سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Wednesday, April 30, 2008
بر اساس تحقیقات مدون من تنها دو راه برای مست شدن وجود داره:
الف: بر اساس میزان ظرفیتت مشروبات الکلی به همراه مزه مناسب مصرف کنی
ب: یکی از دوستان قدیمیت نصف شب زنگ بزنه که فلانی من علف می خوام و تو بر اساس وظیفه علف رسانی تحت هر شرایطی به دوستان، علف ببری برسونی دم خونه ای که احتمالا مهمونی ای توشه. طرف مست و تلو تلوخوران بیاد پایین و بطور غیر منتظره درست قبل اینکه برگرده به مجلس بزم، لبای سکسیش ته مزه مشروب رو سرازیر کنه تو دهنت
Sunday, April 27, 2008
در امتداد این:
- بخوای نخوای جامعه مردسالاره و شما مردا وضعتون بهتره
- به نظر من که جامعه مردسالار نیست و دول سالاره. دقت کنی مردا اولین قربانیای دولَن. مرد بدبخت همیشه به دنبال دول کشیده می شه و تازه وقتی که جناب دول خوابید، مرده می مونه و حوضش...
- خیلی چیزا به آدم نمی آد
- موافقم. همونطور که خیلی چیزا به آدم می ره
دارم یواش یواش با این کلیشه پسرا همه اَوِیلبل دخترا همه اینویزیبل تو یاهو مسنجر بد قاطی می کنم. می دونم آدم حوصله چت کردن با خیلیا رو نداره و زمانی که نمی شد تک تک واسه افراد اینویزیبل شد، چاره دیگه ای نبود. اما حالا با وجود این امکان من فرض رو بر این می گیرم که طرف من رو هم به عمد در لیست اینویزیبل هاش قرار داده. چراکه بجای انتخاب اینویزیبل برای همه کاری نداره تک تک اونایی که رو نِروتن رو فیلتر کنی که اگه کسی واسه اینکارم گشادیش می آد من به حساب کم ارزش گذاشتن به شخصیت دیگران از جمله خودم (صرف داشتن جنسیت مذکر) می بینم و باز می شه همون. اول فک کردم ایندسته افراد رو از فرند لیستم پاک کنم که حضور همیشه خاموششون نره رو نِرو که دیدم واسه طرف که فرقی نمی کنه؛ باز من همیشه بطور یک طرفه در دسترسم براشون. فعلا به این نتیجه رسیدم که اگه کسی رو دو سه هفته آن لاین نبینم(مگه قطعا بدونم اصلا آن لاین نمی شه)، منم واسه اون یه نفر خودم رو اینویزیبل می کنم. البته ارتباط اینترنتی در بسیاری از موارد کلهم اجمعین به گا می ره ولی چاره دیگه ای نیست؛ انقد که از کلیشه های جنسی متنفرم...
Saturday, April 26, 2008
من نمی فهمم کدوم خری اینجور جملات رو از خودش ول داده که مزدها با نگاه تحریک می شن زنا با لامسه؟ منی که با دیدن خود کس هم راست نمی کنم، به راحتی یه لمس ساده (فرضا با ناخون رو موهای روی ساعد) کافیه تا کاملا ارکتم کنه. البته منظورم از لمس حرکتیه که طرف مقابل فاعلش باشه و الا حتی لخت تو بغل هم بودن هم اگه همراه حرکتهای نوازشی اون نباشه، بعیده کاری از پیش ببره.
یه ربع پیش پشت چراغ قرمز داشتم فکرم رو جمع و جور می کردم واسه پستی که می خواستم اینجا بذارم که یه دست فروش تپل در حالی که یه گاوگنده پلاستیکی باد شده دستش بود زد به شیشم. اولش تعجب کردم. از تیپ و قیافه من معلوم بود جزو دسته مشتریاش نیستم. شیشه رو دادم پایین. ازم موبایلم رو خواست برای زنگ زدن به خونه و خبر دادن اینکه دیر می آد. دادم بهش. ترسم از این بود که چراغ سبز شه و پشت سریام شروع کنن به بوق بوق. واسه همین گفتم اگه سبز شد من می رم بعد چراغ وای میستم. بعد برقراری تماس شنیدم که گفت: "شما بخوابین. من یه مقدار بار مونده رو دستم؛ تموم شه میام." تلفنش ده ثانیه هم نشد. وقتی داشت گوشی رو پس می داد گفت "ببخشیدا. آخه خانمم حامله است." وقتی ازش جدا شدم نمی دونم چرا یه اشکم اه شدت و حدتی که واسه خودم کاملا غیر منتظره بود، سرازیر شد. بد چراغ وایسادم. می خواستم بش بگم من اینجا منتظرتم. هروقت شب کارت تموم شد با هم می ریم. اما ترسیدم فک کنه پیشنهادم به خاطر ترحمه؛ در حالی که در واقع یه جورایی احساس گناه می کردم(و می کنم) از اینکه فرضا دغدغه یکی مثل من این بود که اینجا چه جزعبلی بنویسم و دغدغه مرد گاو پلاستیکی فروش... ناتوانیم واسه انجام چنین کمک ساده ای بیشتر از قبل اشکم رو در آوُرد.
Thursday, April 24, 2008
"ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها با خود ببرد هرکجا که خواست"
من که فک کنم آدما اصولا در این زمینه بنفشه ان. حالا از اول اینجوری بوده یا جدیدا شدن نمی دونم. تازه بامزه اینجا است که آدمی وطنش را هر کجا که نخواست هم می بره. بگذریم از خودارضایی ذهنی ای بنام نوستالژی، مساله فقط اینجا است که کجا هستی.
