سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Monday, April 30, 2007
من بطور شخصی در این جور تفکیکها و دور شدن ها این فایده را یرای قدرت متصورم که می تونه برای خود نقش ناظم و سازوکار مرزبان رو تعریف کنه و در نتیجه وجودش را توجیه کرده و آنرا حیاتی نشون بده. در حالی که با نبودن مرز مشخص، یک قاضی مافوق بشر بی معنی می شه. مثل کلیسا که بدون وجود بهشت و جهنم نمی توانست سالها بر دنیا حکومت کنه.
پ ن: بازهم بگم من با این نوع تفکر مخالفم و این مطلب فقط در جهت پیدا کردن توجیهی برای قضیه فوکو به ذهنم رسید.
جوون که بودم اینطور بین بچه خلاف و بچه مثبت خط کشی نبود؛ اما اینروزا کمتر بچه درس خونیو می بینی که مشروبشو بخوره، دختربازیشو بکنه، دراگشو مصرف کنه و... قبلا طیفی بود که همه جور آدمی توش پیدا می شد؛ الان یه تجزیه مطلقه. فوکو اینجور تفکیکها و دور شدن ها و طبقه بدنی های ناشی از اونو حاصل پروسه قدرت می دونه. من لزومی نمی بینم واسه همه بدبختیای انسان دنبال اراده ای هدفمند بگردم. حتی خود فوکو تا اینجا پیش می ره که این قدرت رو بدون برنامه و هدفی خاص توصیف می کنه که به نظر من با این تبصره تعریف قدرت از حَیّز انتفاع می افته و بدن هیچ تفاوتی می شه کلمه خنثی "تصادف" رو جایگزینش کرد. یه نمونه مشابه که به ذهنم می رسه مساله گازهای گلخانه ایه که به ضرر بشریته ولی کمتر کسی واسش دنبال گرداننده اصلی پروسه (شیطان، دشمن،قدرت، سرمایه داری و...) می گرده؛ تنها به این دلیل که فیزیکیه و در نتیجه ملموس تر.
Saturday, April 28, 2007
به نظر من یه رابطه خطی بین ایمان (حالا به هر چیزی) و سکسی بودن وجود داره که متاسفانه از این لحاظ من از اولش خوش شانس نبودم...
پ ن: منظورم از ایمان فقط ایمان به خدا نیست. ایمان به روز انتقام توده ها، حتی ایمان به ضد ایمانهایی چون پوچی، آنارشیسم و... چیزایی که موقع حرف زدن درباره شون چشمای گوینده به نقطه ای دوردست دوخته می شه و این لحظه به نظر من به نهایت سکسی بودن یه آدمه.
Thursday, April 26, 2007
گاهی پیش می آد که با کسی برخورد می کنی که در مقابل شنیدن بعضی صحبتهای تو با حالت پرخاشجویانه ای اعتراض می کنه و قائل به اینه که تو با گفتن اون حرفها به آزادی اون برای شنیدن یا بطور عامیانه تر به گوشِش تجاوز کردی. من فک می کنم از نظر فلسفی ما بین مفهوم کهن آزادی بیان و مفهوم نسبتا جدیدتر آزادی شنیدن لااقل بطور مطلق دچار تناقض خواهیم شد. انتخاب من آزادی بیانه و راه حلم برای آزار ندیدن به خاطر شنیدن چیزهایی که مایل به آن نیستم اینه که ابتداع درلحظه به خاطر حفظ ارزش بزرگتر، یعنی آزادی بیان(که البته این نظر شخصی منه)، صبر پیشه کنم اما در آینده از برخورد با طرف سخنگو یا حضور در محیطی که تجاوز صورت پذیرفته، احراز کنم.
بزرگترین انتقاد ضد آمریکایی من: نمی دونم تو مغز این آمریکایی ها چی می گذره. کشورشون تنها کشوریه که توش داشتن اسلحه آزاده اما من که جایی ندیدم تو آمار سرانه خودکشی جایگاه رفیعی داشته باشن در حالی که در جنایت می شه رابطه مناسبی بین این آزادی و آمارشون دید. من که اگه یه کلت ناقابل داشتم تا امروز چند باری رختخوابمو تو سینه کش قبرستون پهن کرده بودم خیلی از اطرافیانم هم اگه اسلحه داشتن سرنوشتشون همین بود.
