داشتم فک می کردم که حسادت جنسی چنان ریشه داره تو ناخودآگاه فعلی ما که نمی تونه تو یکی از بین بره؛ پس چرا این مساله درباره من تا حد زیادی صادقه؟ در واقع به این نتیجه رسیدم: حسادت در واقع به معنی ناراحتی شدیدیه که ترس از دست دادن موجبش می شه. به اونچه که دلیل به وجود اومدنشه، کاری ندارم. مهم اینه که در نهایت این عامل تورو قراره به شدت ناراحت کنه. اما اگه یه اتفاقی که بر اساس یه عامل به شدت ناراحتت می کنه، بر اساس موجبیت دیگری همونقد شادت کنه، خُب طبعا نمود بیرونیش می شه بی تفاوتی... نهایتا همراه کمی گیجی ناشی از تقابل دو حس شدید و متضاد. وقتی طرف مقابلی که دوسش دارم با کسی می خوابه و لذت زیادی می بره، این شادیِ خنثی کننده رو خشنودی و رضایت کسی که دوسش داری، می تونه فراهم کنه. خلاصه من طی سالها به این زیاد فک کردم و نهایتا این حس توم به شدت تقویت شده و خیلی از اوقات(نه همیشه) می تونه باعث شه از همخوابگی کسی که دوسش دارم، ناراحت نشم و طبعا عکس العملم حسادت محسوب نشه.