یه بابایی بود که نیمه تیکی با هم می زدیم. جاتون خالی خود ارضایی های مبسوطیم باش کرده بودم. چند شب پیش زنگ زد که خونه ای؟ گفتم آره چطور؟ گفت با یکی از دوستاشه که بی جا و مکان مونده و اگه بشه بیان سمت من. منم اوکی بودم طبعا. اومدن و کاشف به عمل اومد که طرف بی افشه. منم اتاقم و تخت دو نفره اش رو برای خواب شب در طبق اخلاص قرار دادم. نکته اصلی داستان اینجاست که برعکس تصورت این ماجرا خیلی هم اتفاق آرامش بخشی بود برام: چون واقعا حال و حوصله ی تیک و تاک جدی و عواقبش رو ندارم و اینطوری بر اساس یه اتفاق بیرونی(نه پا پس کشیدن خودم که جلو خودم شرمنده ام می کنه) بار این داستان از روی وجدان جنسی ام برداشته شد.
کلا شدیدا لایک میشه! حتی رو تفکرات آدم هم تاثیر داره پستهات!