سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Tuesday, June 30, 2009
تنها وصیت من به خانواده ام در این روزها:
برای تحویل گرفتن جسد من هیچ کاری نکنین. یه تیکه گوشت چه ارزشی داره که میلیون میلیون براش پول بدین(من سه تا نه ملیون پول تیر شنیدم) که بشه خرج تسلیحات(باتوم، انواع گاز، مسلسل، هفت تیر، حقوق ارازل و اوباش حکومتی و...) بیشتر و بیشتر واسه آزار یا کشتن یه عده دیگه مثل من و داغدار کردن یه سری خانواده ی دیگه به همون اندازه ی ناراحتی شما در اون وضع و حال؟ تازه برای تحویل جسد باید این رو امضا کنین که قاتل اغتشاشگرا بودن که به تعبیرمن به معنی پایمال شدن خون منه؛ خونی که جناب خامنه ای برای تثبیت دیکتاتوریش ریخته... خونم و راهی که براش ریخته شده یعنی امتناع از زیر بار تحقیر رفتنی که با این نمایش مسخره شامل حال من و بقیه کردن مهمتره یا گوشت مرده ی تنم؟ جدیدا هم که به موارد لازم الامضا این اضافه شده که بسیجی بودن منِ مقتول رو تایید کنین! فک نمی کنین یه جسد بوگندوی بی خاصیت (که به وضوح دیگه منِ دن سیفون نیست) در برابر ننگ بسیجی شمرده شدن(بسیجی که معادل دار و دسته ی جلاداییه که کلی از انسانهای تحسن برانگیز جامعه مون رو انگار که بازی کانتر استرایکه کشتن و می کشن)، هیچ ارزشی نداره؟
پ ن: نکته بامزه: اگه اغتشاشگرا کشتن، چرا باید پول تیرشون رو به حکومت داد؟! بهتر نیست این دست خوش مربوطه رو به همونی که مرحمت اصلی رو کرده یعنی به قول دوستان ارزش و جدیدا ورزشی، اغشاشگران اوباش مسلک پرداخت کنیم؟
پ ن2:اصلا هدفم جو دادن نیست که وای ممکنه بمیرم و اینجور ننه من غریبم بازیا... بدیهیه احتمال مردن من و شمایی که تو مایه های خودمین با وجود مشارکت تو همه ی این برنامه ها به هر حال بسیار پایینه. اما احتمال هرچقدر کوچیک باشه، اگه خود اتفاق انقد که طبق توضیحات سعی کردم روشنش کنم، فجیع باشه، اخلاقا نیاز به پیشگیری داره.
پ ن3: خودم اینارو به خانواده ام نمی گم چون الکی می ترسوندشون(گفتم که احتماش خیلی پایینه) و فاز صحرای کربلا ممکنه بگیردشون؛ اما دوستانی که من رو می شناسین: اگه این احتمال بسیار بسیار کم رخ داد و من مُردم، حتما این متن رو به خانواده ام نشون بدین و براشون روشن کنین که این خواسته ی منه.
پ ن4: فک کنم بقیه دوستانی که با استدلالهام همدلی دارن هم بد نباشه به تمهیدات مشابهی برای جلوگیری از چنین اتفاقات کریهی(مصادره شدن آخرین چیزی که ممکنه داشته باشن یعنی مردنشون) فک کنن.
Friday, June 26, 2009
این غربی های گوربگور شده آخه چقدر احمقن؟ اگه احمق نبودن که این همه آی کیو بالاهای ایرونی رو قُر نمی زدن ببرن فرنگستون... فک کن رسانه هاشون(حالا چه بی بی سی چه سی ان ان چه بی اس ان چه ان سی زِد چه اِی بی سی چه ... هرکدوم که خودش می دونه و ما مردم با گذشت ایرون برای نبردن آبروش اسم دقیقش رو نمی گیم) نشستن اینهمه نقشه کشیدن که برای مفتضح کردن ملت شهید پرور ما یکی رو بکشن و فیلمش رو بگیرن و بکنن پیرهن عثمون، یادشون رفته از حساس ترین صحنه ماجرا یعنی خود تیر خوردن مقتول فیلم بگیرن! واقعا خاک بر سر خنگتون کنن. حالا خودتون آی کیوش رو ندارین لااقل از چهارتا نابغه مثل احمد خاتمی یا امثال برادران صدا و سیماییمون که لااقل این روزا تو سطح شهر تهرون به وفور یافت می شن(می تونین این نوابغ رو به راحتی با زنجیر و چماقهایی که محض تفریحات سالم واسه رهگذرا تکون می دن بشناسینشون) استفاده می کردین.
