سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Thursday, April 30, 2009
دوستان عشق غزه. این مدعیانی که گلوی خودتون رو برای مردن کودکان فلسطینی پاره می کردین و مدعی بودین که موضعتون صرفا بشردوستانه است و کاری به ج ا ندارین؛ چرا درباره ی جنگ خونین ببر های تامیل و دولت سریلانکا موضع نمی گیرین؟ پست نمی زنین؟ همون پستایی که توش مدعی بی طرفی می شدین و به عنوان مقدمه کلی جانماز آب می کشین؟ چرا دم سفارت سریلانکا جمع نمی شین؟ نکنه مادران صلح مادری کردن رو فراموش کردن یا آدرس سفارت رو بلد نیستن؟ نکنه 6500 کشته ی غیر نظامی کمتر از 1000 نفر ساکن غزه است؟ شاید این 300 نفر کشته در یک روز از نظر آماری کمتر از 1000 نفر در نزدیک به یه ماه(22 روز) یعنی 45 نفر در روزه؟ به هر حال خون ما روی زمینه سفید(حالا چه کله سیاه باشی چه بور، در این مورد فرقی نمی کنه) رنگین تر به چش می آد تا خون اون هندی های پاپتی روی زمینه ی لجنی رنگ پوستشون... زنده باید احمدی نژاد که دست اسرائیل نژادپرست و حامیان نژادپرست غربی اش رو رو کرد. زنده باد صهیونیسم بین الملل و غرب که با به فضاحت کشیدن جلسه دست احمدی نژاد و دارو دسته ی نژادپرستش رو رو کرد.. حقا که در دنیای گل و بلبل ما همه با وجود اختلافهای بین خودشون، فقط و فقط در جهت روشن کردن حقیقت تلاش می کنن. مُردم از خوشی
پ ن: اصلا معتقد به همدستی دوستان وبلاگ نویس یا مادران صلح با ج ا نیستم. منظورم اینه که همگی بازیشون رو می خورن . خلاصه اگه یکی مثل من از شرکت در اینجور بازیا امتناع می کنه، نباید به مخالفت کورکورانه با هرچی ج ا می گه متهم شه...
وقتی با این دیدگاه شایع درباره فمینیسم روبرو می شی که فمینیست بودن رو معادل ضد مرد بودن می دونن(تصویر یه دختر سیبیلوی ترشیده که دستش به گوشت نمی رسه می گه واه واه بو می ده)، رویکرد کلیشه ای اینه که همه ی این تریپ هارو فقط یه گرایش از فمینیسم بدونیم... رادیکال فمینیسم که به دلیل جا افتادن ترجمه اشتباه رادیکال=افراطی برای این پیشوند، معمولا این تاکتیک جواب می ده. اما هر چی می گذره بیشتر حس می کنم این رویکرد درست نیست. اتفاقا رادیکال فمینیسم حداقل برای من یکی از قوی ترین و جذاب ترین گرایشات فمینیسمه که شخصا بیشترین حس نزدیکی رو باهاش دارم. تازه ارتباطی به ضد مرد بودن هم نداره. این ایده که تبعیض جنسی ریشه ای ترین شکل تبعیض هاست به شدت با شواهد و قراین جور در می آد. تبعیضی که در میان حیوانات هم رسما وجود داره(لزوما نه به نفع نر ها). فایراستون با گذاشتن مفهوم "بازتولید(تولید مثل)" بجای "تولید" در اندیشه های مارکسیستی، همه ایده های دیگه ی مارکس رو بر این اساس جدید بسط می ده. جایگزینی ای که به نظر هم آدم بی طرفی منطقی است: میل به تولید مثل به وضوح از میل به تولید کالا پیشنی تر و عمیقتره و اگر چیزی بخواد به عنوان موتور محرکه ی جوامع انتخاب بشه، طبعا تولید مثل انتخاب بهتری است...
