سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Sunday, November 30, 2008
وقتی برای رسیدن به ایستگاه با اتوبوسی که اگه برنده شی، می تونی سوارش شی، کورس گذاشته و داری وسط ماشینها می دویی، یه چنین تصویری تو ذهن از نون شب(استعاره شام دیشب که می تونه کالری لازم واسه دویدنت رو تامین کنه) هم برات واجب تره: پنج تا قندیل نباتی که روی پس زمینه ای شکلاتی می درخشن
Friday, November 28, 2008
زیبایی به این سادگی ها معادل هماهنگی نیست. تصور کن به جمعی که می رقصن نگاه می کنی و یکی که خشک و ناهمگون می رقصه رو می بینی. وقتی سرت رو برمی گردونی تصویری که تو ذهنت می مونه هماهنگی نیست؛ تو ذهن ناهماهنگی موجود در زمینه هماهنگ برجسته می شه و بارها و بارها می تونه تکرار شه. البته شاید بشه در سطح دیگه ای اسم این رو هم گذاشت هماهنگی. اما فرق اساسی اینجاست که اگر هم اینطور باشه، این هماهنگی در سطحیه که دستش برای ذهن تو رو نیست و شاید فقط روی پرده ی ناخودآگاهت تصویری هماهنگ بیافته. خلاصه به نظر مبارزه اصلی در خلق اثر هنری تقابل توانایی ذهن هنرمند برای انگولک کردن گیرنده های خاص ناخودآگاه مخاطبه(بدون اینکه خود مخاطب از این پروسه خبردار بشه) با ذهن مخاطبی است که به دنبال ریشه تمایلش به یه اثر تو ذهنش می گرده. و تا زمانی که نتونه تحلیلش کنه آن چیز، پدیده یا اثر به نظرش زیبامی مونه.
Wednesday, November 26, 2008
یه توضیح کوچولو درباره پست قبل: اعتراف می کنم که خیلی وقتها به زن ها به خاطر داشتن صفات زنانه شان حسادت می کنم و در مقابل اونها به خاطر ظهور گاه به گاه صفات مردسالار که ریشه تو ناخودآگاهم داره، شرمنده می شم. این رو گفتم که انگیزه ام رو عوضی نگیری. منظور من اصلا انتقاد به خود زنانه بودن نیست؛ حرفم اینه که طبق تجربه من، زنایی که زبانی بیشتر از این کلمه استفاده می کنن، اتفاقا اونهایی اَن که به نسبت بقیه کمتر زن اَن؛ یا به تعبیری صفات منتسب به مفهوم زنانه شامل حالشون می شه.
پ ن: به علاوه وقتی معترفم به این صفات حسادت می کنم، طبعا دیگه نیازی به فرافکنی این حسم به تنفر و پنهون کردنش پشت دیوار تحقیر(برداشتی که محتمله از پست قبل بکنی) نبوده.
Monday, November 24, 2008
تجربه من اینطور نشون می ده زنهای فمینیستی که زیادی در کلام روی زن بودنشون تاکید می کنن، اتفاقا اونهایی ان که به نسبت بقیه زنها(بیولوژیک) از مجموعه صفات به تعبیری زنانه(که به نظر من در کل از مجموعه صفات منتسب به مردانه بسیار مثبت تر ان) کمتر بهره بردن. کلید واژه هایی چون "ما زنا خیلی خوبیم" یا "یه بعد از ظهر کاملا زنانه رو گذروندم" و بطور کلی بکار بردن مکرر و بیش از حد متوسط(به نسبت بقیه زنا الالخصوص فمینیستها) واژه های "زن" یا "زنانه" در جاهای نامربوط از سیمپتوم های این حالته. خلاصه انگار این واقعیت که هرکی که در واقع یه چیزی رو کم داره ناخودآگاه با حرف زدن و زیاد به زبون آوردن کلمه در پی جبران کردنشه، تو این مورد هم مصداق داره.
پ ن: طبعا منظورم از مجموعه صفات زنانه تعبیر ناموس پرستانه "زن همه ناز و ظرافت و لطافت و..." نیست! منظور غلبه صفات انسانی ارزشمندی مثل دگر دوستی، هدف وسیله ای نبودن ذهن و... است به علاوه ی احتراز از صفات مردانه ای مثل خود سوژه بینی و تمایل به تحمیل روانی خود به جمع و اینجور موارد؛ که اولی در اینجور کیس ها کمتر از متوسطه و دومی تو اونها در مقایسه با بقیه توی ذوق می زنه. به علاوه منظورم حمله نوشتاری به اکتیو، غیر متعارف و آزاد بودن زناه با زدن انگ و برچسب مردانه نیست که شخصا چنین رویکردهایی در زنها رو هم به شدت دوست دارم هم تا جایی که ازم بر بیاد تایید و حمایت می کنم.