"تارنما" ترجمه غلطیه از واژه Website. اشتباه دوستان فرهنگستانی به وضوح اینه که site به معنی پایگاه رو به دلیلی تلفظ مشابه با sight به معنی نما اشتباه گرفتن. اما گذشته از این اشتباه ناشی از بی سوادی، این کلمه اغلب برای لحظه ای هم که شده من رو دچار کج فهمی دیگری هم می کرد. مشکل از معنی دوگانه ی واژه ی "تار" تو زبون فارسیه. تار هم به معنی تیره یا مبهمه؛ هم به معنی تارعنکبوت که این دومی به عنوان ترجمه web مد نظر دوستان فرهنگستانی بود. به هر حال این واژه ی "تارنما" ناخواسته در فارسی معنایی دوگانه داشته و شامل صنعت ادبی ایهام می شد. همه اینها را گفتم تا بگم که این ایهام این روزها بیش از پیش با مسمی شده... این واقعتی است که این روزها مراجعه به وب سایت ها معادل مواجهه با تصاویریست هم تیره(مثل کشتار آزادی خواهان و گردنکشی جلادان) و هم مبهم(رواج شایعات عجیب و متناقض). تیره و مبهم یعنی همان دو معادل دیگر واژه ی "تار"... و در این روزگار تلخ تر از زهر وب سایت ها به این تعبیر هم همه جوره تارنمایند...
Wednesday, June 24, 2009
طبق این استدلال که موسوی و کروبی مسئول کشته های اخیرن، خُب طبعا خمینی هم مسئول همه کشته شدگان معترض به شاه بوده! من واقعا نمی فهمم فرق منطقی بین این دوتا چیه؟
کی می گه اخبار صدا و سیما ی سرتاپا دروغه؟ می گه کسایی که مردم رو با باتوم و زنجیر و... می زنن، ارازل و اوباشن؛ بر منکرش لعنت. می گه کسایی که مردم رو زدن و کشتن تروریست بودن. لال شم اگه منم جز این بگم. تنها نکته ای که این دوستان عامدا فراموش می کنن بگن اینه که جیره و مواجب این دوستان ارزشی و اغلب ورزشی برای کارهای قشنگی که می کنن چه جوری تامین می کنه... حساب یه میلیارد و ششصد میلیون دلاری جناب مجتبی خان خامنه ای که معرف حضورتون هست؟
Monday, June 22, 2009
امروز اولین روز تابستونه... به نظرت بهار تهران هم یه چیزی بود تو مایه های بهار پراگ؟ یعنی داریم برای دو سه دهه وارد یه تونل وحشت روانی به سبک کوندراییش می شیم؟
دوستان مدتی است نمی نویسم به این دلیل نیست که تو این شرایط غریب حاضر نیستم... دلیلش اینه که جای دیگه ای به اسم خودم می نویسم و نوشتن عین اونها اینجا از نظر امنیتی خبط بزرگی است... به هر حال تا همین حد می تونم بگم که منم مثل همه شما همه این روزها در خیابون درگیر بودم و هستم و حاصل خوردن هزار چیز نخورده(باتوم و انواع گاز و...)، کردن هزار کار نکرده(شعار و پخش اعلامیه و...) و روانی غمگین از جنایات این جونوراست(کشتن ندا شاه بیت جنایاتشون بود که هر بار می بینمش اشکم در می آد). راستش به جامعه مون افتخار می کنم که اینطور شجاعانه ایستاده برای برپاکردن حقیقت در مقابل پستی و دروغ و نتیجتا حاضرم با مشت بکوبم تو دندونای کسایی که می گن حق مردم ما همین(منظور ا.ن. و امثالهم) است.
پ ن: این رو جایی خوندم که "ندا با چشمان باز مرد؛ وای بر کسانی که با چشمان بسته زندگی می کنند".