Sunday, April 26, 2009
یکی از کارهاییی که برای هردو طرف سکس می تونه بسیار خواستنی باشه دو ممه یکی است. منظورم گرفتن هر دو پستان یه نفر با دست(هر کدوم با یه دست) و فشار دادن و قلطوندنون نوامانشون روی هم بصورتی که نوکها به هم نزدیک شن و در نهایت کردن نوک هردوشون بطور همزمان تو دهن و قص علی هذه است. اما عجیب اینجاست که با وجود جذاب بودن تصویری این حرکت من حتی یکبار هم در یک تصویر تلویزیونی/سینمایی اعم از پورن و غیر پورن چنین اَپروچی به قضیه ی ممه رو ندیدم که ندیدم...
Saturday, April 25, 2009
با وجود این که شاید کلی گویی درستی باشه که بگی ابهام سکسی است... اما ابهام برای من می تونه اون روی سکه هم بشه؛ یعنی اوج ترن آف... اما فرق ابهام سکسی و غیر سکسی برای من: ابهام غیر سکسی ناشی از اینه که من چیزهایی عینی رو ندونم و طرف به عمد یا سهو ازم پنهونشون می کنه. مخصوصا این ترن آف بودنش وقتی حس کنم تعمدی در کاره بیشتر هم می شه. اما ابهام سکسی: وقتی سازوکار ذهنی طرف مقابل رو نمی فهمم. نمی تونم نحوه اَپروچش به مسائل رو تحلیل کنم. وقتی که انگاری ذهن من دو چهارم کار می کنه و فرستنده ی اون شیش هشتم و بالعکس. خلاصه بر خلاف اون نوع ابهام عینی که می تونه سهوی باشه یا ساختگی، این نوع ابهام ذهنی فقط و فقط می تونه ناخودآگاه و درونی و نتیجتا غیر قابل شبیه سازی باشه...
Tuesday, April 21, 2009
"Open your legs; I'm coming home"
فرازی از اودیپوس سیفونوس ترانه سرا و وُکالیستِ بَندِ موسیقی پینک فروید
قبلا هم گفتم؛ یکی از لحظات گذار واسه من وقتیه که تو فُن بوک موبایلم اسم اصلی پارتنرم رو جایگزین اسم خاصش تو ذهن خودم(تا امروز که خوشبختانه همیشه یه اسم مخصوص به خودی واسه هرکی که دوسِش داشتم به ذهنم رسیده)می کنم... حتی گاهی سعی می کنم فامیلش رو هم اضافه کنم. یا حتی اسم رو تبدیل کنم به حرف اول اسم کوچک و فامیل...
پ ن: تازه این شکاف گذار بیشتر هم خودش رو نشون می ده وقتی یه تیکّه از فامیل طرف که همیشه رو نِروت بوده، حالا یه قسمت از عنوان شماره تماسش می شه...
پ ن2: برخلاف طبیعی بودن کنارگذاشتن اسم تحبیبِ خاص طرف (به دلیلی بریده شدن رگی که نمایانگرش بود) به نفع اسم کوچیک رسمی، تو این اضافه کردن فامیل خباثتکی نهفته است(به هر حال طبیعی نیست من یکی رو با اسم و فامیل کامل سِیو کنم) که امیدوارم این ابراز خشم کوچولو رو حلالم کنن...
Wednesday, April 15, 2009
حالم گرفته شد ناجور... واقعا واقعه ی دردناکیه... به من بود همه ی کوه کمرهایی که طالبان توش اَن رو با بمب اتمی غبار می کردم بره هوا... گور پدر نسبیت گرایی فرهنگی: جای این نهایتا هموساپینس های ارکتوس ها تو قفسه؛ بریم تماشاشون کنیم پوست تخمه بشکنیم پوستش رو بریزیم زیر پاشون... تازه تو قفسشون ماده هم نباشه. دور هم بشینن کون هم بذارن و حسرت بخورن جاکشای ناموس پرست.