داشتم یکی از اون پیاده روی های فرسایشیم (در مواقعی که ذهنم بیش از حد توانش درگیره) رو می کردم که دیدم زیر پام پره از تراکت های کوچولوی تبلیغاتی. پشت لیست جبهه متحد اصول گرایان عکس احمدی نژاد و خامنه ای در کنار هم به چشم می خورد. وقتی کف زمین پر از عکس این دو نفره، چه کاری لذت بخش تر از تنظیم قدمات برای پیاپی گذاشتنشون رو صورت اونا؟
Wednesday, April 23, 2008
- جوهودو باش... دم به دقّه کاندوم عوض می کنه
- کار از محکم کاری عیب نمی کنه
- بابا جان بهت گفتم که دیروز خونریزیم قطع شده... نکنه می ترسی مخصوصا بخوام حامله شم که خودم رو بندازم به تو؟ منم که تو کفی شوَور...ها ها
- انقد اسکُل نیستم که ندونم حامله شی چون یکی لنگه خودمی، می ری سه سوت میندازیش. از اینجاش می ترسم که افسردگی پشت انداختنه اینی که باهات دارم رو به گا بده.
ّ
Saturday, April 19, 2008
وای چه حالی دارم می کنم من. دعوای روز تن نویسی زنانه است(انقد تعداد نوشته ها و لینها زیاده که من به دادن همین یکی که توش به بقیه پستا هم تا حدی اشاره کرده، اکتفا می کنم و اگه برات جالب باشه می تونی دنباله اش رو خودت لینک تو لینک بری). نصف لینکای بالاترین شده مربوط به این دعوا؛ هرکدومشون رو هم که باز کنی ده ها کامنت داره(تازه من بالای صدتاشم دیدم). ناموسپرستا یه ور تن نویسا یه ور. با حالی قضیه اینجاست که ناموس پرستها هم خود به خود به نفع کسانی که مخالفشونن حرکت می کنن. مثلا این یا این یکی با وجود همه مزخرفاتی که گفتن با همین لینک دادنشون به اینجور پُستا در اینکه چند نفر دیگه هم بخوننش دارن کمک می کنن. یعنی همه چه مخالف چه موافق دارن کمک می کنن که بحث هرچه بیشتر عمومی شه و هر لحظه مردسالارای بیشتری مجبور شن با تن نویسی زنانه روبرو شن؛ چیزی که در نهایت هدف تن نویسیه. روبرو کردن مردسالاری با چیزی که اصولا منکر اونه؛ لذت و تن زن(اونجوری که واقعا هست نه اونچیزی که می خواد بر اساس ایدئولوژیش ازش بسازه)... خلاصه من به شخصه نشئه ی دیدن این انقلاب پارتیزانی نشانه شناسانه، با لذت فراوان وبگردی می کنم. انقلابی که هم عنصر آنارشیستیش(در شکل) هم عنصر فمینیستیش(در محتوی) واسه من به شدت مطلوبه. انقلابی که گستردگیش موفقیتشه. چیزی که بهش هم الان تا حد زیادی رسیده(نشون به همون نشونِ تعداد لینک های بالاترین). هر دفعه می بینم مطلبی اینچنین جیغ چند نفر رو در می آره به شدت شاد می شم. چراکه این جیغ و هوار نشونه روبرو شدنشون با تصویریه که هدفش فرای خوش اومدن یا بد اومدن بیننده، دیده شدنه و با هر داد و هوار می شه استنباط کرد اون هدف داره بیشتر و بیشتر برآورده می شه. راستی دست زننده جرقه این قیام شاید بشه گفت غیر مردمی اما به هر حال موفق هم درد نکنه.
Thursday, April 17, 2008
داشتم تصور می کردم پیرمرد شدم و مثل اکثر پیرمردا یکی از بزرگترین سرگرمی هام بازیابی ذهنی روابط امه. اصلا حالت مطلوبی نبود. اما اگه با یکی از چهار نفر جنیس جاپلین، سیمون دوبوار، فردی مرکوری یا فروغ فرخ زاد تو جوونیم و جوونیشون رابطه می داشتم، فک کنم اوضاع فرق می کرد و حاضر بودم هم الان اون پیرمرده بودم که طبعا برای چنین روابطی با کسانی که همشون مُردن، بایدم یه پیرمرد هاف هافو(واسه رابطه با دوبوار که 100 سالی باید می داشتم!)می بودم...
پ ن: امیدوارم شبی نصفه شبی تو یه کوچه خلوت ابراهیم گلستان با اون قمه دسته زنجونی معروفش رودمو نکشه بیرون؛ یا اگرم خِفتَم کرد به همون کاردی کردن صورت اکتفا کنه. البته دولم رو بریدم ایراد نداره فدای یکی تار از اون مویرگای ایرونیش.
Tuesday, April 15, 2008
وای چقد جُکَن اینا. بابا دیگه آخوند شیپیشوهای خودتون هم تاکید دارن که زن باید تو خونه جلو مردش خودشو سکسی کنه. بگذریم از اینکه اگه بخوای ملاکی برای تعیین جرم این تیپی تعیین کنی، حمل شرت و سوتین می شن آخر خلاف، اصلا طرف رفته مانتوی تنگ خریده که باهاش جلو شوهرش بگرده تحریکش کنه به جماع به شما چه؟ البته به هر حال امسال به سلامتی سال نوآوری و شکوفاییه و با آزمون و خطا هم که شده کسی نباید فلسفه نامگذاری دامت برکاته رو پشت گوش بندازه.
پ ن: البته من دارم بر اساس ادبیات خودشون حرف می زنم چون برام خیلی جالبه که اینا فلسفه کارای خودشون رو هم نمی دونن والا که بالکل از این طرح کثافتشون متنفرم.
