فک کنم وقتشه همونجور که روانشناسی در یه چرخش 180 درجه ای تلاش برای درمان همجنس گرایی به عنوان یه مریضی روانی رو رها کرده و به این رسید که سعی کنه همجنس گراها رو با خود جنسیشون آشتی بده، بره سزاغ تعدد روابط یا واژه بار اخلاقی دارش که شخصا با اون مخالفم یعنی خیانت. به نظر من همونجور که بالاخره جامعه بشری زیر باز این حقیقت رفت که انسان صرفا هتروسکشوال نیست و برای جبران فشارهای که تابوهای عرفی نهادینه شده اش به افراد می آورد، روانشناسی رو بکار گرفت، الان باید زیر باز این حقیقت دیگه بره که بشر ذاتا مونوگاموس نیست. اما برای جبران فشار روانی ای که چه خیانت کردن چه خیانت دیدن به دلیل همین تابوها و ارزشهای درونی شده در ناخودآگاه به آدمها می آره، روان شناسی باید وارد شه و سعی کنه انسان را با این حقیقت آشتی بده. چون به هر حال همه این تهنشین های ذهنی رو کنار زدن، کاری است بس دشوار. شاید بگی خُب چرا همینجوری نمونیم؟ به خاط اینکه به دلیل ذاتا مونوگاموس نبودن بشر و نبودن چنین قید و بندی در غریزه(نشون به اون نشون که رابطه با یه نفر خودبخود نمی تونه جلوی تحریک شدنمون نسبت به بقیه رو بگیره) به علاوه حضور اخلاقیات فعلی نهادینه شده در ناخودآگاه، همیشه آدم تحت کشاکش می مونه و آرامش جنسی تنها آرزویی شده دست نیافتنی...