پ ن: تقابل تجمع اعتراض آمیز زنای افغانستان در مقابل تصویب قانون تبعیض آمیز و تجمع مردان ناموس پرست تصویر بسیار جالبی بود... آرامشی مدنی در مقابل تعداد زیادی مرد که تو چشم من فردیتشان در هیولایی، ذوب شده بودند؛ دیوی مردسالاری نام که در فریادها و مشت های گره شده ی آنها تنوره می کشید
Tuesday, April 14, 2009
آدمی رو در نظر بگیر که هر وقت تو رابطه هاش با پارتنراش دچار مشکل می شه، می آد سراغت(مخصوصا اگه همجنسیت پارتنرش باشی) و دوباره تا یه رابطه ای به هم زد یا اوضاع سفید شد، می ره دوباره رد کارش... و فک کن این آدم دوست تو باشه. من که حالم از چنینی آدمی به هم می خوره. اما شاید این آدم یه جورایی خود من باشم یا بشم یا بترسم بشم... در واقع تو این شرایط اضطراری همینجور تفکرات به طور غریبی مستاصل ام می کنه... نیروی عظیم تنهایی و فشار ذهنی تنهایی می روندم سمت نشست و برخاست بیشتر با دوستای قدیمی(علی الخصوص اگه همجنسیت پارترم باشن)؛ از طرف دیگه چون تریپ بوی استفاده ابزاری از انسانها رو می ده طبعا باید تا آخرین قطره خون در مقابل این مساله مقاومت کنم... گاهی نفس اماره پیروز می شه و گاهی نفس لوامه تا حد انزوای بیش از حد معمول پسم می رونه... بگذریم از کاری که بالاخره می کنم، خود فشار این تناقض در حالی که همیجوریش هم اوضاع مناسب نیست، می شه قوز بالا قوز!
پ ن: دوستان حداقل درباره خودم تریپ صرفا رفاقت(تریپ برادر خواهری/برادر برادی/خواهر/خواهری) است ها... حداقل در سطح خودآگاه که متوجه اشم و طبعا تا همینجا مسئولم... اما درباره ناخودآگاه، عملا نمی شه حدسی زد که مقادیر زیادی تخیل توش نباشه و بشه بش استناد کرد.
Sunday, April 12, 2009
قبلا هم از علاقه ام به فیلم "هامون" گفتم... جدیدا نکته جالبی درباره اش کشف کردم: همزادپنداری غریبی با شخص حمید هامون... مردی ظریف، شکننده و حتی شاید بشه گفت ضعیف در دنیایی مردسالار. مردی که دوست داشتنش به خاطر کلیشه ها به لجن کشیده می شه. حتی تا جایی که به متحجر و عقب مونده بودن(مردسالار بودن) متهم می شه. مردی که نصف بیشتر حرفاش رو تو ذهنش می زنه. چون یا کسی نمی فهمه یا اگرم بفهمه اون چیزهای ذهنی به دید خودش ارزشمند، می شن مزحکه این و اون؛ این دومی هم واسه خودش به اندازه کافی ترسناکه تا به سکوت برسی. مردی که آخرش فریاد زنان می ره تو دریا... جایی که از لحاظ "شنیده شدن" که برای چنین آدمی مهمترینِ نیازهاست، فرقی با دنیای واقعی نمی کنه: توی دریا هم هرچی حرف بزنی حتی داد و بیداد کنی، فقط مثل محصول تکون خوردن دهن واتو واتو حباب می آد بیرون. عینهو دنیا برای آدمهایی مثل اون و من... و مردی که ذهنش تو توهمات پیش از مرگ که در اون مُثُلِ بیم ها و امیدهای ناخودآگاهش جولان می دن، چندین بار شنیدن "دوسِت دارم" از زبون معشوقه اش را مکرر بر می سازه؛ این آرزوی دست نیافتنی مردان زنانه در دنیایی مردسالار که در آن وظیفه مرد گفتن اشه؛ نه شنیدنش. مردان زنانه ای که به تعبیری در دنیای ما بیش از خود زنا خُرد می شن...