سهم من دمی عطر آگین
سهم تو بازدمی داغ
زنده باد سوسیالیسم!
Monday, April 14, 2008
یه سری تخم علف دارم و برا کاشتنشون مشغول تحقیق و سوال جواب بودم که به یه چیز سکس رسیدم: یکی از چیزهایی که به رشد گیاه کانابیس(همون علف) کمک می کنه خونه. فک کن علف بکاری و هر روز با خون خودت بهش یه حالی بدی و در نهایت بکشیش. یا حتی از اون بهتر یه داف جذاب هر روز خون بریزه پاش. یا بازم سکسی تر تو و پارتنرت یه روز در میون خون بریزین پاش و آخر با هم بکشینش و سکس کنین...
من نمی دونم خراب کردن پیاده رو مسیر محبوب من(میدون انقلاب تا چهار راه ولی عصر) چه حکمتی داره. یک حالی می داد به هدف قدم زدن تو این مسیر و ویترین کتاب فروشیا رو سُکیدن... البته الان هم می شه قدم زد اما چشمات باید همه اش جلو پات رو بپاد که با وجود تپه چاله های موجود یه هو کله پا نشی و خب طبعا اینجوری عیش آدمای علافی مثل من منقص شده بدجور.
پ ن: از یک بابایی که داشت با یه راننده لدر درباره کندن پیاده رو بحث می کرد همکلام شدم. می گفت می خوان سنگ فرشش کنن. امیدوارم هرچه زودتر این کارشون سامون بگیره و الا شکم می ره این سمت که برادران با امثال من عناد داشتن!
یکی از بزرگترین باگهای ذهن آدم اُور آنالیز کردن مسائله. در واقع مشکل ذهن این نیست که از پس تحلیل بعضی موقعیت ها بر نمی آد؛ بلکه مشکل اصلی اینجا است که ذهن در پیدا کردن اینکه یه مساله چقدر پیچیده است به شکل حیرت انگیزی ناتوانه. درد، پیچیدگی خود مسائل نیست چون ذهن معمولا توان بر اومدن از پس تحلیلش رو داره؛ درد اونجا است که تو مساله ای که شاید فقط یه سطح زیرین داره رو تا چندین سطح واکاوی می کنی و به یه سری گزاره های مجازی می رسی که طبعا از واقعیت خیلی دوره شدن یا برعکس در مورد یه مساله که نیاز به واکاوی چند لایه داره، همون سطحش رو به عنوان واقعیت می پذیری یا نهایتا یه سطح واکاویش می کنی و نهایتا چوب این اهمالت رو می خوری
تا حالا کلی فیلم دیدم که خانواده قربانیای جنگ افتادن دنبال جنایتکار جنگی ای که مثلا خونوادشون رو سلاخی کرده. یا دیدم سربازها می افادتن دنبال گرفتن انتقام از گردن کلفتی که تو ارتش یا هر سازمان دیسیپلین دار دیگه ای بهشون تجاوز جنسی کرده. اما تا حالا ندیدم تو فیلمی کسی که طبق دستور و فشار فرمانده اش شلیک کرده و آدم کشته، بیافته دنبال گرفتن انتقام از فرماندهه. اتفاقی که فک کنم تو جنگا تا دلت بخواد افتاده. من فک بتونم از خون هرکی بگذرم؛ از ریپ شدن خودم بگذرم و... اما اینکه یکی باعث شده باشه که آدم بکشم نه. هرچند در نهایت خودم شریک جرمم اما به هر حال از اونایی که شریکم بودن تو جنایت هم نمی تونم بگذرم...
هم الان داشتم فیلم مسافر(The passenger) آنتونیونی رو می دیدم. فیلم خوبی بود؛ اما این دیالوگ توش به نظرم بهترین دیالوگی اومد که تا حالا تو یه فیلم باهاش مواجه شدم:
"- این بهتر نبود اگه می تونستیم جاهای قدیمی رو کاملا فراموش کنیم؟ همه اونچه که اتفاق افتاده رو از یاد ببریم و روز به روز هَمَش رو بالکل دوربریزیم؟
- متاسفانه دنیا اونجوری کار نمی کنه
- خُب؛ اون جور دیگه هم کار نمی کنه"
پ ن: به زبان اصلیش برای اونایی که اینجوری راحت ترن:
- wouldn't it better if we could just forget old places? forget everything that happens and just throw it all away, day by day
- unfortunately the world doesn't work that way
- well, it doesn't work the other way either
پ ن2: مثل اینکه فیلمه بیشتر به اسم"حرفه: خبرنگار"(profession: reporter) معروفه.
Sunday, April 13, 2008
نکنه باز این جاکشای ناموس پرست واسه بهایی ها نقشه کشیدن؟ اولین بارشون نیست که کلی از خودیاشون رو قربانی می کنن واسه بدست آوردن مستمسک برای له کردن یه عده اقلیت. ادبیاتو: گروهک بهاییت! قضیه حرم رضا یادم نمی ره که در نهایت گندش در اومد کار خودشون بوده...
