زیبایی به این سادگی ها معادل هماهنگی نیست. تصور کن به جمعی که می رقصن نگاه می کنی و یکی که خشک و ناهمگون می رقصه رو می بینی. وقتی سرت رو برمی گردونی تصویری که تو ذهنت می مونه هماهنگی نیست؛ تو ذهن ناهماهنگی موجود در زمینه هماهنگ برجسته می شه و بارها و بارها می تونه تکرار شه. البته شاید بشه در سطح دیگه ای اسم این رو هم گذاشت هماهنگی. اما فرق اساسی اینجاست که اگر هم اینطور باشه، این هماهنگی در سطحیه که دستش برای ذهن تو رو نیست و شاید فقط روی پرده ی ناخودآگاهت تصویری هماهنگ بیافته. خلاصه به نظر مبارزه اصلی در خلق اثر هنری تقابل توانایی ذهن هنرمند برای انگولک کردن گیرنده های خاص ناخودآگاه مخاطبه(بدون اینکه خود مخاطب از این پروسه خبردار بشه) با ذهن مخاطبی است که به دنبال ریشه تمایلش به یه اثر تو ذهنش می گرده. و تا زمانی که نتونه تحلیلش کنه آن چیز، پدیده یا اثر به نظرش زیبامی مونه.