در پست قبلی دوستی منو مورد لطف قرار داد که می تونی بری و کامنت مزبور رو خودت ببینی. من به ایشون گفتم که من اینجور مسائل رو از پشت عینکی جنسیتی نمی بینم. اما بعد که فک کردم دیدم شاید هم بشه اینجوری هم دید... البته به دید من حتی از پشت عینک جنسیتی مساله یه طرفه نیست. منظورم اینه که مشکل دار فقط پسرای ایرونی نیستن. دخترها هم مشکل دارن. در واقع رابطه ای معیوبه...البته نوع مشکلشون فرق می کنه. مشکلی که به تعبیر بنده خود این خانم کامنت دهنده یه نمونه ی کاملا کلیشه ای از اون رو بروز می داد. مشکل داشتن پیش فرضی ناجور درباره مرد مقابل(علی الخصوص اگه اتیکت پسر ایرونی هم بهش بچسبه)؛ مشکلِ انداختن همه ی بار مسئولیت یک شکست به گردن مردا و... اما سوالی که اینجا پیش می آد اینه که اگه مشکل از زنها هم هست، چرا همین زنان ایرونی به قول ایشون در مواجهه با مردای آمریکایی یا اروپایی به مشکل بر نمی خورن؟ آیا این ثابت نمی کنه مشکل تنها مرد ایرونیه که با عوض شدنش با یه آمریکایی-اروپاییش با وجود ثابت موندن طرف مقابل(یعنی خود دختره)مساله حل می شه؟
اول به این واقعیت اعتراف کنم که به نظر من هم احتمال اینکه یه دختر ایرونی با یه غربی به مشکل بخوره، کمتره؛ اما در تحلیل دلیلش با امثال کامنت دهنده مزبور کاملا مخالفم. دو دلیل عمده می تونم برای این مساله عنوان کنم:
الف- بذار از یه مثال شروع کنم: بی بی سی یه چنین مستندی نشون می داد: یه زن آمریکایی-اروپایی به همراه شوهرش برای دیدار خانواده شوهر(که از قضا به شدت متحجر-مذهبی بودن) اومده بود ایران. و دوربین دست شوهره بود تا برخورد این دو فرهنگ را ثبت کنه. تو یه صحنه ی جالب مادر شوهره سعی می کرد با این استدلال که "مرد نامحرم زیبایی هات رو نبینه" چادر سر دختره می کرد. دختره هاج و واج مونده بود. من کاملا درکش می کردم؛ اون هیچ تصوری از محرم-نامحرم و تفاوت این دو نداشت. تازه نسبتا زشت بود و نمی دونست که در ایران به دلیل فرهنگ جنسی درب و داغون(که فرضا مردا بر اساسش پا بده به جاهای خاصی از زنا چه زشت چه زیبا نگاه می کنن)، یه سری از اعضای زن که برای مردا در هر شرایطی دیدنی ان، یه جورایی زیبا فرض می شن. منظورم از زدن این مثال این بود که تفاوت فرهنگ ها خیلی از اوقات باعث می شه طرف اصولا متوجه خیلی از نکات نشه.
