سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Thursday, January 31, 2008
جاذبه های پنهان بورژوازیِ من:
اول شب کتاب "زن در ریگ روان" رو که فقط کمیش رو خوندم و در واقع زخمیش کردم دست می گیرم و تا ساعت 4 صبح تمومش می کنم بعد میرم از بین کتابا یه کتاب ژیژک("به برهوت حقیقت خوش آمدید") می کشم بیرون و تا ساعت 9-10 صبح تا یه فصل مونده با آخرش می خونم. بعد می آم پایین و می رم تو آشپزخونه. چایی می ذارم و تا وقتی دم بکشه لقمه های نون کره پنیر گردوم رو آماده می کنم که با اولین لذت عمیق بورژوایی روبه رو می شم: شنیدن صدای خِرت خورد شدن گردو وقتی که یه نصفه گردوی قلمبه رو فشار می دم رو ترکیب پیشتر آماده شده کره و پنیر. لذت بزرگ دوم هم تماشای رقص مرگ کوه شناور تشکیل شده از قهوه آماده(از اینا که شیر و شکرم تو پودروته) در فنجان آب داغه که بعد از خوردن چای نون کره پنیر گردوم رفتم سراغش. و همه اینها با این خیال راحت که بدون دغدغه خاصی می تونم بگیرم تا غروب بخوابم...
Tuesday, January 29, 2008
فک نکنم هیچ واژه ای در سرتاسر دنیا غیر سکسی تر، مهوع تر، سرد کننده تر، کثیف ترو خیلی ترهای دیگه از "سیخ زدن" برای اشاره به سکس وجود داشته باشه. به قول معروف هنر نزد ما ایرانیان است و بس!
مکابیز یه پست جالب زده که لینکش رو به همین دوستم که خواهش رو گرفته بودن، ندادم. گفت "نظر منو می خوای همین الان حمله کنن به ایران من دستشون رو می بودم. فقط این صحنه رو تصور کن: تو خیابون یکی داد می زنه گرفتمش. این بابا رئیس مفاسد وزرا بوده. می ری طرفش. نگاهت با نگاه طرف تلاقی پیدا می کنه و در حینی که مردم می آن طرفش، اوج ترس و اضطراب رو تو چشماش می بینی و دلت برای حقارتش می سوزه. یا فک کنم دارن در یه خونه ای رو از جا در می آرن چون فهمیدن یکی از فاطی کماندوهای سابق اونجا می شینه وبعد از کندن در می رن در حالی که جیغ جیغ می کنه که من نبودم و و اینا می کشنش بیرون و حال نزن کی یِزن..." آب از لب و لوچه منم بطور حیوانی ای سرازیر شد. ادامه داد "حاضرم برای یه ثانیه زندگی کردن اون زندگی همه چیم از جمله عقاید و ایدئولوژی های خودم به باد بره. من دستای آمریکا رو برای دادن چنین فرصتی و نشوندن اینا در موضع ضعف خواهم بوسید حالا حتی اگه حمله با این نیت نبوده باشه که نخواهد بود".
یکی از دوستان تعریف می کرد خواهرش رو گشت ارشاد گرفته و تو وزرا شاهد صحنه های فجیعی بوده از جمله کتک خوردن یکی... نمی دونم چرا این تبعیض تو ذهنم هست که کتک خوردن زنا خیلی بیشتر عصبانیم می کنه تا مردا... به تفاوت قدرت بدنی بطور کلی نباید ربط داشته باشه چرا که وقتی یه پسر لاغر مردنی رو یه قول تشن بطور مفصل کتک بزنه، به اندازه یه چک ناقابل یه مرد به صورت زنی هم قد و قوار خودش، بهَمَم نمی ریزه. به هر حال برای خودم عجیبه. به علاوه نمی دونم اصلا چیکارش کنم این ذهنیت رو. مقابله کنم باش یا موردی نداره و ولش کنم به حال خودش...
