سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Saturday, June 28, 2008
یه ساختمون نیمه کاره هست که از بالاش به اتاق من و دقیقا قسمتی که تختم توشه دید داره. اما این دید زمانی براش تامین می شه که پرده ام رو کمی عقب زده باشم و این مساله موقع سکس معمولا اتفاق می افته چون داشتن ویو آسمون در آن لحظات سعد اتفاق مطبوبیه. به هر حال من که با موضوع جلق یه عده کارگر زحمتکش شدن مشکل خاصی ندارم. البته به نظرم برای اینکه چیزی ببینن نیاز به دوربین دارن که بطور عادی تملک چنین وسیله ای توسط یک پرولتر بعیده. انگار به همین دلیل همخوابه عزیزی پیشنهاد داد اول ماه می یه دوربین شکاری بگیرم ببرم با احترام تقدیمشون کنم که فکر بدی هم به نظر نمی رسه. تنها مشکل قضیه اینه که حالا کو تا 1 می! فک کنم باید از فرصت سالروز 25 اکتبر استفاده کنم؛ هرچند دمده شده اما به 6-7 ماه کمتر منتظر گذاشتن پرولتاریای زحمتکش می ارزه...
خیلی از اوقات اینطوریه که وقتی می تونم به یکی بگم "دوست دارم" یا "عزیزم" که دیگه انقد دوسش نداشته باشم که عکس العمل منفی اش اونقدرا بترسوندم... از طرفی تناقض عجیبی تو این مساله هست(وقتی به کسی می گم دوسش دارم که ندارم) اما از یه بعد دیگه حضور همین استدلال تو ذهنم باعث می شه خیلی از دوست دارم هارو به موقعش نگم(با خودم می گم "اگه بگم "دوست دارم" یحتمل به مرحله ای رسیدم که دوسش ندارم" پس نمی گم) و شاید اصولا این گزاره پیشینی دلیل نگفتنم باشه نه ترس! خلاصه چون من خودم توی قضیه ام هیچوقت نمی تونم بین این دو دلیل تشخیص بدم کدوم اصلیه است... این مثال یه جورایی نشون می ده چطور یه گزاره ذهنی که طبعا باید حاصل تجربه عینی باشه، پاش رو از حد فقط معلول تجربه بیرون می ذاره و شکل دهنده تجارب بعدی می شه. در واقع این ماجرا یه شمه هایی از سختی زندگی آدمی ذهنی مثل من رو نشون می ده. مشکل شاید برگرده به اینکه ناخودآگاه خودم رو از بیرون ابژه بررسی قرار می دم اما بررسی کننده هم خودمم و این یکی بودن بررسی کننده و بررسی شونده(سوژه و ابژه) به آچمز شدن هایی چنین می انجامه...
Friday, June 27, 2008
بی خود زور نزنین. اون میدون اسمش 22 خرداده نه هفت تیر. خواهیم دید!
Wednesday, June 25, 2008
من با یکی دو صحنه ازخودم هم جلق زدم! یکیش با این تصویره: تابستونا که به دلیل سوختگی موهای روی ساعد طلایی می شه، وقتی پشت فرمون نشستم و کولر ماشین روشنه، باد کولر این موهای طلایی شده رو گاهی یه تکونای ریزی می ده. این تصویر از خودم واسه خودم انقد سکسی شده که باش جلق زدم. اما یکی دیگه اش: بعد ورزش کردن یه رگ طولی روی بازوم می زنه بیرون. این تصویر هم دومین تصویری از خودم بوده که موضوع جلقم شده. حالا این جلق زدن با خود دو دلیل می تونه داشته باشه: یا خودشیفتگیه است یا انقد زیاد جلق می زنم که موضوع واسه اش کم می آرم و کارم به اینجا می کشه
بعد ساعتی معاشقه: بوسی شیرین-> پُکی تلخ؛... پُکی تلخ-> بوسی شیرین؛... واو(Wow) موسیقی رو هم اضافه کن
Monday, June 23, 2008
دوستان یه داف مکان دار سراغ دارین؟ یه دوستی داریم که به شدت چتربازه؛ تازه سکس هم می خواد؛ خیلی هم غرغرو اِ... البته با توجه به جمیع شرایط فک نکنم درباره جذابیت طرف مقابل هم حساسیت خاصی داشته باشه(دیگه گه خورده داشته باشه)! در صورت پیدا کردن یه کیس مناسب براش هم دنیایی رو آباد کردین هم آخرتی رو. البته قطعا منظورم دنیا و آخرت داف مورد نظر نیست!
