هیچوقت نتونستم پیش خودم این انتخاب رو یه سره کنم که نشنیدن و ندیدن یه مساله دردناک بهتره یا روبرو شدن با حقیقت و طبعا صد چندان درد کشیدن... این تردید خودم دوچندان می شه وقتی می خوام برم تو ذهن یکی دیگه و ببینم وقتی یه حقیقت تلخ رو به من می گه بیشتر دوستم داره یا وقتی که اون رو به دلیل اینکه می دونه در نظر من تلخ و دردناکه، ازم پنهونش می کنه؟... شاید راه حلش این باشه که ببینم خودم وقتی کسی رو دوس دارم کدوم رویکرد رو پیش می گیرم... اما مشکل اینجاست که اینجور موقعیت ها تجزیه تحلیلهام به شدت مخدوش می شن: وقتی نمی گم تحلیلم اینه که بس که دوسش دارم نمی تونم رنجش رو(حالا بر اساس هر صلاح و مصلحتیم که شده) ببینم. وقتی هم می گم تفسیرم این می شه که علاقه ام بهش انقدر زیاد بوده که دردی که خودم از رنج کشیدنش می کشم رو بر خودم هموار کردم تا اونی که دوسش دارم با حقیقت ناب روبرو شه...