سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Friday, January 16, 2009
صحنه ای که ما دیدیم آنا خندیدیم: یکی به طرز خنده داری در حالی که طنابی دستش بود جهید بالا. نمی دوونم چرا لیز خوردن و عدم تعادل ناگهانی آدمهای دیگه انقد بی دلیل می خندوندت. اما فرای خنده لحظه ای ما اتفاقی که احتمالا افتاده بود: توی چاهی که سر دیگه طناب توی اون بود، یکی دیگه (که از اون طناب آویزون بود) سقوط کرده و کمک کمش اگه همون آن نمرده بوده باشه، له و په جلوی چشمای مضطرب اونی که مارو با بالا جهیدنش خندوند، ولو شده بوده.
Saturday, January 10, 2009
در صورت اعمال این اصلاحات جزئی با این پیشنهاد مشعشع به شدت و حتی حدت موافقم: بهتره برای متمایز کردن این سازمان جدید از سازمان بی آبروی، مجعول و به اصطلاح ملل قبلی اسمش بشه سازمان دُوَل. و البته در نهایت امر اعراب گذاری دُوَل رو هم لغو کنیم: سازمان دول.
Thursday, January 08, 2009
انگار سیگار کشیدن واسه من یه جورایی جای گریه کردن رو گرفته. غم بجای چکیدن دود می شه می ره هوا. خلاصه اینم از عوارض مردسالاری که به خاطر چشمه اشک خشکیده، وقتی هدفم اینه که خالی شم، باید تپش قلب شبانه رو به جون بخرم.
Sunday, January 04, 2009
اینجا رو... آخه کی به تو گفته اسرائیل فک می کنه چون تو زنی قابلیت تو دهنی زدن نداری؟! اگه چنین تفکری داشت که از معدود کشورهای دنیا نمی بود که توش زنها هم سربازی می رن و درصد بالایی از ارتشش رو زنها تشکیل نمی داد. کلنگ! اینجور نفکرات ابلهانه حاصل فرهنگ عقب مونده ایه که تو محصول اونی. و این خود تویی که با این نوشته نشون می دی حداقل درباره زنهای هم تیپ تو می شه درباره داشتن این توانایی شک کرد؛ من که اگه جای اسرائیل بودم با دیدن این پلاکارد حداقل از جانب تودهنی جنابعالی خیالم راحت می شد.
پ ن: در ارتباط ببین
Saturday, January 03, 2009
انگار قانون زندگیه که وقتی مصیبت نازل می شه، مطمئنا همون یه دونه نیست. و پشت هم می آن. اگه فشار از یه طرف باشه خُب خیلی راحت با حرکت به سمت دیگه خنثی می شه؛ اما از قرار ماجرا اینجوریه که دقیقا وقتی که نیازمند آرامش و لطافت از سمت های دیگه ای(غیر از جناح خود فشار)، از جهتهای دیگه هم پرُس می شی و می مونی میون منگنه هایی که از همه طرف می خوان لهت کنن...
اتفاقا بطور کلی آدمی نیستم که به چیزی تکیه کنم. البته طبعا نه به خاطر شجاعت؛ بلکه به خاطر ترس از سست بودنشون. اما حالا هر بارم اومدم یه اتکای کوچیکی بکنم به یه چیز در ظاهر خیلی محکم برای گذروندن یه بحران حتی شده خیلی کوچیک ، چنان تکیه گاه مورد نظر از زیر پام لیز خورده که گیجیش بیشتر از خود درد ناشی از زمین خوردن دردآور بوده. خلاصه که کاش زندگی مثل رمان های روسی(علی الخصوص از نوع داسایفسکیش) بود که می شد اینجور مواقع این بازی غیرمنصفانه رو با یه گلوله تو مغزت از رسمست بندازی.
Friday, January 02, 2009
نقل به مضمون از روزنامه کیهان:
"موشک پرانی های حماس تعدادی از صهیونیست ها را در خانه های امنشان محبوس کرد"!
انگار این دوستان ج ا ای حالیشون نیست که باید بین سناریوی مظلومیت فلسطینی ها و اقتدارشون یکی رو انتخاب کرد. نمی شه که از یه طرف روی مظلومیت فلسطینی ها مانور بدی از طرف دیگه روی زبونی صهیونیست های ملعون.