطور دقیق تر او اصلا مرا نمیبیند که بخواهد دوست داشته باشد یا نداشته باشد. اوایل به آن مرد دیگری حسودی میکردم که ورد زبانش بود و ناتوانیش در کندن از او را دلیل اعظم ناکامی من در رسیدن به اش میدانستم. میگفت چیزهایی هست که فقط به او میتواند درباره شان اعتماد کند. خواسته هایی که فقط او میتواند تامین شان کند. میگفت با او تجاربی داشته که باعث شده روح و جانشان در هم تنیده شود و سرنوشت محتومش شده. و رنج دست های سیمانی من و روح نوازش طلب او به گاز زدن زمین سوقم میداد. القصه گذشت و گذشت و استخوانی لای این زخم ماند تا روزی که فهمیدم او نه تنها مرا نمیبیند، رقیبم را هم نمیبیند. او کور است: معشوقه اصلی اش همان افریته افیون هزارسر لعنتی است که رقابت با اقتدارش دور باطلی مینماید عبث. من پیشتر تجربه جنگ با این افریته را داشته ام. نتیجه باخت است حتی اگر ببری. تنها راه سرسپردگی است و پذیرش درجه دو بودن نسبت به آن عروس هزارداماد مواد مخدر/محرک، شاید که در حاشیه چیزی هم به تو بماسد. آری اینجا من شوالیه سپر انداخته تن به زخم مهلک شکست میدهم. تو هیچوقت مال من نخواهی شد. مال او هم نیستی و نخواهی شد. فقط او شعور فهمیدنش را ؛ خیال میکند با همپالگی و جور کردن خواسته ات تو را بدست میاورد. شاید هم اصلا خودش اهل عمل بوده و تو را هم به همین آلود  تا برایش بمانی. برای همیشه. اما مار در آستین خود پروراند: مردانگی مقتدر داستان آن فاسق قدرقدرت بی شکست است. آن قاهر عظمی که حتی در رختخواب وقت ارگاسمش هم اورا از تو میرباید. 
Saturday, May 13, 2017
در محضر کشیش

یا من عشق را نمیفهمم یا بعضی ها: این چه عشقی است که در آن گذشت نیست؟ اعتماد نیست؟ احترام نیست؟ اهمیت به منزلت طرف و برداشت بقیه نیست؟: تو به عنوان پارتنر طرفت یکی از اتیکتهای الصاقی تعیین کننده قدر وجود اویی که هم میتوانی مثل سردوشی روی شانه اش به درخشش و افتخار باشی؛ هم میتوانی مثل داغ ننگ روی پیشانیش. چطور میشود اتیکتی دون شانش باشی و تلاشی برای تغییر این وضعیت نکنی؛ تازه به خاطر غرور و نخوت مدعی عشقش هم باشی؟ این خودش تهِ خودخواهی نیست؟ این چه عشقی است که همه اش منیت و تملک است؟ این چه عشقی است که آرامش طرفت برایت در آخرین مرتبه اهمیت قرار دارد؟ که دراش برای اثبات خودت و تصاحب روح خسته اش وارد جنگ با عزیزانش هم میشوی و او را هم در برزخ انتخاب و فشار له میکنی؟ اینکه در چنان موقعیت متزلزل هولناکی قرارش میدهی که کارش به اینجا میکشد که خودکشی بشود فکر و ذکرش؟ مجبورش کردی مخفیانه عقدت شود و یک همچین نقطه تاریک هولناکی براش ایجاد کردی جلوی آن والدینی که ازش میشناسی و باز هم مدعی عشقی؟ تو صرفا یک زندانبانی که طرفت را به سندروم استکهلمی دچار کرده ای و بس که در خلط مبحث برای اویی که شکل دیگری ندیده، به غلط تداعیگر عاشقیت شده. و ناجوانمردانه از اولین بودنت سواستفاده کردی و اینچنین انگاره ویرانگری را در ذهنش نهادینه کردی بجای عشق طوری که طور دیگری نمیتواند دوست داشته شدن را بفهمد، در عین حال مدعی دوست داشتنش هم هستی؟ و با همه این احوالات خودت را مرد میخوانی به اعتبار رگ گردن نمایی های رذیلانه ات؟ با کنترل کردن رفت و آمد هایش؟ با هک کردن گوشی اش بزدل؟ به تو هم میشود گفت مرد؟ آن هم یک مرد عاشق؟ زهی دروغ و دبنگ. زهی حرفهای گنده تر از دهان.

پ.ن. این حرفهایی است که مخاطب/مخاطبین خاصی دارد. اما نمیشود بهشان گفت چرا که ذی نفع میبینندم(کراش واضحی روی دختر مربوطه دارم) و منطقش زیر سایه این مطلب شهید میشود. شاید حتی داغ بی اعتباری معکوسش کند. بهرحال اینجا چاهی است که برای فریاد زدنهای اینگونه تعبیه اش کرده ام دیگر...

