دوستان مدتی است نمی نویسم به این دلیل نیست که تو این شرایط غریب حاضر نیستم... دلیلش اینه که جای دیگه ای به اسم خودم می نویسم و نوشتن عین اونها اینجا از نظر امنیتی خبط بزرگی است... به هر حال تا همین حد می تونم بگم که منم مثل همه شما همه این روزها در خیابون درگیر بودم و هستم و حاصل خوردن هزار چیز نخورده(باتوم و انواع گاز و...)، کردن هزار کار نکرده(شعار و پخش اعلامیه و...) و روانی غمگین از جنایات این جونوراست(
کشتن ندا شاه بیت جنایاتشون بود که هر بار می بینمش اشکم در می آد). راستش به جامعه مون افتخار می کنم که اینطور شجاعانه ایستاده برای برپاکردن حقیقت در مقابل پستی و دروغ و نتیجتا حاضرم با مشت بکوبم تو دندونای کسایی که می گن حق مردم ما همین(منظور ا.ن. و امثالهم) است.
پ ن: این رو جایی خوندم که "ندا با چشمان باز مرد؛ وای بر کسانی که با چشمان بسته زندگی می کنند".
پ ن2: عوض کردن اسم امیرآباد(کارگر) به ندا یا ندای آزادی حرکتی است بجا که به دلیل رفت و آمد زیاد دانشجوهای دانشگاه تهران کاملا عملی به نظر می رسه.