سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Friday, March 21, 2008
یه دوست عزیز با این توضیح که در این شرایط بهترین چیز واسه تو داف دیدنه دستم رو گرفت برد یه چای به قول خودش پرداف. اولا که ما دافی ندیدیم. البته شاید توضیحش این باشه که با توجه به حضور فعلی جذاب رمان روسی خون تو ذهنم و به قول آقامون نیچه "داف مرده". ثانیا در حالی که به زوجهای موجود اشاره می کردم، با لحن شوخی برگشتم به این یار غار گفتم که من در عجبم که تا وقتی یکی مثل جذاب رمان روسی خون هست، این پسرها چطور می تونن دست این دخترها رو بگیرن یا با هم بخوابن؟! البته نمی دونم حالا جدا از لحن این حرفم شوخی بود یا جدی؟ به هر حال دو نفری قاه قاه خندیدیم. فقط همین مونده بود که شرایط روانی خودم هم بشه دست مایه دلقک بازیهای خودم! از بیرون خودم رو نگاه می کنم و به مزحک بودن چیزایی که از ذهنم می گذره می خندم و تازه جارش هم می زنم تا بقیه هم شریک شادی شن و در عین حال از درون این حرفهای مزحک یه جورایی واقعی ان چون از ذهنم می گذرن واین خودش مایه خجالتم هم می شه! به قول جنیس چاپلین که در نامه ای به مامان بزرگش می گه "آنکه می گرید یک غم دارد آنکه می خندد هزار غم دارد" ها ها!
پ ن: جدیدا خوم هم در تشخیص اینکه چه حرفیم جدیه کدومش شوخیه واقعا موندم. مثلا این مشکل در دفاع کردنم از چپها یا پست مدنیته هم هست. حرف رو می زنم اما با لحن شوخی اما عجیب اینه که به هر حال از ذهنم می گذرن و مصرانه می گمشون...
پ ن: آخر شبی رفته بودم از تو ماشین یه چیزی بیارم که یه گربه نمی دونم رو چه حساب خودش اومد تو بغلم و یه مدت زیادی بغل هم بودیم. البته گربه ناشناسِ ناشناس نبود اما تریپ خاصی هم با هم نداشتیم. حالا بو گوشت می دادم یا هرچی ناخودآگاه با این حس که حیوون بی زبون متوجه دردم شده و واسه دل داری اومده بغلم کرده، کلی آرامش پیدا کردم
پ ن