Wednesday, April 25, 2007
فرض کن تو یه فمینیست دو آتیشه و معتقد مطلق به برابری زن و مردی. فرض کن با یکی قرار سکس باشه و طرف با پای خودش بیاد به مکان مقرر. در لحظه سکس طرف اصرار به حفظ بکارتش داشته باشه ولی تو اهمیتی ندی و سکس کنی. آیا این مصداق تجاوزه؟ مگه قرار نیست به بکارت که یک سمبل نابرابریه بی تفاوت باشی؟ مگه طرف به هدف سکس نیومده که اصولا با حفظ بکارت دلقکبازی ای بیش نیست؟ نمی شه اینطور فرض کرد که در نهایت اون رو از چیزی که سمبل تحقیر زنه خلاص کردی و ناخواسته در جهت درک برابری بهش خدمت نکردی؟
طبیعتا حرف من درباره کسیه که در ذهنش از "انزال پرده بکارت" مدال افتخاری برای زدن به سینه، نداره.
پ ن: آخه یکی از درگیری های فمینیستها مساله تجاوزه که من در همه موارد دیگه با مقابله باش زیر پرچم فمینیسم موافقم اما در این مورد مطمئن نیستم. یعنی فمینیسم مسئول نگهداری از مرزی باشه که مشروع نمی دوندش؟...
پ ن2: من فک کنم دوستان عزیزم در مورد موضع من دچار اشتباه شدن. چون در انتقاداتشون بعضا شخص منو هدف قرار دادن. حرف من اینه که این مساله کاملا از حوضه مرزهایی که فمینیسم باید مدافعش باشه خارجه و باید درباره مستثنا کردنش فک کرد. چراکه احترام به این نوع از امتناع شامل نوعی نقص غرضه. لطفا قبل از بالا زدن رگ غیرت مسلمونیتون به این نکته توجه کنین که پست من اشاره به یک تناقض منطقیه که نه ربطی به ایمان(یا همون نو ایمانی که دوستی اشاره کرده. ازت ممنونم که باعث شدی سابقه دارتر بودنتو فراموش نکنم قربان ;). پیشنهاد می کنم از این به بعد مثل دوران خدمت کم سابقه ترها به پر سابقه ترها سلام نظامی خاصی هم بدن) من داره نه عمل من. به علاوه من نگفتم با نیت جهاد در راه خدا اینکار صورت بپذیره حرف من اینه که یه فمینیست -باز هم تاکید می کنم با شرط رضایت طرف مقابل در حضور در مکانی با هدف سکس- می تونه نسبت به مساله عفت بی تفاوت باشه بدون اینکه کاری غیر اخلاقی با توجه به تفکرات خودش انجام داده باشه.
Monday, April 23, 2007
مدتی پیش دکی این مطلبو نوشت. اینروزا شاهد سرکوب رفیقای رپ زیر زیمینی هستیم. من که یاد جریانهایی افتادم که روزنامه کیهان اول با یه مقاله شروعش می کرد و دوستان نیروی انتظامی به مسائلی که پیش تر کیهان تئوریزه اش کرده بود، جامه عمل می پوشوندن.
پ ن: دکی جون حق دفاع از خودت محفوظه
Sunday, April 22, 2007
اگه قرار باشه انتخاب کنم ترجیح می دم پارتنرم با یکی از دوستام بهم خیانت کنه(با این کلمه موافق نیستم؛ بیشتر منظورم برداشت عوامه) تا یه غریبه. دلیلم اینه که با توجه به شناخت دقیق از خصوصیات فردی دوستم می فهمم چه اخلاقی که اون داره و من ندارم باعث جذب شدن پارترم شده؛ به علاوه چه خصوصیت دیگری من دارم و دوستم نداره که برای پارترم بی تفاوت بوده. و در نهایت خیلی راحت تر با واقعیت عدم هماهنگی شخصیت ها و خواستها مابین من و پارتنرم کنار می آم؛ در حالی که اگه اون طرفو نشناسم، با یه غول محو دست نیافتنی طرفم. یه ایده آل منفور...
فک نکنم درطول تاریخ برای یه موجود زنده اتفاقی نامیمون تر و دردناک تر از اختراع شیشه برای مگس پیش اومده باشه. توهمی بدتر از این می شه که طبق همه برداشتهای ممکن حسی ات باید از یه جایی رد شی اما نشی؟
زنیکه سففباب مجری برنامه خانواده خجالت نمی کشه. کاش فقط به همون جمله کلی بسنده می کرد که"حجاب محدودیت نیست مصونیت است". جاکش بعد گفتن این جمله و برای تکمیل توضیحات عمیقش گفت"مثل واکسنی است که برای مقابله احراز از میکروب می زنیم." پیدا کنید باکتری را...