اینکه چیز جدیدی نیست:
برجهای دوقلو مظهر فالوس(کیر خودمون) بودن کهبا حادثه 11 سپتامبر به عنوان نمادی از مدرنیته قضیب(بازم کیر خودمون) محور انکار شدن. طبعا می شه حمله کننده را به عنوان نماد بدویت مادرسالار دونست. البته مادرسالار دونستن ملا عمر و بن لادن بر عهده خواننده(چون کار سختیه!). اما درباره دوقلو بودن برجها: در واقع ما با این دوقلو بودن ترکیب اعلام حالت نعوذ احلیل(کیر راست کردن خودمون!) رو با دوگانه بودن بیضتین(خایه خودمون) که نمادی ار اقتدار مردانه اند، را به وضوح می بینیم.
پ ن: کسی می دونه بیضه چرا مونثه؟!
پ ن2: نشانه شناسی بلتم خفن
پ ن3: دن سیفون حیا کن معامله(معامله چی کی اصلا کدوم معامله(از نظر لغوی)یا با فرض تعیین شدن هرکدوم از معامله ها(از نظر لغوی)، اصولا معامله ی کی یا معامله بین کیا؟ جواب اینا هم همه اش به عهده خواننده چون سخته) رو رها کن
امروز به شدت افسرده بودم. در این شرایط هیچی بهتر از ارتباط با یه داف و در صورت امکان سکس مبسوط نیست. گفتم زنگ بزنم با یکی که باش رابطه دارم قرار بذارم و برم پیشش. یه لحظه از خودم بدم اومد. مگه طرف دیازپام با فلوکسیتیه؟ خلاصه با انزجار از نگاه شی محورم قرار گذاشتن رو گذاشتم واسه یه موقعی که مشکل جانبی نداشته باشم. بعد کمی با خودم فکر کردم. یکی از بزرگترین مزایای رابطه جنسی (منظورم فقط سکس نیست بلکه رابطه بر اساس سکس و فرای رفاقته) داشتن همین چیزاست دیگه. و برای هزارمین بار به این نتیجه رسیدم که برای آدمی مثل من که هم از مواهب رابطه نمی تونه استفاده کنه هم دردسراش شاملش می شه(مثل احساس مسولیت شدید برای نقش آرام بخش بودن در شرایط مشابه)، بهتره تنهای بمونه.
Sunday, January 27, 2008
فصل اول کتاب "عشق سیال" به نظر من شاهکاره. در واقع می شه همه بالا و پایین های من در این وبلاگ رو در طول استدلالهای اون دید.
فیلم "شِلترینگ اسکای" برادر برتولوچی هم یکی از فیلمهای بی نظیریه که من این روزها بعد از گذشتن چند روز از دیدنش هنوز ذهنم درگیرشه
پ ن: با دیدن طرح جلد و اسم کتاب "عشق سیال" آدم خیال می کنه یه چیز تو مایه های کاترین پاندر بازیه ... اسم رو می شه گفت کاریش نمی شد کرد اما نمی دونم چرا ناشر در انتخاب طرح جلد انقد کج سلیقگی به خرج داده!
فردی مرکوری واقعا به نظرم داف سکسی ای می آد... خلاصه خارج از تئوری کاملا به شکل جنسی ای به طرفش کشش دارم
به نقل از نامه دن سیفون به پسرش(شایدم دخترش):
- فرزندم اگر خورشید را در دست راستت بگذارند و مته را در دست چپت به آن نمی ارزد که ذره ای از نوک دولت را به نمایش عموم بگذاری...
- پدر جان اگر جدی گفتند "خورشید را بیاورند"، چه کنم؟
- ... اگر اینطور شد ایراد ندار. با مسئولیت خودشان تمامش را به نمایش بگذار تا چشمشان در آید!