Sunday, June 22, 2008
می بوسمش و کمی از صورتش فاصله می گیرم. لبخندکی کنج لبش می شینه که به شدت بوسیدنیه. خودبخود دوباره می بوسمش و باز صورتامون از هم فاصله می گیره و طبعا دوباره بوسیدنی می شه و... و چه دور سکسی ای
دونکته درباره نوک سینه هاش برای من:
- وقتی در پوزیشن مرد زیر زن روییم، سینه هاش تو فعل و انفعالات سکس بطور پاندولی نوسان می کنن و نوک های ارکت شده سینه ها می تونن بطور رفت و برگشتی روی قفسه سینه ام دو خط موازی بکشن که این پروسه به شدت برام سکسیه
- موقعی که بعد یا قبل سکس(اینترکورس) تو یکی از اون بازه های آرامش پیشا یا پسا اینترکورسیم و دارم جلوی بدنش از گردن گرفته تا خود کس رو نوازش می کنم، گیر کردن نوک سفت سینه بین انگشتهام و مانعی که این مساله برای یکنواختی حرکت دستهام ایجاد می کنه، حضورعینی بدن و عینیت تحریکش رو به شکل یه بداهت به ذهنم متبادر می کنه که این هم خیلی برام سکسیه.
Thursday, June 19, 2008
بش می گم دچار "دولشقیوس شومبولیان" شدم و بر اساس شنیده ها انگار اینروزها این بیماری شیوع خاصی پیدا کرده. می گه که احتمالا نشونه افسردگیه. والا اگه افسردگی بخواد نشونه دولبنیادی هم داشته باشه، باید یه چی تو مایه های "دولپلاسیوس شومبولیان" باشه نه "دولشقیوس شومبولیان"... اصلا من نمی دونم بجای اینجور گزاره های ابطال ناپذیر که "چه دول بپلاسه چه دم یه دِقّه شق کنه، می تونه نشونه افسردگی باشه"، چرا هیچکس استقلال طلبی دول رو به رسمیت نمی شناسه؟
پ ن: زنده باد دول ناسیونالیسم
پ ن2: درباره تعریف دقیق تر بیماری هایی که اسم علمیشون ذکر شد، فقط و فقط می تونین به دکترهای به شدت متخصصی چون دکتر چک مراجعه کنین.
یه ترکیب پیدا کردم مناسب برای آقای بهارلو که تو وی او ای در سطح زبان شناسانه به مبارزه چریکیش ادامه بده: "گشت ارعاب" به جای "گشت ارشاد". جناب بهارلو یادت باشه در مبارزه حق علیه باطل تو چه پیروز بشی چه به گا بری برنده ای. اجرت با آقامون ماکیاولی.
من پیش خودم از اونجا متوجه کارکرد جنسی سیگار (که بر اساس تئوری های روانکاوای فرویدی مربوط به لذت مرحله دهانی) شدم که زمانایی که خطر فال این لاو شدن رو حس می کنم تنها با روی آوردن به اونه که می تونم افسارم ذهنم رو بکشم.
یکی نیست بگه رو پرچم کشورای اسکاندیناوی با اینهمه سبقه آتِیسم که اصولا عامل اصلی جذابیتشون واسه یکی مثل منه چرا اون صلیب مزخرف تو ذوق می زنه؟ واسه من رسما مثل اینه که یه داف همه جوره جذاب گوش داشته باشه قد دیش ماهواره...