Saturday, April 21, 2007
زمانی که رسیدم خونه، بعد یه ساعت و نیم قدم زدن با فکرای خودم در عمق و مرتب کردن ذهنم درباره شباهت ها و تفاوتهای فرگه، پوپر، کارناپ ویتکناشتاین(که این یکی خودش دو سه تایی هست) در سطح، فهمیدم که ماشینمو دم در مبدا حرکتم جا گذاشتم. اینم از کرامات ما.
Thursday, April 19, 2007
در این وبلاگ هرجا استدلال به این می رسه که "فلان چیز ناشی از حسادته"، با این گزاره قطعی که "هر چیز ناشی از حسادت بی ارزشه" کل استدلالهای منتهی به این مساله رو مردود می شمره. اما من اینجا دوتا حالت درونی رو بیان می کنم:
یک- تو همیشه با پارتنرت هستی و بیشتر لحظات زندگی اون به طور روتین با تو می گذره. در عین اینکه در این روال روتین تو حتی گاهی فراموش می کنی همچین همخونه ای هم داری اما کافیه یه هم جنست(فرض کن پارتنرت طرف پشت خط رو چه به راست چه به دروغ فقط یه همکار معرفی کنه) به خونتون زنگ بزنه و تو متوجه کرکر خنده پارتنرت با فرد پشت خط بشی تا حس تلاطم درونی شدیدی در تو بوجود بیاد. حسی که بهش می گن حسادت.
دو- تو از بودن با پارتنرت لذت می بری اما همیشه در حسرت گذروندن لحظاتت در فضایی هستی که هر لحظه اراده کنی بتونی پوستتو آغشته به نفسهاش و بینی تو سرشار از بوی تنش کنی؛ چراکه اون فرد ازدواج کرده و تو از اینکه آدمی هست که از این چیزی که تو با تمام وجود به بی دردسر ترین شکل ممکن برخورداره، دچار دردی می شی که اون رو هم با کلمه حسادت می شناسیم.
آیا فک می کنی یه کاسه کردن ایندو حال درونه در کلمه ای به نام حسادت و روندنشون با یه چوب منصفانه است؟
Wednesday, April 18, 2007
تو کتاب جستجو صحنه ای هست که مارسل از سوراخی سکس آقای دوشارلوس رو با ژوپین خیاط می بینه و چشماش به بسیاری از حقایق غیر قابل توجیه گذشته باز می شه: یعنی همجنس گرایی دوشارلوس توضیح بیاری از حالات، رفتارها و برخوردهایی می شه که قبلا نمی فهمیدشون. امروز من فهمیدم منشی شرکتمون جنده است. دقیقا از شنود یه دعوا مرافع اش از پشت در اتاق مدیر عاملمون درباره مراسم سکسی جمعی که بعد بیرون کردن ما(نامهرمان قضیه) قراره تو شرکت برگزار شه. بیچاره می گفت از دیروز تنش هنوز درد می کنه ولی مدیر عامله بی خیال نمی شد و کارو تا گریه خانم منشی پیش برد... من بعد دیدن این صحنه فهمیدم که بسته شدن های ناگهانی شرکت در بعضی مواقع، دک کردن انتخابی اعضای شرکت، رختخوابی که در یکی از اتاقهای بالا همیشه پهنه، حرفهای نامفهومی که بین افراد شرکت ردو بدل می شد، حرکات و تماسهای مشکوک بدنی خانم منشی با خود من و... توضیحشون چیه. این مساله با این برداشت شخصی که قبلا هم داشتم، می خونه: جنده ها مثل همجنس گراها از نظر جنسی گونه متفاوتین و تو اگه این رو در کسی تشخیص ندی، نسبت به رفتارهاش گیج می شی؛ همونطور که مارسل نسبت به دوشارلوس و من نسبت به خانم منشی. اما تنها یه کد کافیه که همه چی در آنی برات روشن بشه.
پ ن: فک نکنم دیگه بتونم برم اونجا.
منظورم از دو پست قبلی رسیدن به توجیهی برای شرایطی کاملا عکس الان یعنی به نوعی زن سالاری نیست. اصولا این نوع استدلالا به دلیل اینکه تو با پیش فرض و ذهنیت واردشون می شی اعتباری نداره و تو هرجوری که بخوای می تونی توجیهاتی واسه خودت پیدا کنی در حالی که همه این نوع تحلیلها تخیلی و مزخرفه. با دو پست قبلی می خواستم اینو نشون بدم که اگه بخوای عکس او چیزی که معموله رو هم توجیه کنی، به راحتی می شه و در نتیجه بی اعتباری این شکل استدلال رو برای قضاوت درباره انسانیت بیان کنم. من به شخصه در برابری انسانها بداهتی شیرین می بینم و برام بودن در شرایط برابرانسانی برای همه مثل اکسیژن لازمه.
