سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Friday, October 31, 2008
همنشینی با کسی که برام جذابه می تونه خیلی سخت بشه. تو این شرایط روی تصویری که از خودم ارائه می دم خیلی حساس می شم. واسه همین همه اون حرفایی رو که در حالت عادی ممکن بود بزنم رو نمی زنم. خلاصه مجموعا کم حرف تر از حالت معمولم می شم. اماوقتی به این فک می کنم که "نکنه طرف مقابل این کم حرفی رو به نارضایتی از همنشینی با خودش" تعبیر می کنه؛ تعبیری که طبعا کاملا برعکس اونچیزیه که تو ذهنمه، هم به این دلیل که خودم رو مسئول ارائه تصویر درستی از خودم می دونم هم به این دلیل دیگه که نمی خوام به خاطر این رویکردم ازم دور شه، تا اونجایی که ممکنه به خودت فشار می آرم که حرف بزنم. و خُب معمولا به دلیل عدم تمرکز دری وری می گم. اگرم دری وری نگم، به دلیل وسواس ذهنیم حرفام به نظر خودم دری وری می آد. به هر حال پشیمون می شم و دوباره می رم تو لاک سکوت و باز همه پروسه از ازسر...
Thursday, October 30, 2008
وقتی ذهنت با کسی تریپ ور می داره که پیش پیش می دونی مساله دوطرفه است و به احتمال قریب به یقین ماجرا پیش می ره، با این شک دست به گریبون می شی که نکنه آدم ترسو و محافظه کاری هستی. آدمی که جایی نمی خوابه که آب زیرش بره. وقتی هم سخت ترین کیس ها جذبت می کنن، با این شک که نکنه مرضت اینه که طرف به دلایلی دور از دسترسه و اصولا دلیل هوایی شدنت همینه!
Tuesday, October 28, 2008
بین انتلکچوال های جوون ما خیلی مرسومه وقتی شکست عشقی می خورن، بجای اینکه بیان مثل آدم درد اصلیشون رو بگن، گیر می دن به زمین و زمون. بی خیال هم نمی شن تا وقتی بهت تفهیم کنن که زندگی کاملا پوچه و همه چیز گهه و هر روز هم گه تر می شه. بدبختی اینجا است که یه جورایی بطور کلی راستم می گن؛ اما انگیزه شون واسه ور رفتن با این قضیه شدیدا حرص من یکی رو در می آره. فک کنم تصویر روشنفکریشون انقد واسشون مهمه که ضایع است بگن به دلیل ناکامی عشقی به هم ریختن. هر چند خیلی از اوقات نوع رابطه و عشقشون چنان کلیشه ای و داغونه که هرکی جاشون بود، خجالت می کشیدم!
Saturday, October 25, 2008
یه جُک بود بدین مضمون که "از ترکه می پرسن همسر ایده آل از نظر شما چه خصوصیاتی داره؟ جواب می ده هیکل(یحتمل منظورش حجم باسن بود) جنیفر لوپز اخلاق فاطمه زهرا"... این روزها هر طرفم رو که نگاه می کنم روز به روز بر تعداد دخترایی افزوده می شه که می تونی با کمی حس طنز مشابها از عبارت "تئوری پردازی در حد سیمون؛ دوبوآر لایف استایل برگرفته از فاطمه رجوی(ورژن امروزی تر فاطمه)" برای توصیف شرایطشون استفاده کنی! البته کمی اقراق کردم که در طنز مجازه. منظور اینکه زندگی وروابطشون شون هیچ فرق قابل مشاهده ای با کلیشه ای ترین نوعش در بین عوام نداره. واقعا نمی دونم اینا خیال کردن قراره هیچ بهایی واسه عقیده اشون ندن؟ اشتباه به عرضشون رسوندن! خود من تو سالهای اخیر بارها شده به خاطر تن زدن از رفتن زیر یوغ کلیشه هایی که بر خلاف عقیدم ان، رابطه هایی رو از دست دادم؛ اون هم تو دورانی که به شدت عاشق بودم. حالا حتی اگه در واقعیت فرق چندانی هم نمی کرد، اما بازتولید مفهومیشون هم گناه بزرگیه...
"زندگی یک روند بنا کردن خاطرات آینده است؛ در لحظه خاص که من روبروی دریا نشسته ام، دارم خاطراتی را می آفرینم که روزی برای من اندوه و نومیدی به بار خواهند آورد"
به نقل از کتاب تونل ارنستو ساباتو
واقعیت عجیبیه که تو دوران درگیری عشقی وقتی اوضاع نسبتا به کامتره، شرایط استرس زا تره. همه اش شک داری که آیا می تونی اتفاقات رو به نفع خودت تفسیر کنی یا این تفاسیر فقط ذهنین و ارتباطی به واقعیت ندارن؟ تازه بر فرض درست بودن تفاسیرت ترسِ عوض شدن و از دست دادن این شرایط(که به نظرت خوب می آد) هم دلهره شدیدی واست به همراه می آره. خلاصه می ترسی دست به سیاه و سفید بزنی نکنه خراب کنی... بعدم می ترسی این دست به سیاه و سفید نزدنت کار دستت بده و خلاصه گه گیجه ای می گیری جنون آسا.
