سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Monday, May 25, 2009
چیزی که تو جدایی (حالا هر نوع جدایی ای می خواد باشه) بیشتر از خود جدایی به خودی خود آزارم می ده اینه که من آدم فراموشکاریم و یه نفر رو وقتی مدتی نبینم، عملا برای می میره. البته می تونه مساله انقد عینی نباشه: فرضا وقتی با پارتنرم بهم می زنم هم با اینکه ممکنه ببینمش اما به هر حال اون برام دیگه اونی نیست که بوده... به عبارتی اون آدمی که شیفته اش بودم می میره؛ چون من همه احساسات و حال و هواهای دونفرمون رو خیلی زود فراموش می کنم. خلاصه که جدایی برای من یه چیزیه تو مایه های ختم. هرچند ختم برای من اونچنان مصیبتی که برای بقیه هست، نیست؛ چون طبق همین صحبت ها طبعا تو زندگیم انقد ختم داشتم که به عنوان یه واقعیت مکرر سِرَم کنه.
Saturday, May 23, 2009
دیدی تو دیسکوهای لختی بازی زنا دور میله می چرخن؟ رفته بودم کارگاه یه لوله دیدم 70 اینچ قطر داشت یعنی به عبارتی 175 سانت. به نظر من اگه بخوای متناظرا برای رقص اروتیک مرد یه فضا طراحی کنی، توی یه همچون لوله ای با نورپردازی مناسب بهترین انتخابت باشه.
Wednesday, May 20, 2009
کامنت دوستی در پست قبل یاد یه موضوعی انداختم: من همینطوری از دیدن سهمی گون های لیز خوردن قطرات آب از نزدیک شونه ها به سمت نوک پستان زن لذت می برم؛ چه برسه به لمس توامان این حرکت به همراه دیدنش(مثلا تو آینه) که از بخت بد هیچوقت نمی تونم تجربه اش کنم.
پ ن: همگی سهمی گون های قطره های لغزان دو تا قید واسه حرکتشون دارن: اول تابعیت از وپوگرافی انحنای طبیعی سطح پستان و دوم منتهی شدن به نقطه ی چکیدن که ممکنه خود نوک باشه یا به هر حال از اونجا رد شه...
گاهی رسما خودشیفته می شم. تا حدی که یه جورایی مرز خودشیفتگی و اروتیسم برام مخدوش می شه. دیروز یکی از اون روزها بود. بعد از اینکه یه صبح تا عصر پر مشغله زیر ظل آفتاب تو کوه و کمر کلی سوخته بودم، نشسته بودم تو ماشین که برگردم به سوی تمدن. آفتاب داشت غروب می کرد و نورش افتاده بود روی بازوی برنزی رنگ محصول این روز کاری که از پنجره ماشین بیرون انداخته بودمش. تازه موهای روش هم تو اون شکل خاص نور و زاویه ی وقت غروب، مسی رنگ شده بود و رنگش فلزیش با رنگ فلزی دستم ترکیب زیبایی می ساخت(اگه قضیه روز رو یه سکس هات با آفتاب ببینی، این نور غروب رو می شه به نوازشهای بعد از ارگاسم تشبیه کرد). باد حاصل از حرکت ماشین را هم اضافه کن که این خرمن مسی رو روی بازوی براق تیره ام می لرزوند. اینجور مواقع که اینهمه خودشیفته ی بطور خاص تنم می شم، شاید به عنوان دست خوش این لحظات لذتناک می خوام یه آغوش پذیرا براش جور کنم. یه آغوش که ذهن و تن صاحبش مثل ذهن مدعی مالکیت تنم(طبعا ذهن خودم)، در این تحسین نوازشگون شریکم شه. حالتی که بدون دیدن یا حتی تصور تنی دیگه، بی واسطه و تنها با نگاه به تن خودم تحریکم می کنه!