Tuesday, April 17, 2007
یکی دیگر از استدلالهای موجود برای توجیه فاعلیت جنسی نر نسبت به ماده برتری بدنی مَرده. تئوری ای برای پروسه ای که به تنومند تر شدن مرد منتهی شد به نظرم می رسه که با تئوری مرسوم "شکارچی بودن مردا و بچه داری زنان"( بصورت مدرن تر "خانه نشینی مرد و حضور مرد در اجتماع")، متفاوته. تئوری مرسومی که به نظرم دارای دور مرغ و تخم مرغه: چرا که تو نمی تونی تعیین کنی ابتدا "مردا چون قوی تر بودن نقش شکارچیو بر عهده گرفتن" یا "به دلیل شکار مردا قوی هیکل تر شدن". اما تئوری من:
برای تولید مثل یعنی تجمیع خصوصیات دو جاندار در یه جاندار به هر حال باید سهم دی ان ای یه طرف با سهم دی ان ای طرف مقابل درون عمقی به حد کافی امن از بدن یه طرف تماس پیدا کنه. برای برآورده شدن این هدف آلتی بیرون آمده در تقابل با آلتی دالونی شکل(برای هدایت دقیق بسته وراثتی به سمت هدفی جاسازی شده در عمق) لازم به نظر می رسه. لازم به یادآوریه که صفتی آلت بیرون زده هم برای راه یافتن به درون طرف مقابل اجتناب ناپذیره. جال می رسیم به مشکلی که این آلت بیرون زده چقر می تونه دچارش بشه: به شکل تیر یک سر درگیری است که در محل اتصال آن به بدن نسبت به گشتاور بسیار حساسه. یعنی هر نوع نیروی عمود بر امتداد تیر(کیر) در محل اتصال اون با بدن گشتاور زیادی تولید می کند که منجر به صدمه خوردن بافت غضروفی می شه. این نیرو در فعل و انفعال سکس محتمله. اینجا می رسیم به جایی که نقش متحرک و ثابت در سکس بر اساس مقتذیات فیزیکی تعیین می شن: طرف دارای آلت بیرون زده متحرک شد چرا که خودش می تونست زوایا را بر اساس درد خود بهتر تنظیم کنه. یعنی اگر طرف دارای آلت فرو رفته متحرک بود، صدمه به آلت ابعاد گسترده تری پیدا می کرد؛ به دلیل اینکه در صورت حرکت اشتباه درد ناشی از آن را حس نمی کرد و سیستم کنترلی لازم برای خود تنظیمی، فید بک نمی داشت .
می شه اینجور این تصور را بسط داد که ابتدا زن و مرد هم جسّه بودن. به دلیل بالا طرف دارای آلت بیرون زده(نر) در سکس متحرک اصلی شد. بدیهیه که تحرک نیاز به انرژی داره و مرد با النسبه عضلانی تر توانایی برآوردن تعداد بیشتری سکس رو داشت و این باعث می شد نسبت به ضعیفترها(از نظر بدنی) بتونه بطور گسترده تری ژن خودشو پراکنده کنه و این منتج به عضلانی تر شدن کلیت نرها شد. و در نهایت به دلیل عضلانی تر بودن نقش شکارچی به او رسید.
اما هدف من از تمامی این بحث: چیزی که بطور منطقی از مطالب فوق قابل استنتاجه اینه که حجیم تر بودن عضلات نرکه نتیجه متحرک بودن نره، نه تنها ریشه در برتری اون نداره بلکه از ضعف شکلی آلت تناسلیشون نسبت به ماده ناشی می شه...
پ ن: پوچ عزیز بحث من دقیقا سر همینه که ما در استدلال به ذهنیت خودمون اتکا می کنیم که در استدلال صرفا منطقی ذهنیت پیشین سمّه. این رو فک کنم تو پست بعدی توضیح دادم. حتی همون حاملگی هم اگه با یه نگرش دیگه ببینیش تواناییه نه زمین گیری همونطور که در دوران مادرسالاری عامل سالاری زنا بوده.