پ ن2: عوض کردن اسم امیرآباد(کارگر) به ندا یا ندای آزادی حرکتی است بجا که به دلیل رفت و آمد زیاد دانشجوهای دانشگاه تهران کاملا عملی به نظر می رسه.
Saturday, June 06, 2009
می شه شلوغیهای اخیر در امتداد شور انتخاباتی رو اینجوری دید که جامعه کارنوالی شده و به روح پرفتوح آقامون باختین درود فرستاد. اما کارنوالی که سه سوت جمع می شه و می ره پی کارش، اونم در چنان مدت زمان کوتاهی که انگار نه انگار فضای شهر همونیه که به تصرف آنتی سرکوبگری در اومده بوده، به نظر من بیشتر نقش همون سوپاپ اطمینان خودمون رو داره. در واقع بجای اینکه جامعه کارنوالیزه شه(بسط برابری و آنارشی حاکم بر کارناوالها به جامعه)، این کارنواله که سوسیالیزه می شه(سوسیالیزه به تعبیر دورکیمی اون یعنی کارنوال برای بقای ساختار اجتماعی کارکرد پیدا می کنه)
Wednesday, June 03, 2009
- ببین عزیز دلم بیا اینجا روشنت کنم. لکاته ی پیرِ ج ا باز هم داره با هزار و یک بامبول از من و تو دل می بره. فعلا شیخ کروبی شده ممه های برجسته اش که به شدت ارکتتت می کنه. احمدی نژاد عشوه و نازشه؛ همون دافعه نسبت به یه جزء که تو رو در امتداد نفی اون تریپِ طنازی، به سمت کلیت ماجرا می کشونه؛ محسن رضایی هم یه آرایش غلیظه جنده واره که طرف به خیال اینکه تو رو جذب کنه کردتش اما در عمل از اون بُعد تاثیر چندانی نداره که هیچ تازه ممکنه کمی هم ضد تحریک باشه ؛ البته اینم می تونه واسه اینکه زیاد دور نگیری و نزنی نوندونیش رو از کار بندازی، مفید باشه؛ عاقلان دانند... و اما موسوی... در نهایت میرحسین واژنیه که بعد همه ی این دمبل دستکا و موش و گربه بازیا قراره به وصالش نائل شی و آلت معترضه ات واسه 8 سال دیگه توی تراوشات خودش چُرت بزنه. می مونن تحریمیا که جلق زدن رو ترجیح می دن که به قول خلاصه به قول اهلش گفتنی: "یه یا حسین تا میرحسین". می مونن تحریمیا که در این شرایط به جلق اکتفا می کنن که باز به قول اهل فضل و کمال: "پای استمنائیون چوبین بود".
- حالا نرخ این جیم الفِ لکاته چنده؟ به وُسع ما می خونه؟
-!!!
- اورال چی؟ ساکم می زنه؟
- والا جوون اینا کله گنده تر از این حرفان که کیف و ساک بزنن. اینا کَلون از جیب مردم می خورن. نِی های غول آساشون رو انداختن تو نفت و در حالی که لب ساحل هاوایی لم دادن و دافای بیکینی پوش رو دید می زنن، به یاد لبان تشنه ابوالفضل هورت هورت می مکنش.
Tuesday, June 02, 2009
یه اعتراف: یکی از جوادترین فتیش های جنسی من جوراب پاریزینه. مخصوصا اگه اون تیکه سرش که کمی پررنگ تره، از حالت درستش انحراف داشته باشه و مرز دو رنگ یه خط کج روی پا ساخته باشه. هم تصور در آوردنش قبل سکس تحریکم می کنه؛ هم تصویر سکس در حالی که پاهای طرف توی چنین جورابی رو شونه هام باشه و موقع حرکات بدن موقع اینترکورس پوست شونه هام اصطکاک ناشی از حرکات ریزش روحس کنه. حتی تصویر پاهای چنگ شده ی ناشی از تحریکان شدید جنسی تو این مدل جوراب ارکتم می کنه!
پ ن: گفتم فتیش جواد چون به نظر من از بعد زیبایی شناختی جوراب پاریزین رسما زشته و پوشیدنش نشونه بدسلیقگی مطلق طرفه! اما انگار اینجا از اون جاهاییه که نظر دولم با خودم 180 درجه فرق می کنه(فک کن موقع نوشتن پست هم راست شده بود!)