سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Sunday, February 14, 2016
مالیخولیا: از عدن تا عدم

- گل؟...
که انگاری به مناسبت روز ولنتاین با لبخند همیشگی‌ات، سیگاری را نشانه گرفته‌ای سمتم.

*  *  *

گل که نیست؛ تیری‌ است به قلب هیولای درونم که نمی‌خواهم بکشمش؛ بلكه تا ابد محصورش کنم در مرداب‌های وهم‌انگیز کِدِر پشت کوه‌های سر به فلک کشیده‌ی دندان‌های به‌هم‌فشرده‌؛ و صرفا اکتفا کنم به شنیدن زوزه‌های گاه و ‌بيگاه‌اش محض آن دم که انگیزه‌ی حیات در رگ‌هایم یخ می‌زند. 

*  *  *

حوا میان من و تو کوهی است که من عقل می‌خوانم‌اش تو جنون. دشتی است که تو گل می‌خوانی‌اش و سرخوش از آن  می‌گذری و من می‌مانم‌اش در گل چون خردم.

شاید ادامه داشت...