جوون که بودم اینطور بین بچه خلاف و بچه مثبت خط کشی نبود؛ اما اینروزا کمتر بچه درس خونیو می بینی که مشروبشو بخوره، دختربازیشو بکنه، دراگشو مصرف کنه و... قبلا طیفی بود که همه جور آدمی توش پیدا می شد؛ الان یه تجزیه مطلقه. فوکو اینجور تفکیکها و دور شدن ها و طبقه بدنی های ناشی از اونو حاصل پروسه قدرت می دونه. من لزومی نمی بینم واسه همه بدبختیای انسان دنبال اراده ای هدفمند بگردم. حتی خود فوکو تا اینجا پیش می ره که این قدرت رو بدون برنامه و هدفی خاص توصیف می کنه که به نظر من با این تبصره تعریف قدرت از حَیّز انتفاع می افته و بدن هیچ تفاوتی می شه کلمه خنثی "تصادف" رو جایگزینش کرد. یه نمونه مشابه که به ذهنم می رسه مساله گازهای گلخانه ایه که به ضرر بشریته ولی کمتر کسی واسش دنبال گرداننده اصلی پروسه (شیطان، دشمن،قدرت، سرمایه داری و...) می گرده؛ تنها به این دلیل که فیزیکیه و در نتیجه ملموس تر.