Saturday, April 12, 2008
(فک می کنم مطلبم در نهایت بیشتر شبیه چیزی در جواب این در اومد.) مشکلات زنانه این تیپی رو می شناسم و اگه زن بودم احتمالا بهمینا برام می شد درگیری شدید ذهنی(که الانش هم می برم اما نه بطور مستقیم). اما مساله اینه که مردهام از فقدان دیگه ای رنج می برن که شاید بر عکس بسیاری از زنا حتی خودشون نمی فهمن از چی... شاید یه عمر اذیت شن و در نهایت به سمت دادن احکام احمقانه ای مثل اینکه زنا شیطونن و ایجور خزعبلات(حرفایی که شاید یه خوراکگی واسه چرند گفتن تو جمعهای مردونه باشه، اما در عمل هیچ مشکلی رو حل نمی کنه) کشیده شن، اما هیچوقت نفهمن چرا. چیزی که باعث می شه که مردا حتی نفهمن دردشون از کجاست اینه که ایدئولوژی مردسالاری همواره هندونه می ذاره زیر بقلشون که شما برنده این. زنها برای اغوا و تحریک شدن معتاد به این شدن که همواره خودشون رو شده از چشم دیگران و پارتنرشون ببینن. کی معتادشون کرده؟ خب معلومه گفتمان مردسالار حاکم. اما مردا رو هم معتاد کرده به مطلقا دیدن. مردا لذت دیده شدن رو گم کردن و تنها چیزی که تحریکشون می کنه دیدنه و دیدن. دیدینی که هیچ وقت نمی تونه مطلقا خوب باشه و نیاز به تکمیل شدن توسط دیده شدن داره. بالاخره تو تو رابطه با یه نفر موهای نتش رو هم باید یه روزی ببینی و ذهنیت دفرمه شده ات توسط مردسالاری شاید هیچوقت اون صحنه رو فراموش نکنه و یه رابطه که تا اونروز برات لذت بخش بوده و می تونسته با مواجه نشدنت با اون صحنه باز هم لذت بخش بمونه، تبدیل می شه به یه جهنم ذهنی جدایی و عذاب وجدان. واسه همین مطلقا دیدنه که مردا همیشه تشنه ان. همشون برای تحریک آنجلینا جولی می خوان که خُب چون همشون برد پیت نیستن از این خبرا نیست. واسه همینه که مردا مشتری های پرو پا قرص فشن هان. رویایی که اقلب تو زندگی واقعیشون هیچوقت تحقق پیدا نمی کنه. قطعا چنین حالتی اگه از بیرون نگاهش کنی حالت آرامش بخشی نیست. یه جور استسقای جنسی. شاید در واقع تعادلی بین دیدن و دیده شدن اون چیزی باشه که در سکس جواب بده که مردسالاری حاکم هردو جنس رو ازش محروم کرده؛ حالا هرکدوم به نوعی. شاید واسه همین باشه که همه مرد و زن از سکس می نالن و مراکز مشاوره جنسی هر روز بیشتر از دیروز شلوغ می شن. فک کنم اینجور مسائل بهترین مثالها برای اینکه درک کنی تو نمی تونی یه نفره با درست کردن ذهن خودت فرای این حرفا(مثلا ایدئولوژی مردسالار حاکم) زندگی کنی و نیاز برای مبارزه اجتماعی برای تغییر شرایط بیرونی لااقل برای اینکه آیندگان وضع تورو نداشته باشن، غیر قابل چشم پوشیه. ناخودآگاه در کودکی توسط کلیشه های مردسالارانه حاکم بر جامعه شکل گرفته و مساله تحریک جنسی برخاسته از اونجاست؛ حتی اگه بهش آگاهی پیدا کنی بخوای باهاش مقابله کنی به این راحتیا کاری ازت بر نمی آد. حتی شاید هیچوقت نتونی از پسشون بر بی آی. تنها راه حل طبعا نه برای خودت(که ناخودآگاهت یه جورایی در کودکی بازگشت ناپذیرت دفرمه شده رفته)، بلکه برای نسلهای بعدی اینه که کاری کنی که گفتمان حاکم برجامعه دیگه از کودکی کلیشه های جنسیتی مردسالارانه رو نکنه تو مغزشون. یعنی مبارزه اجتماعی گسترده بر ضد مردسالاری. مبارزه ای که به دلیل سرکوبگری مردسالاری برای هر دو جنس (با وجود تفاوت شکلی)، همکاری مردان رو به شدت می طلبه.
پ ن: برداشت من کاملا شخصی و شاید حتی بی ارتباط به اصل پستی که بهش اشاره کردم بوده باشه و مسئولیت این برداشت با منه. در واقع یه جورایی اون انگیزه ای برای نوشتن یه ماجرایی که همیشه تو ذهنم می لوله.
پ ن2:در ارتباط با این می تونین اینارو(1 2 3)بخونین.
یه نکته بامزه اینه که ذهن وقتی یه نفر را حالا به هر دلیل فیلتر می کنه، به دلیل فک کردن و تمرکز روی فیلتر و طبعا طرفی که فبلتر شده اونو هی بیشتر و بیشتر تو ذهنت پر و بال می ده و احتمال عاشق شدن رو بیشتر می کنه؛ یعنی نتیجه ای عکس اون چیزی که هدف ذهنت بوده. مثلا این برنامه برای من درباره جذاب رمان روسی خون پیش اومد. به دلیل فاصله مکانی با اینکه به نظرم جذاب بود تصمیم داشتم که سعی کنم در هیچ صورتی سمتش نرم. در اون بازه که چنین تصمیمی گرفتم لااقل دو نفر دیگه به همون اندازه برام جذاب بودن ولی این تصمیم برای فیلتر همانا تمرکز ذهن روی این مساله وطبعا شخصی که قراره فیلتر شه همانا و در نهایت عاشق شدن همانا... حالا دلیل فیلتر می تونه هر چی فرای مساله خود جذابیت و میزانش و نوساناتش باشه؛ مثلا طرف پارتنر فبلی یکی از دوستات بوده باشه و نخوای دوستت رو برنجونی یا طرف به نظرت یه نقص اخلاقی انکارناپذیر داشته باشه یا. خلاصه به نظرم در اینجور شرایط هیچ توصیه ای نمی شه کرد و بهترین کار سکوته چون توصیه منتج می شه به تمرکز توجه که پایه اولیه رسوندن جذابیت اون و طبعا مجذوبیت تو به حد غیر قابل کنترلیه که بهش می گن عشق. البته این نکته رو هم اضافه کنم که طرف باید یه جورایی پیش از اون هم برات جذابیت اولیه رو داشته باشه.