Friday, October 24, 2008
دختر: بیا بازی کنیم
پسر: خُب
دختر: بشین
پسر می شینه.
دختر: اتل متل دودوله
پسر: هوی شاید قبلا دولول بود؛ اما با این حرکتت طبعا دیگه نمی شه بش گفت دودول!

Tuesday, October 21, 2008
به دلیلی نامربوط جایی که بر اساس شواهدی محو(که بر اساس شم قویم احتمالش بسیار بالا می ره) دختر جذاب و پارتنرش حضور داشتن نرفتم. وقتی به مساله پی بردم برای مدت چند ثانیه سیخی از درد بی منطق تو قلبم خلید. اما بعد نیم ساعت بخت و اقبال سعد خودم رو تحسین کردم و شاد شدم که این رودررویی اتفاق نیافتاد. تصورم این بود که دیدن این تصویر به خاطر حسادت ناشی از تمایل شدیدم به طرف، ناراحتم می کرد و خوشبختانه اینطور نشده بود. اما بعد که کمی فک کردم دیدم بر اساس تجربه هیچ موردی نبوده که من طرف و پارتنرش و تریپ رابطه شون تو جمع رو دیده باشم و ضربه جبران ناپذیری به جذابیت طرف برام نخورده باشه. طبعا نه به خاطر اینکه صاحب دار بودن طرف برام عینی می شه(که اگه بشناسیم می دونی چقدر این مساله از من دوره)؛ بلکه به خاطر اینکه تا الان تریپ غیر ضایع پارتنرشیپ (لااقل بر اساس زیبایی شناسیه سخت گیر خودم) رو به چشم ندیدم. پروسه ذهنی ای که طی می شه اینه: برام این مساله عینی می شه که اگه تعریف طرف از نقش پارتنر اینه، طبعا من نیستم چون هیچ جوره نمی تونم خودم رو به جای پارتنره تصور کنم. خلاصه بر اساس منطق خطری که به فک کرده بودم و رفع شدنش از سرم خوشحالم کرده بود، منتفی بود و رضایتم بی دلیل به نظر می رسید. اما باز هم به دلیل دیگه ای فک می کنم باید خوشحاال باشم: اتفاقی که ممکن بود به جذابیت طرف برام خدشه ای جبران ناپذیر وارد کنه، از سرم گذشته و ماجراها و تلاطمات درونی جذب یک شدن می تونه همچنان امتداد پیدا کنه...
Sunday, October 19, 2008
جزو معدود دفعاتی بود که به سمتم اومد؛ با لبخندی که چون همیشه مثل لبخند فرشته ها بود.
-می شه یه تیکه از شکلاتت بردارم؟
جواب مثبت از نظر من بدیهی بود: مگه می شه به کسی که مثل فرشته می خنده، جواب رد داد؟ می خواستم با دادن این توضیحات متوجه بی مورد بودن سوالش بکنمش. اما با خودم گفتم بهتره از این سو تفاهم که "به خاطر رو انداختنش برای یه تیکه شکلات به خودم اجازه نزدیک شدن بهش رو دادم" پیش نیاد، ترجیح دادم گفتن این حقیقت رو موکول کنم به زمانی دیگه و در نهایت به گفتن یه "مسلما" اکتفا کردم.
Tuesday, October 14, 2008
"دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد" از آنا گاوالدا رو حتما بخون. معرکه است. بیشتر از نصف داستانهاش از زبان مرداست. اما جالب اینجاست مردایی که مرد نیستن. کمتر دیده بودم زنی با وجود فضای سرکوبی که تمرکز ذهن رو به حق روی سرکوبگری مردانه متمرکز می کنه، این ظرافت های آنیمای مردا رو ببینه. نوشتار کاملا زنانه است با این وجود یکی مثل من رو از بدنم شرمنده نمی کنه. حس کردم که من هم می تونم علی رقم و به همراه دولم بپرم روی این جریان سیال و سبک(منظورم کم وزنه نه چیپ!) کلمات زنانه و سواری لذت بخشی داشته باشم. من که عاشق آنا گاوالدا شدم بدجور...