Sunday, January 20, 2008
خیلی شنیدم که می گن پسرایی که شعار آزادی جنسی می دن و طرفدار سکس آزادن وقتی به ازدواج خودشون می رسه از طرف مقابل انتظار بکارت دارن در حالی که خودشون بارها قبل ازدواج سکس داشتن. قبلا به شدت مخالف این حرف بودم اما جدیدا کمی بیشتر به این مساله دقیق شدم و دیدم پر بیراه نیست. "ازدواج" اصولامی تونه تو همون مایه های بکارت خواهی حرکتی ناموس پرستانه به حساب بیاد. وقتی کسی تا حدی ناموس پرسته که در پشت ظاهر آزادیخواهش می ره سمت ازدواج، به احتمال زیاد از همون اول آزادی خواهیش در سکس ریا بوده یا نهایتا جزو توابین به حساب می آد که انتظار خاصی نمی شه ازشون داشت. البته استثنا همیشه هست اما این استدلال می تونه توجیه کننده خیل عظیم تغییر عقیده به اصطلاح آزادی خواهان جنسی در زمان رسیدن به ازدواج باشه.
پ ن:مطمئنا اینجا منظور من از ازدواج شامل این نمی شه که تورو با پارتنرت بگیرن و بطور خصوصی عقدتون کنن با حتی برای یه سفر همراه با عشق و حال به خارج از ایران بالاجبار یه عقد زورکی انجام بدین. از نظر من ازدواج در فرهنگ عامه مفهومی داره که شامل یه حداقلهایی از جمله خبررسانی عمومی چه بصورت مراسم یا مهمانی های معرفی خانوادگی می شه. یعنی یه جورایی حرکتی بزنی که هرکدوم از آشنایان دو طرف بدونن قطعا شما به رختخواب خواهید رفت یا فرضا اصلا براشون عجیب نباشه شما رو دست در گردن هم در یه مکان عمومی ببینن...
Saturday, January 19, 2008
مثل آب خوردن بچه مردم رو زیر شکنجه کشتن. کثافت کاریشون وقتی بیشتر دلت رو به هم می زنه که بدونی رو جسدش بتون ریختن که نشه واسه دیدن آثار شکنجه نبش قبرش کرد. یکی از دوستان به این نکته جالب اشاره می کرد که "بدبختی اینجاست که احتمالا از دستشون در رفته و از پیش قصد کشتن طرف رو نداشتن". راس می گه. باز اگه آدم رو با قصد قبلی بکشن جون فدای عقیده شده. اما وقتی سهوی بمیری جونت فدای ناشیگری بازجوی احمق شده...
به هر حال اینکه هیچ ایده ای درست درمونی برای مقابله به مثل به ذهنم نمی رسه به شدت آزارم می ده. البته چرا یه ایده به ذهنم می رسه بطور کلی:
یه گروه درست کنیم به اسم ققنوس. به تعداد اعضا کپسول سیانور جمع کنیم بندازیم گوشه لپامون و بریم جلوی مجلسی جایی لخت و اور تجمع کنیم. تا پلیسا ریختن برای زدن و گرفتن، یه گاز از کپسول عزیز و موندن صدها جسد رو دستای کثیفشون.
پ ن: دلم خوشه ها... ققنوس! یه چی شد تو مایه های قول بهشت به انتحاری های القاعده. به هر حال هرکی به یه چیزی دلش خوشه؛ منم به برخاستن دیگرانی برای آزادی از خاکسترم...
Friday, January 18, 2008
- اول که با هم اومدیم خونه{خالی!}اصلا فکرش رو نمی کردم کارمون به اینجا بکشه
- {پس حتما بطور کاملا اتفاقی پشمای کُست اینجور سه تیغه بود؟}
- آره منم باورم نمی شد به این زودی انقد به هم نزدیک بشیم
- {آره جون عمت. از بسته کاندوم دوازده تاییِ باد کرده تو جیب کاپشنت معلوم بود}
در دنیایی بهتر:
- خوب شد حواسم بود شِیو کرده بودما
- آره منم با اینکه اولین بار بود با هم تنها می شدیم، اینجاشو درست خوندم و سر رام کاندوم خریدم
یه چیز پسرا که برام از دخترا سکسی تره شکل جمجمه اشونه. استخون بندی سر دخترا معمولا به گردی پسرا نیست و قلمبگی و تیزی بیشتر داره...