Saturday, May 16, 2009
استدلال کثیفی رایج شده که کسی که در انتخابات شرکت نکنه در واقع به احمدی نژاد رای داده! روش فاشیستی و غیر اخلاقی تراز این برای متقاعد کردن دیگرون برای رای دادن نبود؟ تو که اینجور متفرعنانه بر اساس انگاره ی نتیجه محوری(نتیجه ی رای ندادن ممکنه به انتخاب احمدی نژاد منجر شه) رویکرد شانتاژ رو پیش می گیری واقعا انقدر شعورت نمی رسه که کسی که بر اساس اخلاق نمی خواد رای بده، می شاشه توی مدل استدلال کردن نتیجه محور تو؟ برای اون مهم تر از نتیجه نفس عمله که اگه اخلاقی نباشه نتیجه هرچی باشه به تخمک/تخم اش نیست. تصور کن یکی داره یکی دیگه رو می کشه و به تو هم یه اسلحه بدن و بگن یا قاتل رو قبل از تیراندازی می کشی یا تو هم نیمه قاتلی! حالا باز بگی "کار درست اینه که با تیر بزنیش" ("درست تر اینه که رای بدی") بحث دیگریست... اگه زورتپونیه منم اینطوری استدلال می کنم: چه به احمدی نژاد رای بدی چه یکی دیگه، داری با عملت درختی(ج ا) رو آبیاری می کنی که احمدی نژادیسم تازه یکی از سرشاخه هاشه! داری مهر تایید رو پیشونی دار و دسته ای می زنی که همه شون کم و زیاد دستشون آغشته به خون کشتارهای دهه شصته...
پ ن: من نمی گم رای می دم یا نمی دم. این تصمیمی شخصی است که بستگی به این داره که کدوم بُعد از اخلاق اون روز بتونه تو ذهنم غلبه پیدا کنه؛ اخلاق مطلق یا عملگرایانه. امیدوارم جلوی تصمیم احساسی به بر اساس تنفر از رویکرد اینجور آدما رو بگیرم...
Sunday, May 10, 2009
یه مهندس فسیلی هست تو شرکتمون که به کامپیوتر می گه ماشین! اولا بهش می خندیدم اما تازگی به این نتیجه رسیدم این مساله به همون اندازه ی ماشین گفتن ما به در واقع اتومبیل می تونه مسخره باشه...
Saturday, May 09, 2009
قابل توجه پی گیران حقوق زنانی که اراده به شرکت در انتخابات دارن: انگار کروبی در زمینه حقوق زنان تا اینجا شعارهای بهتری داره؛ بطور کلی مشاوران بهتری هم داره... اما اونجور که از شواهد بر می آد زندگی خصوصی میرحسین از کروبیِ حداقل چند زنه بسیار فمینیستی تر بوده... به نظر من اینکه یکی در عمل در طول یک زندگی نشون داده رویکرد و نگاهش به زن چی بوده تضمین بسیار بهتری از حرفهای مشاوران خبره ایه که به راحتی ممکن است بعد از پیروزی در انتخابات دیگری خبری ازشون نباشه. به قول بسیاری از فمینیست ها خصوصی ما عمومی ماست و خلاصه به عنوان یه فعال زنان نمی تونی بگی زندگی خصوصی به خودش مربوطه و مهم نموش در عرصه ی عمومیه... تازه فایده حضور پررنگ یک زن به نسبت کلیت ج ا پیش رو در زمینه حقوق زنان می تونه بسیار مفید باشه؛ چیزی که کروبی بخواد هم نمی تونه برآورده اش کنه.
پ ن: تمام حرفهای من در گفتمان پراگماتیستی می گنجه و اگه اخلاق رو بخوای ملاک قرار بدی، شاید اصولا همه این استدلالها تحت تاثیر اراده بزرگتری برای شرکت نکردن در بازی کثیف ج ا و رای ندادن به یکی از عناصری که مثل همه بقیه مستقیم یا غیر مستقیم دستش به خون آلوده است، قرار بگیره... فاکتور تاثیرگذار اخلاقگرایی ای که احتمالش بسیار بالاست موجب شه خود من رای ندم.
Tuesday, May 05, 2009
چیزهایی شنیدم درباره ماجرا بهمن قبادی و رکسانا صابری... این جناب قبادی که در حال حاضر در جریان دستگیری رکسانا صابری پا به میدون گذاشته و ابایی نداره یه جورایی تلویحا بهمون برسونه بین اون و رکسانا خبرهاییه(پارتنرن)، اگرچه روزی روزگاری پارتنرشیپی با رکسانا داشته اما مدتها پیش به هم زده و تا الان بعد رکسانا با دو سه نفری بوده. من که تعبیرم اینه: چون دیده براش برد تبلیغاتی داره خودش رو انداخته وسط... عُق...
پ ن: لینکهای آفتاب رو دقیقا هم الان بعد زدن پست یافتم. انگار منبع من موثق بوده...
Sunday, May 03, 2009
در عصر تفوق ماشینیزم همه مان گاوهای شیردهی شده ایم که یا تخیل قضیب شیردوشمان دچار مالتیپل ارگاسمیم. هی... یاد جلال خالی!