Monday, April 16, 2007
یکی از استدلالها برای توجیه ذهنیت فاعلی مرد نسبت به زن(که به عنوان یکی از ارکان طبیعی دانستن شرایط اجتماعی مردسالارانه فعلی به حساب می آید) اینه که با زن علی رقم علاقه اش می شه سکس کرد در حالی که بالعکسش ممکن نیست. علاوه بر اینکه من دردرستی دادن لقب سکس به چیزی که بیشتر تو مایه های کتک زدن طبقه بندیش می کنم، شک دارم دلیل دیگه ای هم بر رد این استدلال به ذهنم رسیده: مساله اصلی اینه که در هنگام استرس و استیصال آلت جنسی زن توانایی ارضا جسمی آلت جنسی نرو داره ولی آلت مرد در هنگام اجبار و عدم تمایل(به دلیل شل و ول موندنش) اصولا قابلیت ارضا آلت جنسی ماده رو نداره. و این می تونه بصورت نشانه برتری آلت جنسی ماده تفصیر بِشه که با ذهنیت مفعولیت اون در تضاده. بطور خلاصه: چطور ممکنه آلتی رو که حتی در فشار و استرس کارکرد خودشو تقریبا حفظ می کنه رو پست تر از اونی دونست که کافیه تقی به توقی بخوره تا زرتش قمصور شه ؟ تازه اینو مبنای برتری صاحب آلت خوارتر دونست؟
یه توضیحی درباره پست قبل: این تنها توصیه من به دختره خیالیمه نه دستور. به طور کلی آدمی نیستم که عقیده خودمو حتی اگه بهش ایمان داشته باشم به کسی تحمیل کنم. اما دلیل من: حتی اگر دخترمو جوری تربیت کنم که فرقی بین -سکسی که انزال بکارت در اون اتفاق افتاده باشه- و -سکسهای بعدی که این مساله در آن نباشد- نگذاره (که البته بعید می دونم بطور مطلق اینکار عملی باشه چرا که من نمی تونم اونو از جامعه اطراف و ذهنیت هاش ایزوله کنم)، به پسری غریبه نمی تونم اطمینان داشته باشم که تازه در حالت خوش بینانه در ناخودآگاهش نسبت به این ترکیب بندی ذهنی کلیشه ای "دختری که پرده اش رو زدم" نگاه مالکانه ای خواهد داشت که می شه با یه حرکت ساده فیزیکی و نشون دادن اینکه "مساله اصلی در سکس لذته و تداخل دوگانه اش در دو ذهن متمایز" نه "حرکتی فیزیکی که یه دیلدو هم می تونه نقششو بازی کنه"، از همه عذابهای آینده اش احراز کنه به علاوه یه امتحان مفت و مجانیه برای تشخیص اینکه آیا طرف به طور مزمن دچار بیماری همه گیر "نیاز به تملک در آوردن" هست یا خیر.
Saturday, April 14, 2007
من اگه یه دختر داشتم و این دختر به سمت قرار اولین سکس اش روان بود(حالا چه این سکس طبق توصیه های شخص من به ازدواج مربوط نبود چه بود)، این توصیه رو توشه راهش می کردم(یه چیزی تو مایه های توصیه های مامان در شب زفاف): قبل اینکه بری بیا این دیلدو(حالا دیلدو نبود چوبی چیزی) و ژل لیدوکایین رو بگیر برو تو حموم ترتیب بکارتت رو بده. خونریزی مونریزیم داشت خودم نوکرتم می برمت دکتر. بعدش حالا چه امروز چه فردا برو پیش یارو…
Friday, April 13, 2007
به شدت غرق تقلا در سکسی پر کش و قوس بودم که ناگهان آلت غول آسایی شدم به سمت زهدان درحال استغاثه که در حین حرکات نا امیدانه ام لطافت مسیر صورتم را نوازش می کرد. زهدان زهدان زنی بود مادرسان و عظیم. زنی بسیار زیبا که مرا سر تا با می بلعید و تمام و کمال در امنیت درونش جای می داد. آن زن دز حال معاشقه با مردی بود که پایه من به او چسبیده بود. مردی سبزه و عضلانی که رگهای تنش در التهاب سکس به بیرون جهیده و صورتش از خوشی ترسناک شده بود؛ چرا که او هم آلتی بود به سمت زهدان در حال استغاثه…
Thursday, April 12, 2007
به نظر من در فیلم چشمان کاملا بسته کوبریک یه سکانس عالی هست که صجنه ایه که تام کروز و نیکول کیدمن با هم لخت تو رختخوابن و به هدف سکس ماری جوانا می کشن. من نمی خوام وارد بحث اون سکانس بشم. اینو گفتم تا به این برسم که پایان اون فیلم بسیار ضعیف و به نظر من یه جورایی احترام به ذهنیت کالا محور مخاطب نسبت به زن و تمایل رندن اون به پشت پرده های تجلی کیان و ناموس خانواده در زن بود.