Thursday, January 17, 2008
اینکه بشی استاد یکی در زمینه سکس من یکی رو از نظر جنسی به شدت نسبت به اون فرد سرد می کنه. صدالبته به یه نفر که اولین بارشه حق می دم که چیزی بارش نباشه و در گذر چند ماه اوسّا بشه؛ اما حق دادن به طرف یه مساله است سرد شدن ناخودآگاه من مساله ای دیگه و این حالت وجدانم رو اذیت می کنه که نکنه بشه این برداشت رو کرد که من دست و پا چلفتی بودن یه مبتدی رو می زنم تو سرش یابه این خاطر تحقیرش می کنم؛ اما می گی با چنین عکس العمل ناخودآگاهی(ترن آف جنسی بودن یه مساله برام) چیکار کنم؟
Tuesday, January 15, 2008
- جناب حق التعلیف ماچی شد؟
- حقا که باید به چون تو نویسنده ای حق التعلیف داد. زود حق التعلیف این مردک رو بدین راهیش کنین بره
Friday, January 11, 2008
داره تعداد آدمهایی که بعد اون باشون خوابیدم از دستم در می ره ؛ اما هنوز لب به آیس پک نزدم. اونم تو این سوز زمستون...
اینجور که بوش می آد مهم بودن جذابیت چشم طرف مقابل از مشخصه های آدمهای رومانتیکه. اگه این برداشت من بر اساس استقرا درست باشه، کار من ساخته است که بهترین عضو صورتم به نسبت بقیه اجزا چشامه و از از رومانتیک بازی متنفرم!
Wednesday, January 09, 2008
چه دافی بوده سیمون دوبوار... من که عاشقش شدن اونم با فاصله 75 سال از وقوع حادثه. کوفتت بشه سارتر
حالا که دنیای ما بر اساس دول بعضی از دوستان می چرخه(نمونه بارزش جناب رادان که بر اساس شق شدن نشدن دول مبارکش نوع لباش پوشیدن مردم -برفرض میزان بلندی کوتاهی مانتو یا تبرج زنان- رو تعیین می کنه) و در جهت خلاصی از شرایط مزخرف فعلی یه راه حل به نظرم رسید: دو نفر بطور داوطلب هرکدوم یکی از تخم های این عزیزان رو ناکار کنن و با توجه به اینکه به احتمال زیاد با دیه راضی نخواهند شد، تن به قصاص داده و هرکدوم یه تخممون رو در راه آزادی فدا کنن. فرضا برای جناب رادان قرار شده تخم چپ از من باشه و تخم راست از یکی از دوستان ارزشی... من الله توفیق!
پ ن: کسی می دونه اگه یه زن بزنه تخم مردی رو بترکونه و مرده بگه اِلّا و لِلّا قصاص، تکلیف چیه؟ یعنی بابت تخم چپ که دیه اش بالاتر از کل زنه، طرف رو اعدام می کنن؟!
Tuesday, January 08, 2008
نمی دونم چرا کاملا بطور غیر منطقی ای از گفتن "دوسِت دارم" بیشتر از شنیدنش لذت می برم.
پ ن: مطمئنا منظورم ابراز علاقه بر اساس واقعیتی قلبی ایست نه انجام وظیف یا استفاده ابزاری...
