متوجه یه نکته اساسی شدم که تا حالا از زیر دست ذهنم در رفته بود. اینکه به حسادت خودت مشروعیت ندی یا اصولا این مساله انقد درونی شده باشه که شاید حتی حسادتی پیش نیاد یه چیزه؛ و اینکه این مساله ناخودآگاه ملاکی برای تمایل نشه، مساله ای جداگانه. مثلا همین منی که با تعدد روابط مشکل ندارم، بارها شده وقتی دیدم یکی درباره تمایلش به یکی دیگه حرف زده با قطعیت عجیبی این مساله رو معادل عدم تمایل طرف به خودم دیدم و طبعا تمایل منم رو به کم شدن رفته. مثلا در حیص وبیص شیفتگیِ یه نفر بودم و وقتی صحبته سکسی بودن شخصی ثالث پیش اومده، ناخودآگاه رفتم سمت خودسانسوری و کشتن تمایل. از عکس العمل ارادی هم گذشته، گفتم که قبلا این مساله طی سالها تو من تا حد اگزجره ای درونی شده که تمایلم بستگی مستقیم به تمایل طرف مقابل داره. نکته اصلی اینجاست که برداشت من از تمایل طرف مقابل اصلا ملاکهای منطقی ای نداره و بر اساس فاکتورهایی حسی تعیین می شه که اغلب ریشه تو ناخودآگاه دارن. ناخودآگاهی که بسیار بدوی تر از خود آدم می مونه و مفاهیمی مثل تک رابطه گی که حاصل تربیت تحت کلیشه هاست، اون ته مهاش به زندگی بطئیشون ادامه می دن. در واقع طی این پروسه من یه جورایی غیر تک رابطگی تو بقیه رو به رسمیت نمی شناسم. از یه زاویه دیگه هم اگه به مساله نگاه کنم با توجه به اینکه من با این همه ادعام دچار این مشکلم، اصلا بعید نیست خیلی ازهم تیپ های خودم هم دچارش باشن. واسه همین اصلا بعید نیست خیلی از اونایی که یه زمانی جذبم می کردن به دلایلی مشابه ازم دور شده باشن. البته قطعا با وجود این شناخت، دنبال تغییر خودم و دروغگویی نمی رم؛ اما شاید باعث شه تحلیل بهتری از بسیاری از اتفاقات گنگ گذشته یا در پیش رو داشته باشم و لااقل گیجی به تلخی ناکامی اضافه نکنه.