سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Sunday, August 24, 2008
وقتی هوایی یکی می شم، آگاهی از اینکه به زودی اون هم می شه مثل خیلی های دیگه که الان جزو اطرافیانم ان و یه زمانی دلم براشون غنج می رفت، تاثیر دوگانه ای روم داره. از یه طرف مسکنی است برای دردهایی که به هر حال تو مجذوب شدن نهفته است. دردی برخاسته از کشاکش ترس از شکست و دست نیافتن با تمنا و وسوسه وصال. در واقع با مقایسه اش با بقیه ای که درباره اونهام یه زمانی چنین حسی داشتم و امروز هیچ، به این نتیجه می رسم که به زودی این نیز بگذرد.و دردی است گذرا. از طرف دیگه بیشتر ملتهبم می کنه چون یادم می اندازه زمان محدودی دارم برای اینکه با وجود همین وجد کاری از پیش ببرم. همیشه از این شبهه می ترسم که ترس از شکست در نهایت مقدراتم رو تعیین کرده باشه...
این گورستانی مجذوبیت های من هم که هر روز گسترده تر می شه در کل مساله ترسناکیه... تصور اینکه مثلا 15 سال دیگه این گورستان چه ابعادی داره و چند درصد از اطرافیان من جزوشونن، عرق سردی پشتم می نشونه. گورستان مجذوبیت های من به کسانی که با بسیاریشان خوابیده ام با بسیاریشان هم نه؛ اما الان هیچ چیز از آن بی تابی ها و تلاطم ها جز سنگ قبری که حضورشان در زندگیم نماد آن است، برایم نماینده.