از همه چی که بگذریم رابطه با یه دختر باکره برای من ایرادش اینجا است که بخوای نخوای می رم تو موضع قدرت... به هر حال این تویی که به سوالات جنسی اون جواب می دی تویی که باید تصورات رومانتیکش درباره رابطه رو خراب کنی و مجبورش کنی واقع بین باشه و در مجموع ناخودآگاه نقش دانای کل رو بازی کنی. منم که از موضع قدرت متنفرم.
Saturday, January 05, 2008
یه راه مناسب برای اندازه گیری سطح فرهنگ یه محله اینه که به یه سوپرمارکت مراجه کنی و ازش کاندوم بخوای... اگه بهت داد نشون دهنده اینه که مردم اون محله به نسبت بازن وکسی کار به کار کسی از جمله همسایه هاش نداره. اما اگر به تعجب نگاهت کردن بدون که از اون محله هاست که ذهن مردمش بسته است و بر فرض در عالم همسایگی به کار هم کار دارن...
Thursday, January 03, 2008
برای اینکه تو سکس اورال بتونی نقطه لذت ناک کس رو پیدا کنی، با زبون برو دنبال ترشی. نقطه ترشی هست اون تو که اگر پیداش کنی و با زبون تحریکش کنی متوجه منظورم خواهی شد.
پ ن: این بر اساس تجربه شخصی من و دوستامه که هیچکدوم چندان دن ژوان نبودیم و نمی شه گفت ردخور نداره.
Wednesday, January 02, 2008
داشتم تو انقلاب قدم می زدم که دیدم ون گشت ارشاد که معمولا ضلع شمال غربی میدونه، تغییر موزه داده و اومده ضلع شمالی. این ون از یه لحاظهایی کمی متفاوت از ون های دیگه بود. نکته ای که علاوه بر بزرگتر بودنش قلبم رو فشرده کرد این بود که شیشه هاش به تیرگی ون های معمولی نبود و سه چهار تا سایه اون تو دیده می شد. به خاطر شرایطی که جامعه ای که منم در تشکیلش نقش دارم برای انسان های اون تو ایجاد کرده بود، احساس سر افکندگی شدیدی کردم. در حین رد شدن از کنار ون ا سه چهار تا برادر و خواهر ارزشی رو هم دیدم و تنها عکس العملی که تونستم انجام بدم این بود که با تنفر کامل چش تو چششون انداختم و همین طور در حین رد شدن در حالی که گردنم می چرخید نگاه منزجرم رو بهشون دوخته نگه داشتم. فک می کنم این می تونه یه مبارزه باشه که همه ما پسرا که معمولا نمی تونن چیزی بهمون بگن، اینکارو بکنبم. نگاه متنفرانه هم تو هیچ قانونی جرم نیست و به هر حال برای طرفهای مقابل در صورت استمرار و تکرار به شدت آزاردهنده. بعد هم که رد شدم به هردختری رسیدم گفتم گشت ارشاد اومده این ضلع و حواسشون باشه. هرچند چند پشت چشم نازک کردن هم تحویل گرفتم اما اصلا مهم نیست. فک کنم اگر تو این کار هم همه مشارکت کنیم و تبدیلش کنیم به فرهنگ غالب، می تونه یه نوع مقاومت در مقابل دار و دسته جاکشان ناموس پرست به شمار بیاد. تازه حس همبستگی ای که درجایی مثل خیابون به عنوان سطح بیرونی جامعه به ذهن متبادر می کنه و در نامداد اون حس مثبتی که بوجود می آره می تونن برای مقابله کنش گرانه مردمی با کلیت سرکوب هم موثر باشه.
Tuesday, January 01, 2008
نکته قابل توجه این معرکه "کی بود؟ کی بود؟ من نبودم"،اینه که با توجه به آمار جناب رادان مبنی بر اینکه 97% مردم موافق این طرح امنیت اجتماعی ان، چرا دوستان برای جلب نظر مساعد این خیل عظیم حتی اگه کار خودشون نبوده گردن نمی گیرنِش؟