سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Saturday, June 24, 2017
آی عشق آخ عشق


اول اش که کسی محبوب قلبم میشود، سعی میکنم به اش نزدیک شوم. بخواهمش طوری که بفهمد میخواهمش. اما انگار زنها گرگ هایی اند که ضعف را از استشمام بخارات سودازده مغزت میخوانند؛ یا شاید هم از نحوه دودوزدن تلالو چشمانت برایشان هنگام مواجهه... القصه روانت را میدرند با شقاوت کامل. میدانند هرکاری کنند خرابشانی و نهایت رفتار بر اساس این موضع برتر در تقابل با موضع ضعف مطلق تو را پیشه میکنند. اما بسان باکتریهای کشنده، ته احتضارآلود رویکرد غارتگرانه شان را نمیخوانند. تا آنی که عاشقانه آش و لاشت به فلاکت احتضار میافتد و در غربت فراق جان میدهد. اما اگر فکر میکنی نقطه پایان غم انگیزی ماجرا اینجاست، کور خوانده ای. اتفاقا تراژدی اصلی از همینجایش است که نضج میگیرد. دقیقا از زمانی که دیگر عاشق نیستی؛ در عین حالی که معاشرتی دوستانه با اِکس-معشوقه رویاهایت امتداد میابد؛ با این تفاوت که باز هم نمیدانم چطور و طبق چه مکانیزم شامه محور غریبی، تازه همینجاست که پا میدهند(تا نگه ات دارند؟!). چه غم انگیز است دیتکت کردن امکان این تملک و تسخیر وقتی دیگر انگیزه ای برایش نیست. آن هم برای منی که کینه جوی دَرَم نیست و صرف ظفرمندی برایم ارضاکنندگی خاصی ندارد. 

پ.ن. و حک شدن این دانسته تلخ به درد در عمق روانت که بنای تراژیک زندگی آن است که بِلا استثنا آبِ عاشقانه و کامیابی در یک جوب نرود...