سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Sunday, March 30, 2008
ادامه ماجرای سفر به کویر: اما دلایل دیگه ای که به تدریج عزمم رو بر پنهانکاری جزم تر کرد اینا بدودن: با این اکیپ رفته بودم سفر و اگه می زدم تریپ رقابت عشقی با همه کش و واکشا و دپی هاش احتمالا می رفتم رو اعصاب بقیه اعضای گروه چرا که آرامش جمع طبعا به خاطر رقابت ودو نفر به هم می خورد. در حالی که اون بیچاره ها هیچ تقسیری نداشتن و اومده بودن از سفرشون لذت ببرن. به علاوه که به دلیل جدید بودنم تو جمع احتمالا حتی با یه دپ زدن ساده هم اونا احتمالا به این فک می کردن که شاید از سفر و اکیپشون خوشم نیومده و احساس غیر راحتی کنن. این مورد درباره خود طرف مربوطه هم که تنها آشنای من در ابتدای سفر با اون جمع بود بیشتر مصداق داشت و تا زمانی که آخرهای سفر خودش اشاره ای زد به اینکه می دونه(طبعا نظر من اینه که اون به دلیل سابقه فهمیده بود نه اینکه رفتار من چیزی رو نشون بده)، جلوی اون هم کاملا ظاهر رو حفظ می کردم. اما دلیل بعدیم این بود که اینکه مستقیما حس می کردم هر حرکت پسر دیگه چقدر می تونه در ذهن من تاویل شه و چقدر اذیتم کنه، اخلاقا نمی ذاشت به هیچ وجه اَپروچ مشابهی از طرف من صورت بگیره. مثالا وقتی می دیدم دست انداختن اون پسر دور گردن طرف مربوطه چقدر نگاه کنجکاو من رو می کشه به طرف خودش و چقدر ذهنم رو به شکل دردناکی درگیر می کنه، ترجیح می دادم تا جای ممکن تماس بدنی نداشته باشم یا اگه دارم به شکل تابلویی فقط دوستانه به نظر برسه. البته به جز یه استثنا که مربوط به شبی می شد که علف کشیده بودم و نصف شب در حالی ناگهان از خواب پریدم که از پشت بقلش کرده بودم و به محض پیدا کردن درک بصری از شرایط، برگشتم سر جام. در نهایت این رو هم اضافه کنم که من به دلیل اینکه جواب "نه" شنیده بودم اگرم پسره نبود، شاید همینکارو نمی کردم چون به شدت حق مالکیت طرف بر بدن و ذهنش برام مقدسه و از تاکتیک سماجت در این زمینه به شدت متنفرم. هرچند که متاسفانه سماجت بیشتر معمولا به عشق بیشتر تفسیر می شه. شایدم اصلا عشق همونه و شامل سماجت تحمل خواری هم می شه و در واقع اون حالتی که من دارم اسمش عشق نیست و همون جذب شدن یا شیفتگیه... بازم اگه حس و حالش بود ادامه می دم