سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Friday, February 10, 2017
مالیخولیا: از عدن تا عدم

- دیگه نمی‌تونی خودت رو تبرئه کنی. هیچ راه توجیه و فراری نیست. تو به من خیانت کردی!

و گوشی موبایلم را تهدیدآمیز در حالی که تعدادی آیکون قلب و بوسه روی صفحه‌اش خودنمایی می‌کنند به سمتم تکان می‌دهی. لبخند استهزا آکنده از شهوت کشف و شهود تکیه داده به کنج چروک‌خورده‌ی لبت و با نگاهی شماتت‌بار گستاخانه مرا به شرم می‌خوانی: تو بازی را بردی. من بالاخره خیانت کردم و به تبع عمل شنیع خود رسوا شدم؛ به عبارت دقیق‌تر بالاخره دست خیانتکاریم رو شد؛ بعد اینهمه لاپوشانی بی آنکه مویی لای درزش رود... طُرفه اینکه خیال تو راحت که چرا به سمتت گرایشی نداشتم: طبعا سرم به آخور دیگرانی گرم بود. و البته تو هم حق داشتی متقابلا بی‌میل باشی: یک خیانت‌کار لیاقتش را نداشت.

اما من مسحور زیبایی مهلک بارش شهاب‌سنگ‌های شرری درمانده ام که از چشمان پریشان‌ات. ذوق این کشف شگرف روی گونه‌های به لطافت پنکیک‌زده‌ات چنان یله داده که تلالوی نور نارنجی غروب روی دشت شقایق‌های کوهی. و نگاهت می‌درخشد بسان شعف کریستف کلمب به سواحلی که انتظارشان را می‌کشید. لکن تو نیز مثل او نمی‌دانی در واقع چه را کشف کرده ای حوا. و مقدر است مثل او تا آخر هم نفهمی آنچه می‌بینی سرزمین جدیدی است از فرصت‌ها که تاریخ فاصله بین ما را تقدیر خواهد کرد. میان هزاره سوم و باغ عدن. میان پوک و نیش مار.

شاید آمریگو وسپوسچی ضمن ثبتِ جاودانگی نام خود بر امتداد کشف این سرزمین جدید، ادامه داد...