پ ن2: منظور این پست کسایی نیست که از جنسیتشون به عنوان زن لذت می برن؛ چراکه کاملا برام قابل درکه با جنسیت مونث خودت حال کنی(چون انصافا در مقایسه با مذکر جنسیت مناسب تریه)؛ اما تو بوق کردنش بحث دیگریست. البته حرفم این نیست که باید مخفیکاری و سرکوبی اتفاق بیافته که خودم از دشمنان سرسخت سرکوب درونی جنسی ام؛ حرفم اینه که این حالت در خیلی ها بطور معنی داری بیشتر از بقیه اتفاق می افته. اون هم بقیه ای که خودشون فمینیستن نه عامه مردم...
Saturday, November 22, 2008
کنکور داری؟ تنها مشکلت وقته؟ یه دعای خیر: امیدوارم وارد یه ماجرا شی! تو این شرایط مدت زمان بین دو بار دیدنش قشنگ برات کش می آد و در نتیجه تو یه روز رو یه هفته و یه هفته رو یه ماه می بینی. البته قبول دارم که در عمل همه این زمان تنها می تونه خرج فک کردن به کسی بشه که عامل زاییده شدنش از هیچ شده و لاغیر؛ مثل ژتون شهر بازی که فقط می تونی تو همون شهر بازی خرجش کنی. اما به هر حال حس کند شدن زمان بهت روحیه می ده و با این خیال که "حالا که یه روز قدّه یه هفته است، سه ماه می شه دو سال... پس حالا حالا ها وقت هست" کلی شارژ می شی!
پ ن: طبعا منظورم این نیست که از طرف استفاده ابزاری کنی؛ چون اگه واقعا برات جذاب نباشه که اصولا نمی شه اسمش رو گذاشت ماجرا! منظورم اینه که امیدوارم بطور کاملا اتفاقی تو این دوره خاص برات ماجرا پیش بیاد.
Sunday, November 16, 2008
تماس ساده می تونه چندان هم ساده نباشه. می شه تبدیل شه به وسیله ای برای ارتباط با نواسانات نفسی که نماد بی واسطه حیاته. آن هم حیاتی که می تونه برات خیلی خواستنی باشه. اما مشکل معمولا اینجاست که خودت هم نفس می کشی و نوسانات دو تا تنفس دچار تداخل می شن. شک می کنی که نوساناتی که حس می کنی مربوط به نفسهای خودته یا اون که اگه مال خودت باشه ماجرا به طرز ضایعی پوچ می شه. کاری که من ناخودآگاه می رم سمتش اینه که تا جای ممکن نفس نکشم تا تنم به خلوص نوسانات حیاتی مد نظرم متصل شه. اما خُب بالاخره می کشم والّا می میرم... و خلاصه اتفاقی که در نهایت می افته اینه که شدیدا به هن و هن می افتم!
نتیجه: اگه دیدی جوانی در کنارت در حالی که هیچ تحرکی در کار نیست، همینجور یوهو بی دلیل به هِنت و هِنت افتاده، احتمالش رو بده که یکی مثل من خورده به تورت و قضیه از یه چی تو همین مایه ها آب می خوره؛ یعنی اهمیت نوسانات تنفسیت(بگیر و باقیش رو خودت برو).
Friday, November 14, 2008
شعار امروز ما:
مرگ بر ویشفول تینکینگ
همه بگین یک صدا:
مرگ بر ویشفول تینکینگ
پ ن: این روزا باید سعی کنم روزی 1000 بار، صبح و ظهر و قبل از خواب(این البته می شه سه بار... بقیه اش رو هم باید این وسطا بچپونم) این شعار حکیمانه رو تکرار کنم والّا حسابم با کرام الکاتبینه...
