دیشب در عین ایکنه اوضاع کلیم به هم ریخته است( به دلیل اینکه نمی دونم چیکار کنم. برم سربازی یا سر کار یا اگه قراره برم سر کار، برم دنبال چه کاری؟ اونی که دوست دارم یا اونی که پول توشه؟ یا مثلا تهران برم یا نه. در حالی که یه پیشنهاد کار تو تهران اوضاع تصمیم گیریمو بیش از پیش پیچیده کرده و....)، دو تا لحظه آرامش بخشو تو جاده تجربه کردم. یه بارش وقتی بود که می خواستم تو جایی از جاده که یخ زده بود و تازه متوجهش شده بودم و در حالی که روبروم یه دره خفن بود، دنده معکوس بدم که جا نمی رفت و با حرص گفتم" دّین کسّده چرا جا نشونه؟!"( اگه خودتون در شرایط مشابه اینو گفته باشین، می فهمین چی می گم؛ اگرم تا حالا نگفتین نصف عمرتون بر فناست....) . دفعه دومم وقتی بود که داشتم با سرعت کمی تو جاده خیس می روندم(منتظر ماشین یکی از دوستام بودم که جا مونده بود) در حالی که می دونستم دو طرفم ، تاجایی که چشم (اگه روشنایی بود که نبود) کار می کرد جنگل بود و لایونل ریتچی داشت برام از دوران دبیرستانم خاطره "hello is it me you looking for…" رو مرور می کرد.
in ham id man hast
ham add mail e man