می خوام یه پارادوکس ذهنی-جنسی رو باز کنم: از طرفی تحت هر شرایطی از تحمیل بدنم به طرف مقابل احراز می کنم. مثلا وقتی با طرفم دچار مشکل می شم، اصلا به خودم اجازه نمی دم دستشو بگیرم یا حتی زیاد بهش زل بزنم. اغلب اینجور عکس العملها بسیار کارسازه؛ چون دخترها اکثرا به دلیل خود اُبژه بینی ناخودآگاه با تحمیل بدنی نرم می شن. اما حالم ازتصور استفاده از این نقطه ضعف حالم بد می شه؛ چون در این صورت کلیشه های تحمیلی به جنست طرف مقابلم رو –چیزی که حتی دیدنش هم دردناکه - به رسمیت شناختم*. از طرف دیگه به طرف مقابل حق می دم -حالا با هر پیش فرضی و ذهنیتی(به درست و غلطی اش کاری ندارم) که داره- از وجود علاقه من مطمئن بشه. با پیش ذهنیت دخترا وقتی تو بهشون نزدیک نمی شی مُهر تایید می زنی بر عدم علاقه ات به اونا؛ که در شرایط بحرانی رابطه به راحتی توجیه منطقی اش رو هم پیدا می کنه. حتی اگه بخوان اینجوری فک نکنن، نمی تونن؛ چون مساله "علاقه یا بی مهری تشدید شونده از دو طرف"(همان پروسه ای که می تواند عشق یا تنفر یک طرفه را دو سویه کنه) تنها از آنچه در ناخودآگاه می گذره تغذیه می کنه؛ نه خودآگاه...
*: در این قسمت از متن و کل تفکرات من خود سوژه بینی ناخودآگاه به چشم می آد. اعتراف می کنم که دچار این دردم...
به عنوان یه دختر دوست داشتم نظرتو بدونم
بای