یعنی نمی شد داستان با واقعیت خیانت(من با این کلمه موافق نیستم) زن تموم شه؟ من نمی دونم چرا مردها با اینکه در مورد خودشون مخفیانه قائل به اینن که علاقه و عشقشون به یه نفر هرچقدر هم شدید ممکنه یه روزی به طور یک طرفه تموم شه، اما در مورد این واقعیت که "ممکنه علاقه یه زن بهشون بمیره در عین اینکه خودشون هنوز طرفشونو دوست داشته باشن." و اینکه در این حال این حقو دارن که در نهایت اونارو ترک کنن یا نه، ترجیح می دن صورت مساله رو پاک کنن. نمی گم دردناک نیست. اما اولا دردناکی صِرف تعیین کننده حق و ناحق نیست و در ثانی این ماده چیزیه که با طرز تفکرشون قرنهاست به خورد جنس دیگه(با اصطلاح "جنس مخالف" موافق نیستم) می دن حالا چه تلخ چه شیرین. من ترجیح می دادم کوبریک شجاعتشو داشت کام مخاطبو از این حقیقت تلخ نگه داره.
Wednesday, April 11, 2007
امروز ظهر خواب دیدم یه زنم. اون هم زنی که از شوهرش داره کتک می خوره. بعد از اینکه کتکمو خوردم و خونین و مالین افتادم یه گوشه ای. یارو رفت بیرون و درو روم قفل کرد. تازه یه چیزیم گذاشت پشت در که هیچ رقمه نتیونم در رم. خیلی ترسناک بود اما در نهایت خشنودم که این حس رو لمس کردم و می تونم با این مساله کمکی همدردی کنم؛ چیزی که در دنیای واقعی ممکن نبود. کاش یه بارم یه پروسه کامل پریود رو تو خواب بببینم...
Tuesday, April 10, 2007
علاوه بر راهی که کشورهای متمدن فرضا اسکاندیناوی برای رفع تبعیض از زنها رفتن، یه راه دیگه هم هست که در شرایط فعلی بیشتر به دک و پُز ما می خوره و در کشورهایی مثل روآندا و بنگلادش پیاده شده: بذارن مردا در جهت اهداف مردسالارانه خودشون بیافتن به جون هم و انقد همدیگه رو بکشن که تعدادشون مثل روآندا انقد کم شه که تعداد زنان در مجلس به 45% برسه...
یه پیشنهاد تکمیلی در جهت بومی کردن پروژه روآندا: زنها به طور رندم شکایت یه مردو به عنوان مزاحم به مرد ناموس پرستشون بکنن که در درگیری فیمابین احتمالش هست که یکی از اونا بمیره و با تکرر این مساله هر روز از تعداد مردا مخصوصا نوع ناموس پرستشون کم می شه. البته قبول دارم به این تئوری این نقص وارده که ممکنه اولین کسی که مردای ناموس پرست مورد غضب قرار بدن زنشون باشه و با اون درگیر شن که در این درگیری احتمال مرگ زن بیشتر از مَرده و در نتیجه به نقص غرض منتهی می شه . با توجه به شناختی که از ذهنیت مرد ایرونی تیپیک دارم بعید هم نیست...
Monday, April 09, 2007
من با پریود یه مشکل اساسی دارم. همیشه در تعیین مرز بین دوری کردن به دلیل احترام به خواست طرف مقابل(که انگیزه من در مواقعیه که دوری می کنم) با دوری کردن به دلیل اکراه با ذهنیت طرفم دچار مشکل می شم.
در کل تو زندگی من تصاویر آدمایی که ازشون متنفرم تعیین کننده مرزهای اون چیزیه که هستم نه الگوهایی که دوسشون داشته باشم و بخوام مثل اونا شم. من هم از تصویر مرد قاهری که علی رقم میل طرف مقابل خودشو حق به جانب برای نزدیکی چه چسمی و چه روحی می دونه متنفرم هم حالم به هم می خوره از تصویر مردی که که از زن فقط سکس رو می بینه اونم سکس فقط به معنی دخول و طبعا زمان پریود زمان مناسبی برای نزدیک شدنش نیست. و در نتیجه زمان پریود دچار هنگ می شم که چه کنم.
