قبلا هم از علاقه ام به فیلم "هامون" گفتم... جدیدا نکته جالبی درباره اش کشف کردم: همزادپنداری غریبی با شخص حمید هامون... مردی ظریف، شکننده و حتی شاید بشه گفت ضعیف در دنیایی مردسالار. مردی که دوست داشتنش به خاطر کلیشه ها به لجن کشیده می شه. حتی تا جایی که به متحجر و عقب مونده بودن(مردسالار بودن) متهم می شه. مردی که نصف بیشتر حرفاش رو تو ذهنش می زنه. چون یا کسی نمی فهمه یا اگرم بفهمه اون چیزهای ذهنی به دید خودش ارزشمند، می شن مزحکه این و اون؛ این دومی هم واسه خودش به اندازه کافی ترسناکه تا به سکوت برسی. مردی که آخرش فریاد زنان می ره تو دریا... جایی که از لحاظ "شنیده شدن" که برای چنین آدمی مهمترینِ نیازهاست، فرقی با دنیای واقعی نمی کنه: توی دریا هم هرچی حرف بزنی حتی داد و بیداد کنی، فقط مثل محصول تکون خوردن دهن واتو واتو حباب می آد بیرون. عینهو دنیا برای آدمهایی مثل اون و من... و مردی که ذهنش تو توهمات پیش از مرگ که در اون مُثُلِ بیم ها و امیدهای ناخودآگاهش جولان می دن، چندین بار شنیدن "دوسِت دارم" از زبون معشوقه اش را مکرر بر می سازه؛ این آرزوی دست نیافتنی مردان زنانه در دنیایی مردسالار که در آن وظیفه مرد گفتن اشه؛ نه شنیدنش. مردان زنانه ای که به تعبیری در دنیای ما بیش از خود زنا خُرد می شن...