مالیخولیا: از عدن تا عدم
با لگد پرتم میکنی بیرون:
- مردیکه مافنگی!
و اینطور شلیک فریادی را بدرقه راهم میکنی و در را پشت سرم میکوبی بهم. تمام شد: درهمپیچه قهقرایی چاکراه مرطوب تو و مار خوش خط و خالی که منِ مارکیر برای قد علم کردنش در مقابل آوای نیلبک شهوانیات از سبد [سبدِ] دوست داشتنام، بهطمع معتادش کرده بودم. آن هم بهخیانتْ به هروئینی غیر تو، تنها قهرمان زن مشروع زندگانی آدمیان. جالب اینجا است که این شکل از سومصرف را آن اولین مار(یحتمل سَلُف همین خیرهسرِ خیرندیده که بهرسواییِ زنگوله آویخته میان پاهایم: تخمحرام!) لالوهای فشپچهای اغفالگرانهاش، ککش را موذیانه به تنبانم انداخت: به نیمچه نیشی که نکشد، اما گرفتارم کند در خلسه فرارونده پیشامرگی که خیالوهم آدم را در آغوش میگیرد و واقعیت ملالانگیز را لگکوب نسیاناش میکند.
طُرفه اینکه تو تمامش کردی. این تو بودی که مفلوکْ آدمی را از زندگیات بیرون انداختی حوا. بی آنکه مایوسات کند از اغواگری زنانهات و شک کنی در لیاقتت برای تملک ماری گردنفاز به هر آن آنی که نیانبانت ویر بلعیدناش بگیرد. در عین حالی که طلسم وحشتم از نفرینِ شانه خالی کردن از مقدر شدنات برایم، باطل شد: اگر برای دیگری [بهتر] راست کردم، نه تو، دیگر گناه مخدوش کردن مُهر مومی سرنوشت محتوم باتوبودنام پای من نیست که نیازی باشد برای ثابت کردن خلافش به دود و دم پناه ببرم تا مساوات در زمینه سفتی کمر برقرار شود(در عین رجحان همیشگی توْ به بودنات کنارم)؛ میتوانم چند صباح باقیمانده عمر را با خیالی آسوده و بینیاز از مواد تخدیری به آموزش این مار لعنتی(مفسد فیالارضی که همه آتشها از گورش بلند میشود) به قضای حاجتِ صِرفْ بپردازم.
شاید ادامه داشت...
اما اگه از این وسواس دیدن نویسنده پشت نوشته رها کنی ذهنت رو تو همیشه میتونه با منطق یه متن وارد دیالوگ شی. میتونی به چالشش بکشی یا حتی به یه معنایی عوضش کنی...
پ.ن. راستی شرمنده که دیر جواب میدم. دیر دیدم طبعا چون اینم یه پست برنامه ریزی شده برای انتشار از گذشته بود و اصلا یادم نمیمونه که کی ممکنه پابلیش شه... برا همین ایندفعه که برحسب تصادف اومده بودم یه پست بذارم برای دو سال و خرده ای دیگه که منتشر شه، دیدم مسیج شمارر.
ديالوگ بين خواننده و نوشتار برقرار ميشه به هر حال، چنانكه ميشه بعد چهارهزار سال ايلياد خوند مثلن و گفتگو هم شكل مي گيره و زايش هم رخ ميده. وليكن امكان ديالوگ فردي تا حدودي از بين ميره با اسكجوئل كردن چون بستر تاريخي نويسنده و حال و هواش احتمالن طي ساليان عوض ميشه.
خيلي م مهم نيس حالا. چارديواري اختياري. ��