حالا این نکات می تونه شامل نکات خیلی زننده ای هم بشه. مثل انگاره ی "دختر همه ناز پسر همه نیاز" یا "مردا تو هر سوراخی پا بده می کنن" و... کلی از این انگاره های زن ایرونی که یکی مثل من به خاطر تماس فرهنگی باشون می فهمدشون و حالش به هم می خوره؛ اما بسیار محتمله برای یه آمریکایی ماجرا اینطور نباشه چون اصولا متوجه نشده و مساله روی پرده ذهنش اصلا به اون شکلی که هست ظاهر نشه. فرضا دختره برای جلب توجه ناز می کنه و می ره تو تریپ، اما طرف آمریکایی فک می کنه "آخی پارتنرم ناراحته... برن ببینم چی شده؟" و به خاطر انسان دوستیش می آد ازش سوال می کنه. اینجا هم دختره برداشت اشتباهی از رفتار طرف می کنه و فک می کنه نازش خریدار داشته و راضی و خشنود می شه. اما یه پسر ایرانی که همه اشاره های فرهنگی ماجرا رو می گیره اگه مثل من مردسالارانه بدوندشون و ازشون متنفر باشه، خیلی سخته جلوی دل به هم خوردگیش رو بگیره و به رابطه ای پر از چنین علائمی ادامه بده...
ب- علاوه بر این این نکته رو هم اضافه کن به مساله که به هر حال همه جای دنیا یه اقلیت از همه جا مونده و رونده ای (بطور خاص کلمه در بحث حاضر در زمینه سکس) داره. حالا ایجور کیس های ساکن ایران طبعا جذابیتی جنسی نزد دخترها ندارن. اما وقتی آمریکایی-اروپایی می شن، صرف ایرانی نبودن به همراه ابهامی ناشی از تفاوت فرهنگی سکسی تر می شن. در واقع حتی شاید سمپتوم های عقب مونده بودن جنسی(که از خصوصیات بارز ریتاردهاست)، اونجا با اینجا فرق کنه و به سمت ذهن یه دختر ایرانی اون سیگنالهای غیر سکسی (که باعث ناخودآگاه ترن آف شدنش نسبت به یه همچین آدمی می شه -سیگنالهایی ماطع شده از ریتارد مدل ایرانی اش که بر اساس سالها تجربه در ایران براشون درونی شده بوده-) رو نفرستن. و خلاصه این قشر رونده شده در اجتماع خودشون به سمت عرصه ای که شانس موفقیت بیشتری توش دارن یعنی دختر ایرانی جلب می شن. به همه ی اینا جذابیت کَشکی "شرقی بودن" رو هم اضافه کن که بسته به سطح عرفان زده گی کم یا زیاد به هر حال بین غربی ها(یا حتی ایرانیان اونور) رایجه. عرفان زدگی ای که احتمال بروزش در یه "از همه جا رونده ی جنسی" بیشتر هم می شه. ازشکست خورده ای که شاید داشتن دو سه تا رابطه ناموفق در نوجوونی به فکر ابدی کردن یکی دیگه از ترس تنها موندن انداخته باشدش.
خلاصه اونطور که تجربه من بوده تجارب جنسی دختران ایرانی بیشتر می ره سمت اینجور کیس ها که طبق خصوصیت جهانشمول ایندسته از آدما(مثلا ریتاردها)، به دلیل ضعیف بودنشون خیلی کمتر احتمال داره به دنبال تنوع بگردن(بخوان بگردن هم شانسی ندارن و گشتن همانا و ریسک از دست دادن اونچه که دارن همانا که اصلا عاقلانه نیست) و تا وقتی خانم اراده نکنه برای ابراز وفاداری پارس می کنن و با روی باز از ازدواج هم که امتداد بیشتر این رابطه رو نوید می ده، استقبال می کنن.
پ ن: ریتارد بودن مفهوم مطلقی نیست... فرضا شخص من هم تا حد و حدودی ریتارد به حساب می آم
Friday, April 10, 2009
کمی غُر غُر های معمول در این شرایط:
به دلم موند با یکی هم سُر خوردن تو رختخواب خنکِ تو زمستون رو داشته باشم؛ هم با همون آدم خیسِ عرق شدنای تابستونیِ ناشی از تک و تای سکس رو... خلاصه که مدت هاست خاطره های من با پارتنرهام فقط شامل یکی از این دو حالت فوق می شه... خُب رابطهه به اونیکی قد نمی داده دیگه