Friday, April 11, 2008
جمله ای کلیشه ای وجود داره که طرف ضعیف رابطه بدرقه راه طرف قوی وقت جدایی می کنه:"هیچ کس مثل من تورو دوست نخواهد داشت". مقصود اصلی دوستان از این حرف در واقع نوع رابطه نیست بلکه میزان و شدت علاقه است و همین به شدت موضعشون رو مزحک می کنه. والا این گزاره گزاره ای بدیهیه که بر اساس این گفتنش با نگفتنش فرقی نداره و باز هم موضع گوینده به دلیل بداهت چیزی که می گه، مزحک می شه؛ چون پر واضحه که هیچ کس مثل هیچکس دیگه هیچکسی رو دوست نداره و هر رابطه واسه خودش یگانه است. در واقع تویی که چنین حرفی رو می زنی هم نمی تونی مثل پارتنر بعدیش دوسش داشته باشی
یه جای کار می لنگه. اگه بنا به حرفهای پارتنرهای خودم باشه از نظر آماری اونا در مجموع تو سکسهایی که با من داشت حتی بیشتر از من ارگاسم شنن. ولی وقتی با یه دوستان مونث صحبت این چیزها می شه اکثریت قریب به اتفاقشون با احتساب دوستاشون اصلا ارگاسم نمی شن. بگذریم از این توضیح عجغ وجغ که این سکس منه که کیفیت عجیب غریبی داره چراکه تحلیل غیر منطقی ایه( شاخ و دم که ندارم)، تنها توضیحی که می تونه جوابگو باشه اینه: سکس پارتنرهام به من در زمینه ارگاسم شدنشون دروغ گفتن. دو تا مساله این تحلیل رو تقویت می کنن: اول اینکه طبق شنیده هام خیلی از دختر ها الکی ادای ارگاسم شدن رو در می آرن و این مساله چیز فراگیریه. دوم اینکه برای من ارگاسم طرف مقابلم خیلی مهم تر از مال خودمه و اکثر پارتنر هام این رو می دونستن(هر چند همشون نه که خُب این یه کمی این تحلیل رو تضعیف می کنه). خلاصه که خیلی دوست داشتم بدونم داستان چیه. به هر حال حس بدیه که فک کنی مثل یه بچه باهات رفتار کردن. از طرف دیگه فک می کنم خب گزینه مناسب دیگه ای نداشتن؟ به هر حال من که دیگه اگه طرف ارگاسم هم بشه باور نمی کنم و در هر صورت یکی از بزرگترین لذت های زندگیم یعنی ارگاسم شدن طرف مقابل برام از بین رفته. لامصب هیچ علامت مشخصه بیرونی ای هم نداره و به راحتی قابل شبیه سازی.
Wednesday, April 09, 2008
جدا از دارن آرانفسکی و لارس فن تریه، برادر برتولوچی هم از اون کارگرداناییه که اسمش به عنوان کارگردان برام کافیه تا فیلمش رو ببینم(طبعا در هر سه مورد رویکردم بر اساس استقرا است). یه نکته ای تو فیلمهای این استاد بزرگوار توجه ام رو جلب کرده. نمی دونم نذر داره چیه که هرجور شده باید دول آویزون رو شده یه بار محض خالی نبودن عریضه هم شده تو یه صحنه ی بی ربط نشون بده. هرچند اقلب بیش از یه بار هم نشونش می ده. البته آلت زنم هست تو فیلماش اما کمتر. خلاصه به دلیل دلبستگی شدید به این استاد ارجمند امیدوارم نذرش به حق پنج تن آل عبا برآورده شده باشه.
پ ن: این حرکتش از دید فمینیستی مثبته؛ چراکه تابوی نشون دادن آلت مردانه که خیلی بیشتر از آلت زنانه است رو هدف قرار می ده؛ تابویی که ریشه در فقط آلت دانستن آلت رجولیت و هیچ انگاشتن آلت زنانه داره.
پ ن2: سکس همراه با ازاله بکارت اکثرا همراه با نشون دادن آثار خون هم از تیکه های اقلب یافتنی در فیلمای برتولوچیه. البته نه به شدت مورد دول پلاسیده...
