یکی از پر عواقب تربن حالات واسه من وقتیه که می خوام در حالی که درد روانی دارم، بقیه نفهمن مشکل اصلیم کجاس... اینجور مواقع برای اینکه حالت پریشونم رو برای کسایی که می شناسنم توجیه کنم، شروع می کنم به آوردن دلایل چرند پرند و بی ربط. به هر حال طرف دلش به حالم می سوزه(چیزی که به آروم شدن خواه ناخواه کمک می کنه)، اما هر لحظه که برداشتم به سمت حالت ناراحت کننده مورد ترحم واقع شدن رفت، با یادآوری اینکه ترحم به خاطر یه درد قلابیه، تو دلم به طرف می خندم و با حس یِر به یِر شدن(ترحمش بهم در مقابل گول خوردنش) تسکین پیدا می کنم. اما در نهایت مشکل اصلی اینجا خودش رو نشون می ده که بعدا که حالم بهترم شد، مجبورم تا مدت ها درباره اینکه عاقبت اون مسائل من درآوردی چی شد، حرف بزنم و به کسانی که نگران مشکلاتمن توضیح بدم. هی دروغ روی دروغ سوار می شه تا حدی که از ارتباط با اون طرف به خاطر انرژی بر بودنش از نظر ذهنی فراری می شم!
پ ن: ظاهرمن گول زنکه. همیشه خیلی صادقانه به نظر می آد(فک کنم به خاطر فرم گشاد و اقلب مبهوت چشامم باشه) که این شامل وقتی بازی می کنم هم می شه؛ تا حدی که این خصوصیت خیلی وقتا خودمم می ترسونه. هرچند سعی ام همیشه این بوده که اخلاقی باشم...