پ ن2: از من به شما نصیحت که شمام مراقب این درد بی درمون باشین. باور بفرمایین این پدیده یکی از بیماری های خانمان برانداز دوران ماست و بسیاری از بدبختی های انسان مدرن از همین
کوفت کاری نشات می گیره
Wednesday, November 12, 2008
در ادامه مشکوک بودنم به مطلقا اخلاقی بودن صراحت ذهم با این نوشته درگیر شد. فرض کن این
آدم صادقانه داره حالات درونیش رو تشریح می کنه. آیا اخلاقی تر نبود چنین خزعبلات سانتیمانتال در حد تهوع ای رو حتی از خود طرف(چه برسه به خواننده ناشناس بلاگ) پنهون می کرد؟ هرکار می کنم تو کتم نمی ره که زیبایی شناسی و اخلاق بطور کامل از هم منفک باشن. یعنی نمایش چنین تصاویر حال به هم زنی هیچ جنبه غیر اخلاقی ای نداره؟ حتی یه ذره... که با ظاهرسازی ای بی ضرر (برای ارائه چیزی متفاوت با این تصویر) جبران شه؟ یا آیا اصلا اخلاقیه عشقی به طرفت عرضه کنی که یکی مثل من به راحتی بتونه روش عُق زیبایی شناسانه بزنه؟
اما از بعد دیگه: واسه من هم گاهی پیش می آد که دچار این تیپ ذهنیات بشم. اما فرق من با نویسنده این نوشته اینه که من از این ذهنیاتم خجالت می کشم (شاید نه از خود موضوع که بالاخره واسه همه پیش می آد؛ بلکه از تصویرش به عنوان عشق که خواه ناخواه با زیبایی شناسی در هم تنیده می شه) واینطور که به نظر می آد این بابا نمی کشه. اما اگه صراحت رو به عنوان یه ملاک مطلقا مثبت تلقی کنیم، من هم از نظر اخلاقی باید در چنین شرایطی عین این آدم عکس العمل نشون بدم. اما اتفاقی که می افته اینه که من و اون از منظر بیرونی عین هم دیده شده و تفاوت زیبایی شناسیمون اصلا نمود بیرونی پیدا نمی کنه. حتی شاید بشه یه طورایی گفت که ذهنیت صراحت پرست به ارائه تصاویر غیر شفاف لااقل از زیبایی شناسی هامون منجر می شه(دیگران که از رفتارهای ما فقط ظاهر رو برداشت نمی کنن؛ بلکه ذهن در پس اون رو هم می بینن) که با دلیل اصلی ارزشگذاری مطلقا مثبت صراحت(ارائه تصویری تا حد ممکن شفاف از خود) در تضاد قرار می گیره.
پ ن: در نوشته ای که بدان لینک دادم روز جمعه هفدهم آبان به رنگ سفید نوشته شده که اگه با ماوس بگیریدش متن مشعشع اش ظاهر می شه
پ ن2: واقعا شاخام می زنه بیرون وقتی می بینم یکی از این تریپ تعریف می کنه... حالا هرچقدر صراحتش ارزش مثبت داشته باشه، مگه زیبایی شناسی می ذاره از چنین نوشته ای تعریف کنی؟
پ ن۳: ممنون از میم عزیز که علاوه بر گرفتن غلط املاییم(جز جدایی ناپذیر نوشته های من)، اشاره مناسبی به جایگزینی عِلی بجای عَلی تو عنوان بلاگ کرده که به دوستان توصیه می کنم به این شاهکار عاشقانه-هوشمندانه هم دقت کافی مبذول بدارن.
Sunday, November 09, 2008
خودم رو تو موقعیت فاعل فعل نوازش نمی پسندم. معمولا خیلی خشک و مصنوعی از آب در می آن. برعکس تصور اولیه اتفاقا دلیلش اینه که فک کنم خوب بلدم نوازش کنم. البته "خوب" خیلی کلمه مناسبی برای توصیف این مقوله نیست... منظورم اینه که بر اساس تجربه متوجه شدم نوازشهام حتی بدون اینکه بخوام هم می تونن تحریک کننده شن. از یه طرف این مساله می تونه با خیلی ها که نمی خوام باشون سکس داشته باشم اما می خوام نوازششون کنم، مشکل دارم کنه. از طرف دیگه خیلی وقتها قصد ندارم آدمهایی که بسیار هم برایم جذابن رو با نوازش تحریک کنم؛ بلکه فقط می خوام نوازششون کنم... یعنی دوست ندارم فک کنن نوازشم غرض مرض داره و می خوام این واقعیت رو بدونن که همدلی و محبتی که تو اون شرایط با نوازش می خوام بهشون منتقل کنم، خالصه. خلاصه شاید فقط نوازشهای تو سکس مستثنی است؛ چون طبعا تو اون شرایط همه چی یه کله می شه.