پ ن: جدا از اینکه از نظر انسانی حقی برای خودم و هیچ مرد دیگری برای اکراه در زمان پریود قائل نیستم اینو صادقانه بگم هیچ اکره حسی و ناخودآگاهی هم از مساله پریود در وجودم نیست تا حدی که از سکس در آن زمان نه تنها بدم نمی آد، برام اروتیک تر هم هست و تنها مساله که شدیدا از این تحریک کنندگی اون کم می کنه، درد کشیدن طرف مقابله که ناخودآگاه نمی پسندم.
Sunday, April 08, 2007
یکی از دوستان اشاره کرده " در مملکتی زندگی می کنیم که هیچ چیزش راست نیست..." من باقی ابزار و آلاتی که قراره راست باشه و نیست رو نمی دونم. اما به راست بودن یه چیزی تو شرتم لااقل در 70 80 درصد مواقع قلبا ایمان دارم!
Saturday, April 07, 2007
من نمی دونم چرا دوستانی که نظریات زیبایی شناسی بسیار پیچیده ای دارن تا حدی که استادانه در تفصیر زیبایی آثار نقاشان امپرسیونیست داد سخن می دن، وقتی به مساله پارتنر می رسن اسیر کلیشه های عمومی هم جنساشون می شن و کسی به نظرشون زیبا می آد که هرچه بیشتر با کلیشه باربی و فشن بخونه. در حالی که زیبایی عمیقتر و به نظر من جذاب تر همونجور که در آثار غیر رئالیستیک در ارتباط با روحه، در نگاه به پارتنر هم بهتره مثل نقاشی با موجودی برخورد کنی صد البته دارای ظاهر ولی از اون مهمتر شامل روح متبلور در ظاهر. منظورم اصلا این نیست که زشتی رو به زور روشنفکری زیبا ببینی؛ مگه کسی کارای ون گوگ رو زشت می دونه؟ منظورم اینه که با توجه به نگاه عمیقی که به نقاشی می کنن، یه کمی ژرف نگری در این یکی بد نیست.
هم اخبار صدا و سیمای ج ا هدفمند و دروغه هم اخبار صدای آمریکا. به هر حال من به یه جایی برای شنیدن اخبار خام نیاز دارم و از این زحمت گریزی نیست که از بین اخبار هدفمند عصاره بدون جبهه گیریشو بکشم بیرون. با این حال چرا من اخبار صدای آمریکارو ترجیح می دم؟ دلیل من اینه که اون تصوری که از سطح فکر تو به عنوان مخاطب می کنن که در نهایت سطح تابلو بودن دروغگوییشونو بر اساس اون تنظیم می کنه، با هم فرق می کنه و صدای آمریکا تورو دیگه قد صدا و سیمای ج ا خر فرض نمی کنه و کمتر حس می کنم به شعورم توهین می شه.
Friday, April 06, 2007
دردناکه. مخصوصا وقتی ناهید کشاورز این نمونه یک انسان رو تو ذهنم تجسم می کنم. بله این روزا می گذره. ناهید از زندان در می آد؛ با توجه به شناخت هر چند محدودم ازش، پا پس نمی کشه و به محض در اومدن بازم همون قهرمان سابق خواهد بود. اما این در حال حاضر از دردناکی تناقض موجود در تصویر پاکی و شهامت در بند1 اوین کم نمی کنه. همین امروز صبح بود که محمود چی توز در هنگام اعلام آزادی سربازای انگلیسی با کلی ژست به مناسبت سالروز تولد پیغمبر، عطوفت اسلامی رو تو کون دنیا می تپوند. در حالی که مساله فقط نداشتن تخم به حجم مناسب بود و الا جایی که به پست یه موردی که دستش به هیچ جا بند نیست، می خورن، اونوقته که رافت اسلامی رو به معنای واقعی می شه دید. البته با توجه به نوشته یکی از دوستان که:"ماشین عروس ها تو خیابونا بوق میزنن. امشب پنج شنبه است. شب ِ جمعه است. فردا تولد پیغمبرشون هم هست. عروسک های تورپیچی شده امشب تو فیلم عروسیشون بازی می کنن. خودشون رو با سکه ها معامله می کنن. امشب قراره لنگ های عروسک ها بالا بره و خون روی رون هاشون بماسه. تو این شب ِ سکسی کی به فکر تو ِ؟ کی می دونه تو الان تو بند یک اوین چی می کشی؟ خبر دارن که تو الان به خاطر اونا تو زندانی؟ کسی وسط ِ آه و اوه اش به تو فکر می کنه که به خاطر حق و حقوق زن های دیگه زندگی و درس ات رو ول کردی و اومدی ایران و صاف هم تو اوین؟من الان دلم می خواد همه ی ماشین عروس های عالم رو آتش بزنم . دلم می خواد همین الان برم همه ی زوج ها رو از تو بغل هم بیرون بکشم. از همه ی آدم های احمق و بیخیال حالم به هم می خوره. من خسته نیستم. من عصبی نیستم. فقط خیلی خیلی عصبانی ام."، می شه دید مردممونم آش دهن سوزتری نیستن... اینجاست که یه لحظه آدم می آد بگه "خلایق هرچه لایق" که یاد لیاقت ناهید کشاورز و تناقص جاری می افته و ترجیح می ده خفه شه.
