شیداییه
آنروزهای با هم بودنمان جانش مملو از یاس و حرمان بود. ناامید از آینده و آماده تن دادن به پوچی. چنانکه تصمیمات منطقی و غیر منطقی برایش علی السویه مینمود. اما با همه اینها بدن زیبایی داشت و بسیارمهمتر: این را میدانست. حتی ناخودآگاه هم شکی در این نداشت. نشان به آن نشان که به راحتی برهنه شد. زیر فشار تحریک جنسی پیچ و تابهایی خورد که عضلات تراشیده اش تحت تابش نور اریب کم سوی چراغ، بازی چشم نواز موج های نور و سایه به راه بیاندازند. بی آنکه در باره کیفیت بدنش حرفی بزند یا سوالی بپرسد. چه چیز نایاب-سکسی تر از اینکه کسی سکسی باشد و اینرا هم بداند. نه به آن شکل خودشیفتگی محور پوچ مرسوم دربردارنده معکوسش: یعنی خودزشت بینی افراطی بوقتش؛ که به شکلی درونی و اصیل. طوری که در بدترین حالات افسردگی و خودزنی هم این رویکرد شایع، به مخیله اش هم نمیامد.
ادامه دارد...