سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Friday, August 08, 2014
داشت کتاب‌های کتابخانه را سُک می زد که از پشت غافلگیرش کردم. کف دستانم را چسباندم زیر پستان‌هاش و فشار دادم و انگشتانم را مارپیچ گون سراندم میانشان تا تک به تک حول نوک‌های سفت برجسته چنبره‌اشان کامل شد. حُرم مرطوب نفس در نجوایم زیر گوش‌هایش روی کرک‌های پشت گردنش مثل شبنم نشست:
- معشوقه‌ی من می‌شی؟...
در حالی که اصوات حلقیِ مترشحه از میان فکهای چفت شده‌‌ی او(مبتنی بر شوک و تحریک ناگهان) و نفس نفس زدنهای من(که به الگوی ریتم لولیدن بدن‌هایمان در هم تبدیل می‌شد) این فاصله‌ی تپشِ خلجان درون شقیقه‌ها را پر می‌کرد، ادامه دادم:
- اصن می‌تونی به من بگی نه؟
- نه
ران‌هایمم را تکیه‌گاه کردم زیر پایین تنه‌اش تا از زمین جدا شد و با یک چرخش و پرتاب توامان، توده دونفره‌مان در تختخواب لمیده پای قفسه‌های کتابخانه جفت شد
پ.ن. طبعا بی زمان و بی‌مکان که یحتمل هیچ ربطی به زندگی فعلی من نداره. حتی این امکانم در نظر بگیر که صرفا یه day dream اروتیک باشه میان خواب‌های منفصل روزهای تعطیل