زمانی که رسیدم خونه، بعد یه ساعت و نیم قدم زدن با فکرای خودم در عمق و مرتب کردن ذهنم درباره شباهت ها و تفاوتهای فرگه، پوپر، کارناپ ویتکناشتاین(که این یکی خودش دو سه تایی هست) در سطح، فهمیدم که ماشینمو دم در مبدا حرکتم جا گذاشتم. اینم از کرامات ما.
عزيزم من که ميگم بهت! اين بيماريت داره به جاهای باريک ميکشه ها! پس فردا شورتتو تو يخچال جا ميذاری، سوسيس آلمانيو جای شورت ميچپونی تو کونت. از ما گفتن بود...