Tuesday, April 08, 2008
جدا از غیر اخلاقی بودن چنین حرکتی با توجه به خرافه بودن پیش فرض موجود در آن(که ایدز از طریق آب استخر منتقل می شود) به دلیل آوردن فشار مضاعف روی یه طیف دیگه ی حاشیه جامعه(ایدزی ها) علاوه بر مشکلات روتین خودشون، حرکت حرکت بوداریه... یه جورایی به این می زنه که واسه نترسیدن آقایون از سکسهاشون یواش یواش همه زنها رو به این سمت سوق بدن که گواهی داشته باشن! در حالی که اگه قرار به انتقال و مریضیه مردام به همون شدت می تونن ناقل باشن و چرا اونا نرن گواهی بگیرن؟
Monday, April 07, 2008

یکی از موقعیت هایی که من چت می کنم چیکار کنم، وقتیه که با مزاحمت های خیابونی ای ایجاد شده واسه زنها روبرو می شم. از طرفی بطور کلی از دخالت در روابط مردم دل خوشی ندارم و ای بسا این مزاحمت از دید من از دید هردو طرف یه سبک روتین اَپروچ جنسی باشه که متاسفانه مرزهای اینها به دلیل فرهنگ دِفرمه ما شدیدا مخدوش شده. به علاوه به شدت از نقش مرد ناموس پرست متنفرم که فک می کنه همه زنها ناموسشن و نخاعی رگ گردنی می شه یا بدتر از اون آدمایی که تنها دلیل شلوغ بازیشون در اینجور موارد اینه که خودشون امکانات مادی یا حتی معنویش(مثل رو و جسارت) رو ندارن والا ذهنشون شاید بیشتر از خود مزاحمان هم کثیف باشه. از طرف دیگه واقعا از دیدن اینکه اینجور کثافتها که باعث می شن سطح شهر برای زنها نا امن بشه و از محیط اجتماعی پس رونده بشن، حالم به هم می خوره. تو ذهن کثیفشون هم اقلب یه چیزیه تو این مایه ها که دختری که خوش تیپه حتما واسه دادن خوش تیپ کرده اما به اونا نمی ده می ره به بهتر از اونا می ده در نتیجه اونا حق دارن انتقام این تبعیض رو شخصا بگیرن... خلاصه خیلی دوست دارم مشتم رو با تمام زورم بکوبم تو صورت صاحب چنین لجن-تفکراتی و با دگنک(اگه زورم برسه) از محیط جامعه بندازمش بیرون. هرچند به احتمال زیاد کتکه رو می خورم اما اعتراضم رو به خشن ترین شکل ممکن نشونشون می دم و شاید دفعه دیگه به خاطر دردسرش هم شده بی خیال کثافت کاریاشون شن. خلاصه در نهایت تو این تناقض موندم که در چنین موقعیتی چیکارکنم...

Sunday, April 06, 2008
هربار که یکی برام مشاهداتش از خرق عادت یکی از دوستان چیره دست در ماورا الطبیعه تعریف می کنه، به سرعت پیشنهاد می دم که با طرف قرار بذاریم بریم اگه یه خرق عادت کوچک هم تحت شرایط کنترل شده من انجام داد من به همه اینجور برنامه ها ایمان قلبی می آرم. مثلا اگه شمشیر رد می کنه از تنش، شمشیر نخواستیم از همین جا کارد آشپزخونه رو بر می دارم بریم یه رستورانی جایی باهاش قرار بذاریم. هر جای ایران هم باشه پاشیم به خرج من با ماشین من بریم. الکی هم حرف نمی زنم؛ اگه چنین چیزی ببینیم قطعا شروع می کنم به تغییر ذهنم. اما با مزه اینه که همیشه پیچونده می شم. اگرم زیادی اصرار کنم می گن طرف حاضر نیست از این استعداد خارق العاده اش برای گذشتن از امتحان اعتماد دیگران استفاده کنه و تو باید اول ایمان داشته باشی! به نظر من که این اوج بی اخلاقیه که تو از عالَمی به قول خودت به این عظمت باخبر باشی و برات اصلا مهم نباشه بقیه رو از چنین جهل عظیمی در بیاری. باز دانشمندا رفتارشون در این زمینه ها خیلی اخلاقی تره که یکی از لذت هاشون آگاه کردن بقیه است. حالا سوال اساسی من اینجا ایت که مگه نمی گین این توانایی به همه داده نمی شه و افراد برگزیده ای چنین توانایی هایی دارن؟ چرا این افراد که از چنین فیلترهای سختی می گذرن، در این زمینه انقد بی اخلاق و متکبر می شن؟ من که دانشمندا رو افراد شایسته تری برای داشتن اینجور توانای هایی (در صورتی که وجود داشته باشن که به نظرم شارلاتان بازین) می دونم چون رویکردشون کاملا اخلاقی تره!
سالگرد دوران شیرین سکس و علف رو تقریبا بطور کامل با علف برگزار کردم؛ اما با این تفاوت بزرگ که ورزش جای سکسه رو گرفته بود. از طرفی علفه به خوبی پارسالیه نبود؛ از طرف دیگه سکس کجا و ورزش کجا... به قول آقامون ونه گات سوییت گوز...
Saturday, April 05, 2008
روش خانه داری من: می زنم تو سر سوسکه شوتش می کنم سمت لونه مورچه ها!
تنها مشکلی که من با پلی گامی دارم اعلام مساله است. یعنی آیای وقتی با یکی دیگه خوابیدی باید بگی با نه؟ این جزو وظایفته یا اختیاریه؟ در اینکه کار پسندیده ای است روشن کردن طرف مقابل نسبت به شرایط که بحثی نیست. مشکل اینه که وقتی یه حرکتی ار رویکردی پسندیده تبدیل شد به وظیفه شد، طرف براش این حق ایجاد می شه که بپرسه. از طرفی یه جورایی به طرف حق می دم تصویر درستی از شرایطی که توشه داشته باشه. اما از طرف دیگه حق زورکی خودم نمی دونم که طرفم بهم بگه. یعنی بطور کلی هیچ حرفی به نظر من گفتنش وظیفه پارتنر من نیست که شامل ابنجور مسائل هم می شه. اگه طرف این تیپی باشه که سوال کنه احتمالا ضربه محکمی می خوره به رابطه که خب می خوره دیگه. شاید اگه اصل صداقت بطور کلی رو رعایت کنی خود بخود از یه سوال" امروز چیکاره ای" و جواب صادقانه "با فلانی قرار سکس دارم"خودبخود این مساله حل می شه. حالا یه چند روزی دیرتر ولی بجاش رها از حالت غیر سکسی موظف به جوابگویی. اما خب فرض کن از شانست همچین سوالهایی نکنه. تا چه مدت صب می کنی؟ یه ماه؟ یه سال؟ به علاوه از اون طرف من واقعا از اینکه همه حرکاتم تحت نظر و آماده تفسیرباشه حالم به هم می خوره. مگه اینکه پیشاپیش این قرار رو بذارین که به هم بگین تا این بساطا پیش نیان که خب باز مساله وظیفه و حق سوال کردن پیش می آد. شاید راه حلش این باشه که فقط یه بار اول رابطه با هم حرفش رو بزنین با این شرط که دیگه صحبتی در این باره نکنین که البته در نهایت در این صورت هم بار غیر سکسی وظیفه رو دوشت بالاخره تا حدی سنگینی خواهد کرد... در نهایت همه این حرفارو زدم که متوجه شی این مساله تو ذهنم مثل همین حرفها در هم و برهم و محوه و تنها معضل من تو روابط بر اساس پلی گامیه.