Saturday, June 14, 2008
وای... هیچ می دونستی مواد اولیه ساندویچ های مک دونالد شامل گوشت زندانیاییه که تو ابوغریب یا گوانتانامو زیر شکنجه هر روز می میرن؟
پ ن: همینه که قیمت ساندویچای مک دونالد از سگ پزم ارزون تره
پ ن2: تنها مدرکم برای حرفام که انقد محکمه که به تنهایی برای اثبات این مساله کافیه، وقاحت سرمایه داریه. البته شاید اینجور اعتراض کنی که اول باید اینجور مسائل رو اثبات کرد بعد به وقاحت سرمایه داری برسی... ببین خواهر/برادر من انگار هنوز پست مدرنیته توت نهادینه نشده؛ مگه نمی دونی توالی علت و معلول مدت هاست در دنیای پست مدرن ما زیر سوال رفته و بر اساس گفتمان پست مدرن می شه برعکس عمل کرد؟ تازه تازه اگه حرف من فقط یه فرضیه هم باشه، چیزی از ارزشش کم نمی شه؛ همه دانش ما(حتی نظریه نسبیت انیشتین) از فرضیه آغاز شد.
پ ن3: از همه دوستان ارزشی عاجزانه تقاضا دارم هرگونه مدرکی در این زمینه دارن ارائه کنن تا یه بانک اطلاعای در این زمینه جفت و جور کنیم و شونه به شونه هم بریم به جنگ امپریالیسم بین الملل.
با فنتی بسیار درشت پشت شیشه مغازه اش نوشته "سیخی 300". من تا حالا بارها تحریک شدم برم ازش بپرسم کدوم یکی از چهار حالت زیر به عنوان هدف این حرکت تو ذهنشه؟
الف) سیخی بی صاحب و به شدت حشری پشت دخل موجوده که حاضر برای یک دور استنفاده از سوراخ ارباب رجوع 300 تومن بپردازه که برای مشتری هم فال باشه هم تماشا
ب) سیخی بسیار خاص از هر لحاظ پشت پرده دکون مورد نظر وجود داره که برای هر پارت استفاده از اون سیخ عظیم الشان باید 300 تومن اِخ کرد.
ج) به شکل بسیار روتینی سوراخی اون پشت مُشت ها هست که با دادن 300 تومن پول رایج مملکت می شه از اون برای یک بار ارگاسم استفاده کرد
د) سوراخی چه مهبل پشت دخل موجوده که گشنه ی سیخ های ملته و بابت این مساله حاضره 300 تومن بپردازه. البته در این زمینه سیخ مورد نظر باید بطور عملی صلاحیت خودش رو به تایید برسونه.
پ ن: تازه هرجا اشاره به سوراخ شده، هم جلو هم عقب رو می شه ممکن دونست و با احتساب دو جایگشت مقعد و مهبل، کل حالات ممکن می شه 8 تا. حتی درباره صاحب مقعد اگه دو جایگشت صاحب مقعد مونث و صاحب مقعد مذکررو در نظر بگیریم تعداد حالات به دوازده تا هم می رسه!
پ ن2: البته گاهی اوقات چراغهای نئون بسیار نازکی روشن می شن که اشاره به امعا احشا خوردنی چهارپایان از جمله دل، جیگر و... دارن. اما همواره در طول روز و در اکثر مواقع در طول شب چراغهای نئون خاموشن و تو اقلب با همون جمله تامل برانگیز "سیخی 300" روبرو می شی.
Wednesday, June 11, 2008
- شنیدی می گن شیر خر شبیه ترین شیر به شیر انسانه؟
- جدی می گی؟ کاش کیر انسان و خر هم چنین مشابهتی می داشتن...
Tuesday, June 10, 2008
در امتداد پستهای قبلی... شاید اشتباها فک کنی که همین که دارم به این لجن های ذهنی اعتراف می کنم نشون دهنده اینه که پشیمونم و قضیه حله و می شه رو اخلاقیات من حساب کرد. اما بذار یه تفسیر دیگه از این حرکتم بکنم که ببینی اینم در یه سطح دیگه می شه در امتداد همون تفکرات باشه. اولا وقتی من به این صراحت به گند و کثافتهای درونم اعتراف می کنم، پشتش این هست که بازم خودم رو از همه بقیه آدم هایی که به اینجور لجنهای ذهنی خودشون معترف نیستن، جدا می کنم. یه جورایی با این حرکت هم دنبال همون فردیت خواهی سرطانیم رفتم هم از مشارکت با اونها یه جورایی تبرئه جستم. چیز دیگه ای که تو این مساله تو ذوق می زنه اینه که شاید بقیه از اینکه لجنهای ذهنیشون رو به نمایش بذارن به حق ابا دارن. و شاید دلیل اینکه من اینکارو به سادگی می کنم این باشه که برایم در ترکیب "لجن های ذهنی من" این "من" اونقدر ارزشمنده که گندی "لجن های ذهنی" رو تحت اشعاع قرار می ده و برعکس بقیه مثل آب خوردن درباره شون حرف می زنم و این مساله بیش از پیش متهمم می کنه تا تبرئه!