پ.ن. کاش بیطرفی مصون و بری از شائبه سنگ خود را به سینه زدن بود که منطق آنچه شرحش رفت را به گوشش برساند
Saturday, May 06, 2017
جنس مخالفم خلاف
باد موافقم قیاف
شوق وصال من مثال
طوق عناد من طواف
شور نشستنم بِجَه
کور خرامشت کلاف
سبزه به چشم من خیال
گونه گل نشسته ات
غمزه به روی تو شبح
روح خزانه ام تَرَک
شرح شبیه قوس تو
رنجه به رنگه چون قزح
دوری دور دور تو
میکندم شیر ژیان
باز نکن جعبه ران
کان که میانه اش لکان
کون و مکان همچو تویی
فتنه کند همچو فروید
خواستنت پس زدن است
پس زدنت چاله ی چاه
دمبل دال دول ما
دال مدال دودول ما
پنجه قنج گنج تو
رنجه دنج خنج تو
مینشود همچو تویی
مونس جان گای من
لعبت فت فتان من
شوکت شک شکان من
خالی باغ من تویی
راهی راغ تن تویی
من متنم مطنطنم
تو مُثُلی مسلسلی
وقت قتال دار من
آن وصال کنار من
‏قوس نداده ات قدح
موس نژاده ات قزح
لنگ گشاده ات فرج
شرت فتاده ات حرج
مینرود تا به کرج
آنجه رود به کون ما
پ.ن. چون قافیه تنگ آید، شاعر به جفنگ آید؛ حالا این قافیه اینجا میتونه قافیه زندگی باشه
Wednesday, May 03, 2017
در محضر کشیش

همکاری دارم که میگوید مردان در رختخواب خر زنان اند و هرچه تایید ممکن است را میکنند و هر نوع ابراز علاقه ای حس کنند میطلبد را از خودنشان میدهند و طبیعتا هیچکس نباید روی اینطور حرفهای بعضا به شدت خلاف واقعی حساب کند. من به شدت با این تعبیرش به این معنای کلیشه جنسیتی زده که میگوید، مخالفم. در عین حالی که شاید در ظاهر از من هم بعضا برمیاید چیزهایی از خودم عملا به طرف مقابل بروز دهم که اینطور شائبه هایی را به شدت تقویت میکند. اما منطق اتفاقات در ذهن من ۀنطوری نیست که همکار مذبور مدعی آن نیست. اولا همانطور که یک بار به تشریحش پرداختم، فضای سکس برای من جولانگاه تحیل فانتزیک است و توش منطقی خاص به خودش برقراره که بیرونش دیگه صادق نیست. مثلا همون فانتزی بچه دار کردن طرف تو سکس. گذشته از این موضوع دومین چیزی که ممکنه به عدم صداقت رختخوابی تعبیر شه ولی به زعم من منطق پشتش اصلا اونطوری نیست که همکارم میگوید، ابراز نارضایتی های جنسی و ترن آف هاست. مثلا در سکس از بوی مشروب مخصوصا اگر از دهان طرف متصاعد شود، خیلی بدم میآید و ترن آفم میکند. ولی هیچوقت در شرایطش توی ذوق طرف نمیزنم و تمام سعیم را میکنم که این مطلب بروزی پیدا نکند تا مراسم فسق و فجور طرف منقص نشود. یا اگر از سایزی دربدن طرف راضی نباشم، مثلا سینه اش کوچیک است، یا مهبلشان زیادی تنگ بوده باشد یا گشاد، همانجا قطعا اینرا نخواهم گفت. حتی فراتر از آن اگر هم بپرسد، در عمل دیدم که دروغ هم ممکن است بر زبان بر خلاف واقعیت ذهنیم جاری شود. نمیدانم کار درستی است یا خیر اما بهرحال واقعیتی است که هست. اما چیزی که میترساندم و از عواقب همین مطلب است، مواجهه با رویکرد متقابل دختران است که شنیده ام حتی در این زمینه رادیکال تر از پسران عمل میکنند و در رختخواب هیچ نکته منفی ای را بیان نکرده و حتی به اغراق برعکسش را بروز میدهند تا به غرور و منیت مردانه خدشه ای وارد نشود. مثلا زود انزالیت را لاپوشانی کنند با اَدا یا ادعای ارگاسم شدن زودرسشان که عذاب وجدان نگیری یا در تعریف از سایز آلتت گزافه گویی کنند در حالی که راضی نبوده اند و کوچک بوده برایشان. یا بوی عرق و موهای بدنتان اذیتشان کرده ولی به روی خودشان نیاورند و حتی از میزان و شدت حدتشان تعریف کنند. و متاسفانه حتی فکر و خیال درباره همه اینها که از وقتی به ذهنت خطور کرد، گریزی ازشان نیست، بسی افسرده کننده طبع جنسی است.