- هیچ صحنه ای سکسی تر از این دیدی که یه دختر تنها یه جایی مشغول کتاب خوندن باشه؛ گاه به گاهی هم سیگار بکشه؟
- آره. صحنه ای که یه دختر با جدیت کامل پشت دسمال کاغذی کلی چیز میز بنویسه و بعد مچاله اش کنه بذاره تو جیبش...
یه راه خوب برای ترک سیگار تجویز شده توسط سیفون الاطبّا: هروقت هوس سیگار کردی، یه علف مرغوب بپیچی بکشی. نگران نباش به علفه معتاد نمی شی؛ چون علف مرغوبه تموم می شه و علف خوب دیگه به این راحتیا گیر نمی آد!
Friday, April 04, 2008
وای که من چقدر با این پست همدلی دارم. بابا خسته شدم از بس همه به محض اینکه می فهمن من اعتقادی به قاعده بودن مونوگامی ندارم و طبعا وضعیت طبیعی پلی گامی اونیه که بر اساسش زندگی می کنم، فک می کنن من یه لولوی بی احساس بکن در رویی ام که بویی از عشق و عاشقی نبردم. بابا اینکه تو معتقدی به پلی گامی هیچ ربطی به میزان عمق عشق و علاقه ای که می تونی به یه نفر داشته باشی نداره... مساله اصلا سر این نیست که شخص مدعی پلی گامی چیکار می کنه چیکار نمی کنه. مساله اصلی اینه که ارتباط معنی داری بین مقدار کشش به طرف یه نفر و نخوابیدن با کس دیگه نمی بینه. بله می شه قرارداد کرد که رابطه ما شامل حالت مونوگامیه. البته نه بالعکس چون حالت طبیعی پلی گامیه؛ همونجور که همه موجودات روی زمین زندگی می کنن. مونوگامی یه محصول اجتماعی برخاسته از سالها تمدن که حالا چه بد چه خوب اگه می خوای بر اساسش رابطه داشته باشی باید قیدش کنی. به نظر شخص من مونوگامی در نهایت نشوندهنده شدت علاقه نیست و تنها حاصل حس مالکیت و ترس از دست دادن و اینجور چیزاست که من نفیشون نمی کنم ولی به هر حال با عشق و علاقه فرق اساسی دارن . البته این سلیقه شخصیه منه و فرای اون با اینکه دیگران این قرار رو می ذارن یا نمی ذارن یا حتی ممکنه در شرایطی خودمم بذارم ندارم.آخه بدبختی اینجاست که با این حرفها در نهایت چیزی هم عوض نمی شه. بازم رابطه وقتی که باید به گا بره، می ره حتی شده با خیانت. فردی که قرارداد مونوگامی گذاشته با فرض اخلاق مدار بودن اگه بخواد با کس دیگه ای بخوابه اول با قبلی قطع می کنه و زرت می ره با اونیکی می خوابه. فرد پلی گاموس ممکنه یه جایی با یه بابایی بخوابه و اگه اخلاق مدار باشه می آد به طرفش می گه که اینطور شده؛ موضعش درباره دوست داشتن طرف و میزان علاقه اش به ادامه رابطه فعلیش رو هم مشخص می کنه و انتخاب رو می ذاره به عهده طرف مقابل. فک نکنم فرق چندانی باشه. نهایتا 24 ساعت پس و پیش شدن جدایی تازه فرد پلی گتاموس جای طرف مقابل تصمیم نگرفته که موضع اخلاقی تریه و در نهایت انتخاب رو گذاشته به عهده خود طرف. البته در شرایطی که خودش مستقلا تصمیم به ترک نگرفته باشه که خوب طبعا این اط حقوق حقه هر آدمی زادیه. اگرم فرد مورد نظر بی اخلاق باشه که دیگه چه فرقی می کنه؟ مساله اصلی ای که مونوگامی میستیک می خواد از زیر پاسخگویی بهش در بره اینه که انسان در زمینه جنسی به هیچ وجه موجود پیش بینی پذیری نیست و اصولا جذاب شدن به نفر یه اتفاق مستقل از همه شرایط دیگه شه؛ از جمله پارتنر داشتن. برتری اخلاقی پلی گامی اینه که لااقل دروغی توش نیست. واسه همین جدا از خودم من به فرد پلی گاموس بیشتر اعتماد می کنم. تنها ایراد این پست قسمت آخرش بود که می گفت همه چی به حد و مرزها بستگی داره. به نظر من همه چی به همه چی بستگی داره و هیچ ملاک مشخص پیشینی برای یه رابطه نیست. یه رابطه می تونه با مرزهای مشخص باشه مزخرف باشه. یا بی مرز باشه و عالی باشه یا برعکس هردو گزاره. تنها عامل تعیین کننده نه برای مونوگامی یا پلی گامی بودن یه رابطه بلکه برای عمیقا لذت بخش بودنش، میزان جذابیت دو طرف برای همه حالا در هر شرایطیه. طنز روزگار اینجا است که آدمی مثل من به دلایل دیگه ای(تنها ملاک رفتار آدم اخلاق نیست که. توان و انرژی هست سلیقه هست و...) در نهایت عملا هیچ خیانتی (با تعریف دیگران از خیانت که طبعا قبولش ندارم) تا الان تو زندگی اش نکرده و این همه انواع طعنه و بد اخلاقی و اَه اَه و پیف پیف پشتشه و خیلی ها که مدعی عشق های عمیق و جاودانه ان عملا عدم صداقت، خودخواهی و در نهایت خیانت به تعریف خودشون موج می زنه تو زندگیاشون...