پ ن: همه این توضیحات طبعا درباره پست حاضر هم صادقه
Monday, June 09, 2008
در امتداد پست قبل یکی از رفتارهایی که همیشه تو بقیه تقبیحش می کنم ولی در واقع به طرز اگزجره ای خودم شاملش می شم، اینه که روان مردم رو می ذارم رو میز تشریح و پایین تا بالاش رو با بی رحمی کامل(بی رحمیم در قضاوت علی الخصوص درباره خصوصیاتی که یا داشتم یا دارم بیشتره به دلایلی که تو همون پست قبل توضیح دادم) تحلیل و قضاوت می کنم . کاری که اگه یکی باهام بکنه به شدت حالم بد می شه؛ یه چی تو مایه های عریانی زورکی و نتیجتا به نوعی رِیپ ذهنی. البته یه چیزی شاید کمی گناهم رو سبک تر کنه هرچند به هیچ وجه تطهیر نمی شم اینه که این پروسه ذهنی معمولا ناخودآگاهه اما ریشه در خودبینی عمیق و شدیدی داره که خودآگاه یا ناخودآگاه این همه از بالا دیدن همه چی در هر حال نابخشودنیه...
متوجه حقیقت شرم آوری شدم. اخلاقا و رفتارایی که بیشتر از همه نفی و تحقیرشون می کنم، اونایین که یا در یه برهه ای از زمان داشتم(که هنوز به هر حال شمه ای از اون توم هست) یا همین الان دارمشون... دو تا دلیل برای این تنفر پیدا کردم که که انصافا هردوشون عذر بدتر از گناهن: اولیش اینکه از اکثر آدمهایی که در گذشته بودنم منزجرم و درواقع همین انزجار عامل تغییرشون بوده. طبعا اونجور رفتارها چون مثل آینه گذشته خودم رو می آرن جلو چشم، چیزایی که می خوام فراموششون کنم، برام زننده ان. دومیش که وحشتناک ترم هست اینه که از رفتارای دیگرون به دلیل فردیت خواهی اگزجره و سرطانیم زده می شم. یعنی چون اونها مثل منن و این مساله یه جورایی یگانه بودن فردیتم رو زیر سوال می بره، خودشون و رفتاراشون رو ترد می کنم؛ تازه من چون منم اصلیه ام و دیگرون طبعا فِیک! به علاوه ممکنه یه کردار خاص رو لوث کنن!
Sunday, June 08, 2008
به نظرت یکی از سکسی ترین اتفاقات ممکن این نیست که طرفت تو سکس دست کوچیکش رو بگیره جلوی دهنش که ناله های ارگاسماتیکش رو فیلتر کنه؛ اونم دستی که کلِّ کَفِش از دهان باز شده طرف کوچیکتر بوده و صدا از لای نگشها و باقی گوشه کنارهای ممکن بیرون بزنه؟
راست گرامی اوضاع به اندازه کافی گهه؛ لطفا تئوریزه اش نکن. من به نوبه خودم قول می دم تا جایی که راه داره خفه شم...
بدن همه آدما از جمله من ضعفهای زیبایی شناسانه خاص خودش رو بر اساس هر سلیقه ای داره. اما من جدیدا دچار یه مشکل عجیب شدم. ضعفهای بدن خودم(بر اساس زیبایی شناسیم) به طرز محسوسی برام از ضعفهای دیگران قابل تحمل تره! اسم این نارسیسیسم نیست احیانا؟!! همین یه مرض رو کم داشتم...
