سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Thursday, January 31, 2008
جاذبه های پنهان بورژوازیِ من:
اول شب کتاب "زن در ریگ روان" رو که فقط کمیش رو خوندم و در واقع زخمیش کردم دست می گیرم و تا ساعت 4 صبح تمومش می کنم بعد میرم از بین کتابا یه کتاب ژیژک("به برهوت حقیقت خوش آمدید") می کشم بیرون و تا ساعت 9-10 صبح تا یه فصل مونده با آخرش می خونم. بعد می آم پایین و می رم تو آشپزخونه. چایی می ذارم و تا وقتی دم بکشه لقمه های نون کره پنیر گردوم رو آماده می کنم که با اولین لذت عمیق بورژوایی روبه رو می شم: شنیدن صدای خِرت خورد شدن گردو وقتی که یه نصفه گردوی قلمبه رو فشار می دم رو ترکیب پیشتر آماده شده کره و پنیر. لذت بزرگ دوم هم تماشای رقص مرگ کوه شناور تشکیل شده از قهوه آماده(از اینا که شیر و شکرم تو پودروته) در فنجان آب داغه که بعد از خوردن چای نون کره پنیر گردوم رفتم سراغش. و همه اینها با این خیال راحت که بدون دغدغه خاصی می تونم بگیرم تا غروب بخوابم...