سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Wednesday, March 23, 2022
شیداییه

با تو همیشه یک قدم عقب بودم. هربار که امواج سهمگین حضورت به اسکله مندرس جانم آوار میشد، فقط میرسیدم ضعفهای گذشته را رفع و رجوع کنم. چرا زودتر فکرش را نمیکردم؟: همیشه فکر میکردم این آخرین بار خواهد بود. به خاطر گندهای ناخواسته قبلی. هربار تصورم این بود تو را رم داده بودم به خاطر اینکه همه چیز آماده نبود؛ باز هم به همان دلیل که دفعه پیشش را آخرین بارمان دیده بودم. اما تو تا ضربه آخر آمدی. تا جاییکه اثری از اسکله باقی نمانده بود و ساحل شده بود بِکر ماسه زاری که آغوشش جان میداد مامن سهمگینی هر موجی باشد. اما دقیقا همانجا  بود که دریا آرام گرفت. سکون مطلق. دیگران آمدند بساط پلاژ ساحلی شان را روی امکاناتی که فراهم شده بود برپا کردند و من صرفا نظاره گر لذتشان شدم. تکیلا و شامپاینی که آماده در خانه بود. موزیکی که به راه بود. ظرفهایی شیشه ای که وایتکس لکه هایشان را محو کامل کرده بود و الخ. همان دست گل خانه مردانه ای که میخواستم به نشانه قلبی که برایت مرتب میتپید، تقدیمت کنم، شد مکانی جهت عشق بازی دیگرانی که از سر تصادف خیلی از آنها عقب بودیم.

ادامه دارد...