Friday, November 07, 2008
یکی نیست به ایده پردازان نابغه شرکت کاندوم سازی ریلکس بگه که آخه پفیوزا این حجم ناسور و زاغارت چیه که واسه همخوابه هامون شبرنگشم کنیم؟! احتمالا تنها نکته مثبتش می تونه این باشه که فانتزی جنسی دول به مثابه"چوب جادو" رو ارضا کنه(اگه اصولا چنین فانتزی ای وجود خارجی داشته باشه؛ تازه اگر وجود داشت، تو هم یکی از مبتلایان بهش باشی)
- نظر تو درباره روح چیه؟
- ممم... جای مناسبی برای ریدن وقتی از دست کسی عصبانی می شی؛ یا مقصد حواله انواع فحش و فضیحت(طبعا غیر ناموسی) به اون دسته ایشون که متعلق به اموات متخلف اَن. البته اگه مسائل وتو کننده دیگه ای(مردسالارانه یا ضد سکس بودن تریپ) در بین نبود، می شد در دیگر ترکیبات دیگه ای از جمله کلمات "...گاییدم" یا "کیرم توی..." هم استفاده کرد!
Wednesday, November 05, 2008
می گه واسه هرکی لازمه یه مدت بره اروپا آمریکا کار و زندگی کنه و جامعه شون رو از بطنش لمس کنه. یحتمل راس می گه؛ اما وقتی نتیجه 16 سال زندگی تو انگلیس این شده که وقتی از دست کسی عصبانیه بجای "کونی" می گه "هموسکشوال"، آدم اگه به اون شک نکنه، لابد باید به فهم و شعور خودش شک کنه!
Tuesday, November 04, 2008
واسه اوضاع به هم ریخته روان جنسیم هیچ دارویی مناسب تر از سکس نیست. اما نمی تونم با این مساله کنار بیام که با یه آدم مثل یه شی برخورد کنم. حتی اگه بدونم این مساله دو طرفه است باز هم دردی ازم دوا نمی شه چون بر اساس اخلاق مطلقی که تو این زمینه ها معمولا بهش پایبند می مونم این مساله صرف خودش قبیحه و با متقابل بودن چیزی ازش کم نمی شه. مثلا اگه یکی بت فحش ناموسی بده این تورو واسه دادن جواب مشابه اگه این حرکت رو با قلبا تقبیح کنی، نمی شه. البته این هم پیشاپیش مساله است که ذهنم تو این زمینه به این راحتی ها قانع نمی شه که باید رفت سمت درمان؛ چون با اینکه تو درد بودنش شکی نیست؛ اما تو مرض بودنش چرا و شاید این درد اصیل انسانی ای باشه که تو این شرایط به عنوان یه انسان باید کشیدش
پ ن: شایدم همه این اخلاق بازی ها توجیهی باشه واسه سانتیمانتالیسم نوظهورم که چون سخته با این همه اِهِِِِن و تلُُپم بهش اعتراف کنم، می شینم فلسفه می بافم!
Saturday, November 01, 2008
آخرش نتونستم پیش خودم رای بدم که کدوم یکی از این دو رویکرد واسه وقتی که یکی بطور یه طرفه و به شدت ازت خوشش می آد، اخلاقی و مناسب تره: کات کردن طرف و دور شدن یا موندن تو موضع طبیعی و اصرار روی همونقدری که تو واسه اون هستی(مثلا یه دوست معمولی). متنفرم از اینکه رویکرد مهوع "جای یکی دیگه تصمیم گرفتن" رو با کات کردن یه طرفه پیش بگیرم. یه جورایی حس می کنم این کار گرفتن حق حیات اون آدمه. اون حق داره باشه و اونچیزی رو که دوست داره دوست داشته باشه و اگه خواست واسش تلاش کنه. تازه هیچ چیز صلب نیست و نمی شه منکر امکان تغییرات شد. اما در صورت ادامه ارتباط این خطر هست که این رفتار به تمایل تعبیر بشه. اتفاقی که گریزی ازش نیست چون ذهن عاشق ناخودآگاه پدیده ها رو اونجور که می خواد تفسیر می کنه. وقتی با وجود همه تلاشم و آگاهی از این مساله خودم خیلی وقتا دچار این مجعوج دیدن حقیقت می شم، چه انتظاری از بقیه؟ خلاصه فرای عذاب کمتری که کات کردن در مجموع واسه طرف داره، این حالت به شدت مهوع که به خاطر اتفاقی که به تو ربطی نداشته، سرزنش شی و گاهی مساله انقد سنگین شه که خودتم به شک بندازه که نکنه یه کرمی هم داشتی...