سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Friday, March 21, 2008
مساله همونجور که شروع شده بود حل شد. شرایط واقعی اینه که همیشه هر آدم متوسطی مثل من چهار پنج نفر هستن که براش از نظر جنسی جذابن(شامل پسر و دختر که معمولا واسه من نهایت شامل یه پسر می شه) که خبُ در طول زمان یکی می ره و یکی دیگه جایگزین می شه. اما اون چیزی که من رو از روابط عادی با یکی فراتر می بره تا حدی که می شه اسمش رو گذاشت شیفتگی یا عشق یا هرچی(منظورم به هر حال حس غیر قابل کنترل مجذوبیته نه شکل قابل کنترلش)، این حسه که کشش دوطرفه است. اما از کجا آدم به این می رسم؟ جوابش کمی پیچیده است. چون فاکتورهای ذهنی زیادی وجود داره که مجموعا تورو به این حس می رسونه. شاید بشه اینجوری مدل سازی کرد که به طرف این چهار پنج نفر همیشه سیگنالهای ریزی می فرستم(همونطور که اونها به چند نفر خودشون) و هر وقت به درست یا غلط حس کنم سیگنالی با شدت کمی بیشتر از مال خودت دریافت می کنم، سیگنالی شدیدتر از مال طرف می فرستم و قص الی هذه. البته این نکته هم قابل توجهه که این پروسه تا وقتی که هنوز کار به جاهای باریک نکشیده، کاملا ناخودآگاهه و هیچ نقشه یا بازی ای درکار نیست. خلاصه این پروسه هی می تونه تشدید بشه تا به جایی برسه که باز به درست یا غلط حس کنم که یه چیز دوطرفه ای درکاره و اینجاست که با کله می رم سمت شیفتگی. اما با اینکه آدم متوهمی درباره رفتارهای مردم نیستم پس به دریافتیات خودم کمکی اعتماد دارم، وقتی طرف صراحتا بهم می گه که این مساله دوطرفه نیست، قدرت صراحت حداقل برای آدم در این زمینه ها واقع گرایی مثل من از همه حسیات ملاک تره. خُب وقتی همه پروسه تشدید انکار شد و فهمیدم که طرف کشش متقابل به طرفم نداره، اون اصل پایه ای جذابیت طرف برام که دوطرفه بودنشه و اون فاکتوریه که درنهایت باعث می شه مجموعه جذابیت از ظرفیت کنترلیم بالا بزنه، ناگهان فرو می ریزه. خلاصه درباره اتفاقات اخیر هم بعد از 36 ساعت بحرانی که به دلیل هیجانات می شه طبیعی دونستش، باز هم شرایط به حالت یه ماه پیش برگشت و جذابیت جذاب رمان روسی خون به همون حد قابل کنترل چهار پنج نفر دیگه رسید