تو آدما معمولا ترکیبات بسیار متناقض رفتاری هست. مثلا یکی در عین اینکه غرورش تو ذوق می زنه، حرفها و رفتاراش عدم اعتماد به نفس بیش از حدی رو هم به ذهن آدم متبادر می کنه. یا در عین اینکه اخلاقی می زنه، بی اخلاقم به نظر می آد... معمولا این ترکیبات وقتی تو ذهن یکی نمود پیدا می کنن که طرف یکی از این دو سر طیف رو به شکل اگزجره ای داره و اقلب بطور ناخودآگاه با نمایش سر دیگه طیف سعی می کنه ضعفش رو بپوشونه. مشکل اساسی واسه من اینه که انقد این نمایش جزو خود آدما می شه که نمی شه تشخیص داد کدومشون اصلیه است کدومشون تقلبی. البته حتما دیگرون هم مشکلات این تیپی با من دارن اما خُب... این بیشتر مشکل اوناست تا من!
Wednesday, June 04, 2008
گاهی اوقات که سکس وحشیانه پیش می آد و هردو زودتر می خوان اینترکورس اتفاق بیافته یه اتفاق جالب می افته. واژن که هنوز فرصت خیس شدن پیدا نکرده نمی تونه دول رو به راحتی ببلعه. اینجاست که یکی از سکسی ترین حالات ممکن اتفاق می افته: دو طرف که تا اینجاش وحشیانه پیش اومدن مجبورن موقتا ترمز رو بکشن وبه انواع مغازله بپردازن تا واژن گرامی به آرامی و سر فرصت دول مورد نظر رو ذره ذره فرو بده.
پ ن: این مشکل سکسی شاید فقط برای دول های ختنه شده پیش بیاد چون دول ختنه نشده اگه واژن خیس هم نباشه می تونه رو پوست خودش بلغزه و یه بار رو بره تو؛ هرچند شاید دردناک باشه ولی همون یه حرکت می تونه به تحریک و خیس شدن واژن بیانجامه و کار به مغازله نکشه
آقامون فوکو فرمودن:"همه چیز سکسوالیته است الا سکس". دوست فرهیخته ای که به نظر من هنوز قدرش خوب دونسته نشده و آینده درخشانی در انتظارشه این جمله حکیمانه رو از گزاره اولیه جناب فوکو استنتاج فرمودن:"همه چیز دوالیته است الا دول". از اینجاش من می خوام به این طریق استدلال رو ادامه بدم که خوب این عدم شمول دوالیته بر دول به چه نتایجی می انجامه: می دونیم که در گفتمان قدرت از مفاهیم پایه ای دوگانه های غیر هم ارزشن که بر اساس دیالکتیک هم زاده ساختار قدرتن هم زاینده و بازتولید کننده اش. اما همونطور که دیدیم دول تنها یگانه ایست که هیچ دوالیته ای رویش سوار نمی شود حال چه هم ارزش چه غیر هم ارزش. اینجاست که ذات ضد سرکوب دول خودش رو نشون می ده و به این نتیجه می رسیم که ما فمینیستها با توجه به اینکه مردسالاری هم یکی از وجوه چند وجهی سرکوبه، بجای نفی دول، باید چون حبل المتینی به آن تمسک جوییم!
Sunday, June 01, 2008
حتما شنیدی "فلانی از این ور عاشق می شه از اون ور فارغ". حکایت من بامزه است یعنی شق اول اون گزاره یعنی از "اینور عاشق شدن" برام صادق نیست. چون با توجه به وسواسای ذهنی ای که سالهای سال روی هم جمعشون کردم و روز به روز بیشترم می شن، به این راحتیا عاشق نمی شم. اما شق دوم اون گزاره قطعا برام صادقه: یعنی بر اساس همون وسواسا هرجوریم عاشق بشم، معمولا سه سوته "از اونور فارغ می شم"! خلاصه نه تنها مزیت اونجور شخصیت هارو ندارم، بلکه تو قسمت بد ماجرا شریکشونم...
به تجربه من برعکس انگاره های مردسالارانه رایج در عرصه عمل سیگاری بودن برای طرف مذکر تو یک رابطه خیلی نامناسب تره تا طرف مونث. خیلی ناجوره تو سکس جایی که طرفت تازه سر حال اومده و حس می کنی داری به ارگاسم نزدیکش می کنی، نفس کم بیاری... اتفاقی که فقط واسه مردا می افته که اقلب نقش متحرک رو بازی می کنن. تازه به این اضافه کن دیر ارگاسم تر بودن زنارو که اگه میزان تحرک هم یه اندازه بود، به تنهایی کافی بود.