طبق یکی از عادتهای ثانویه ام داشتم یه مسیر طولانی رو تنها و بی هدف پیاده می رفتم(بین میدون تجریش و پیچ شمرون) که به آرومی از کنار یه دختر نسبتا خوشتیپ رد شدم. یه چند قدم که راه رفتم دیدم همینجور انواع و اقسام ماشینه که وای میستن و علامت می دن. کمی که رفتم پایین تر دیدم یکی از اون ماشین ها کله اش رو از پل یه کوچه کرده تو و طلبکارانه زل زده با جایی پشت سر من که طبعا دختره بود. خیلی حالم گرفت. یعنی اگه یه دختر مثل من بخواد سرگرمی ای به این سادگی داشته باشه، نمی تونه بدون اعصاب خوردی اینچنینی بهش برسه؟ البته من اصلا نمی دونم دختره هم مثل من مشغول گز کردن بی هدف خیابون بود یا نه. اما با اتفاقاتی که دیدم مطمئن ام که اگه یه دختری اینکارو بخواد بکنه عاقبتش می شه اون و این مساله احتمالا از این به بعد یه عامل بازدارنده می شه برای لذت بردن خودم.
Wednesday, April 02, 2008
کشف لذت بخش امروز من: بوی موهاش چسبیده به چفیه ام؛ اونم هنوز بعد گذشتن پنج شیش روز.
انقد خوندن "دست ی دلقک های" سلین حال داد که نشستن به دوباره خوندن مرگ قسطی... انصافا سحابی این کتاب رو خوب ترجمه کرده. شایدَم نثر عجیب سلین تو این کتاب با اون جمله های کوتاهش دست و پای سحابی رو برای ارائه نثر مطنطنش بسته... البته تا جایی که یادمه ترجمه مرگ قسطی به این خوبی ها نبود. حالا که دارم می خونمش دوباره؛ خودم می بینم. راستی این دسته دلقک ها مثل اینکه یه ادامه هم داره به نام "پل لندن" که امیدوارم هرچه زودتر ترجمه شه که دارم له له می زنم براش. اگه سحابی نذاره زیاد تو کف این قسمت دومه بمونم، تا ابد عبد عبیدش می شم و قول می دم دیگه به خاطر ترجمه هاش قُر نزنم. هاها... نه که جناب سحابی به شدت تشنه گرفتن تایید منه گوزو اِ جون عمه ام. اصلا نه که جناب سحابی اصولا خبر داره یه گوزویی مثل ما وجود خارجی داره و قُر قُر های من براش شده کابوس شبانه.
Tuesday, April 01, 2008
یه خاطره از سفر کویر: شب تو چادر خوابیده بودیم. خیلی دیروقت بود. دو تا از دوستان اکیپ خودمون بیرون چادر ما داشتن همدیگه رو می کردن تو کیسه خواب و مخصوصا جوری با هم حرف می زدن که می شد از حرفاشون برداشت جنسی کرد. مثلا"زیپت کدوم وریه؟... بابا تکون نخور بذار کارمو بکنم... بچرخ به پشت... چرا انقد وول می خوری نمی ذاری؟... آها آ آ آ داره می شه ها..."من و جذاب رمان روسی خون داشتیم از قهقهه خفه می شدیم. اما قسمت بد ماجرا این بود که اون پسر دیگه که طبعا تو چادر ما بود، هی پدرانه به جذاب رمان روسی خون گیر می داد که "سسس فلانی... بقیه خوابن".اَه اَه اَه... به تخمم که بقیه خواب بودن. مگه طرف صغیره که خودش نمی دونه کی و کجا چیکار کنه چیکار نکنه؟ بقیه اگه شاکی بشن خودشون زبون دارن می گن. اونم مسولیت خنده های خودش رو خودش به عهده می گیره و لازم نیست کسی مسئوول کاراش شه. نکته روشنگر اینجا است که طرف به من یا اون دو تنفر دیگه که داشتن مارو می خندوندند کاری نداشت و مخاطب مستقیم حرفاش تنها دختر جمع شلوغ باز اونشب بود. من که از این تریپ لله بازی به شدت متنفرم و نمی دونم چطور طرف می تونه لذت همخنده شدن با کسی که دوسش داره رو با این موضع آقابالاسری مزخرف تاخت بزنه. بابا اصلا طرف همونجوری که هست زیبا و جذاب می تونه باشه نه هرجور دیگه ای که سعی کنی بطور مصنوعی تبدیلش کنی به اون. به هر حال من که اون لحظات از ته دل شاد بودم و اون همخنده شدن شبانه با کسی که دوسش داشتم، یکی از خاطرات خوب سفرم شد؛ هرچند دیدن این تریپ پسره طبق معمولِ این سفر عیشم رو منقص کرد...