Friday, October 10, 2008
هیچ دردی بی منطق تر، غیر قابل هضم تر، غیر منصانه تر و نتیجتا پوچ تر از درد خوردن سرت به چنین دیواری نیست: وقتی یکی در جواب بروز دادن اینکه برات جذابه، به متقابل بودن این مساله اذعان می کنه و اما در ادامه داشتن پارتنر رو دلیل جواب منفی اش اعلام کنه. البته حسات هم باید به شدت تایید کنه که حرفش مبنی بر جذابیت متقابل، حقیقیه؛ نه از سر دلسوزی. دلیل اصلی ضد مونوگامی بودن من اینه؛ نه اینکه خودم تو یه رابطه باشم و دنبال تنوع باشم. چون من معمولا وقتی رابطه ای سرد می شه، بی تعارف می رم سمت قطع کردنش و احتمالا به این دلیل احتمال چنین درگیری هایی برام کمتر می شه. اما انگار بقیه اینطوری نیستن.
فک کن کلی ورزش کنی اونم با تنظیم زمان مناسب که زمانی که قراره ببینیش رگای روی بازوت بیرون بزنه و تی شرت سبز رنگی که دقیقا رنگش بارنگ رگهای روی دستت سِته رو بپوشی و بری؛ ولی طرفی که به خاطرش این بساط رو پیاده کردی، ایدفعه رو نیاد تو جمع همیشگیتون.
Tuesday, October 07, 2008
درروایات آمده "در بهشت حوری های 70 متری ای در اختیار مومنان اند..." راوی متوجه مشکل ساختاری ماجرا شده. البته کمی دیر یعنی بعد از گفتن جمله؛ چراکه اگه از اول به این مساله فک می کرد به احتمال زیاد خودش رو جمع می کرد. خلاصه کلوم برای ماسمالی در ادامه اینگونه توضیح داده"...علاوه بر آن توانایی تمتع از حوری هفتاد متری را نیز به آنان عنایت می شود". آقا... عزیز... پفیوز... آخه منظورت از توانایی تمتع از هفتاد متر داف چیه؟ اگه بخوای ما رم هفتاد هشتاد متر کنی که دیگه چه فرقی می کنه اینکه دو تا 1.70 ای با هم سکس کنن و یا دو تا 70 متری با هم؟ شایدم منظورت افزایش سایز دول و ثابت موندن قد و هیکل فعلیه که دیگه وامصیبتا است: از یه طرف طول دول باید لااقل سی سی و پنج متر بشه که به کس حوری 70 متری برسه؛ از طرف دیگه قطرش هم باید یه متری بشه. فک کن با قد و قواره فعلیت یه دول سی و پنج متری با کلفتی یک متر جلوت لغ بزنه و سعی کنی این مصیبت رو هدایت کنی به سمت کس حوری. تازه اسم این وضعیت باشه تنعم از موهبت های بهشتی!
پ ن: مسالتن: آیا غلمان هفتاد متری هم برای مومنان در نظر گرفته شده؟ نکنه جر خوردن توسط دول چنین غلمانی که کم کمش هفت هشت متری می شه هم جزو نُعمات بهشتی حساب می شه؟
Monday, October 06, 2008
همیشه این تریپ دخترا کفرم رو در آورده که چه طور می تونن رابطه های اکسپایر شده رو اینهمه ادامه بدن و هرکی به ما می رسه یه دونه از اینجور رابطه ها تو چنته اش داره و جون کندن من برای حل این مساله می شه، اولین رویکرد لازم برای برقراری رابطه که بسته به میزان جذابیت طرف و شرایط دیگه صورت می گیره یا نمی گیره. اما امروز یه شک عجیب افتاده به جونم: شاید در واقع حالات و رفتارهای دخترایی که تو این وضعیتن به شدت برای من سکسیه که ناخودآگاه مجذوب این دسته خاصشون می شم. که حتی ممکنه در اقلیت باشن و انتقادم به کلیت دخترا وارد نباشه. مثلا اون غم پوچ و محوی که تو چشماشون موج می زنه. مسحورم می کنه؛ یا حتی این حس که اون شخص برای بازگشت به زندگی به حضوری عینی احتیاج داره و داشتن این نقش خیلی برام سکسیه... اصلا بعید نیست!
ترجیح می دم طرفم بیشتر دوستم داشته باشه تا بهم اعتماد کنه. متاسفانه تیپیکالی آدم قابل اعتمادیم در نتیجه معمولا ناخودآگاه خیلی ترسناک تر از اونی که هستم نشون می دم. اما باور کن به خاطر سکسی تر شدن نیست اینکارم(می دونم این حالت مبهم سکسی تره)
Thursday, October 02, 2008
فیلم پرفیوم رو دیدی؟ یه عطر زنونه هست که من دیوانه اشم. از معدود لحظاتی که دلم می خواد پارتنر داشته باشم وقتاییه که اون عطر رو پشت ویترین می بینم و عین دیوانه ها حتما می رم بوش می کنم. قبلا این اتفاق سالی ماهی یه بار پیش می اومد. اما جدیدا هر روز از جلوی عطر فروشی ای می گذرم که این عطر رو داره...