Thursday, April 05, 2007
تو فامیل و آشناهای ما دو سه نفری بودن که مثل بقیه نبودن... یعنی چه در ازدواج چه استفاده از موقعیتها و... خلاصه هرچی که تعیین کننده آدم نرمال و موفق در زندگیه مثل بقیه نبودن. جالب این بود که این آدما جذاب ترینشون برای من بودن. همیشه به خاطر همین نگاه بقیه دلم به حالشون می سوخت که "آخی اگه می رفت فلان جا چی می شد...". اما حالا می بینم خودم احتمالا می شم یکی از همون جور آدما و متاسفانه این نگاه بقیه رو می شناسم و احتمالا این تیغ تیز آزارم خواهد داد. اون چیزی که زجرآوره به هیچ وجه صرف تفاوت زندگیم با بقیه نیست بلکه اینه که می دونم آدمایی (حتی بچه هایی مثل کودکی خودم) هستن که موقعیت منو ترحم انگیز می دونن.
پ ن: این فکرا بعد یه جرو بحث با بابا مامانم به مغزم هجوم آوردن. جرقه اش هم سر این زده شد که باز برام یه پذیرش از کانادا پیدا کردن که دیگه نمی تونم با بهونه ویزا بپیچونمش.
اینروزا حس می کنم ذهنم تغییر کرده ولی هنوز برای خودم غریبه است چرا که برای تحلیل شکل جدیدش ذهنم نیاز به زمان داره. واسه همین اصلا چیزهای شکل یافته ای که می تونم بنویسم برام انگیزه نوشتن نمی شن چون تاریخ مصرف گذشته به نظرم می رسن؛ به علاوه ذهن جدیدم رو هم به همون دلیل محو بودنش نمی تونم بیان کنم. البته بازم مثل همیشه با این توهم درگیرم که شاید دیگه دوران نوشتن تموم شده اما به دلیل بارها و بارها تکرار شدن این سیکل، از لحاظ منطقی بعید می دونم.
Sunday, April 01, 2007
دیده شده دوستان چپ مایل به چوله معمولا بررسی جداگانه فمینیسم رو کفر می دونن و طبق روش انقلابیشون رفع همه مشکلات رو منوط به حل مشکلات طبقاتی می دونن. من اینجا یه روایت عینی که برای خودم پیش اومده را برای اثبات حرف دوستان نقل می کنم:
آبدارچی ای در شرکت ما مشغول به کار بود. از مدتی پیش از تعطیلات عید به دلایلی ایشون مرخصی گرفت و رفت. در زمان غیبت خانم منشی شرکت وظایف شروع کرد به انجام وظایف ایشون که این مساله به رگ فمینیستی ما برخورد که "چرا باید به دلیل کلیشه زن بودن بطور خود بخود این وظیفه داوطلبانه افتاده باشه گردن یه نفر؟"... خلاصه من به کمک ایشون شتافتم. البته به این هم بسنده نکردم و با خوردن سر یکی دیگه از همکارا ایشون رو هم کشیدم تو کار و ما سه نفری به بهترین نحو ممکن از پس کارای آبدارچی بر اومدیم... مرخصی جناب آبدارچی تموم شد اما مدیر ما که دید ماها مفت و مجانی و به خوبی از پس وظایف ایشون بر اومدیم، آبدارچی بدبختو با چند سر عائله جواب کرد و مارو گذاشت در عذاب وجدان(شایدم عذاب وجدان رو گذاشت در ما)؛ اما چه حاصل که دیگه پشیمانی ثمری نداره... و این بود عاقبت بی توجهی به جنگ طبقاتی.