سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Thursday, March 20, 2008
دوستان دیشب در زمان بی تاریخ بعد از نیمه شب که 29 اسفند حساب نمی شه و چون هنوز سال تحویل نشده اول فروردین هم نبود به جذاب رمان روسی خوان حرف دلم رو گفتم... و بعد کمی کش و قوس یه جواب "نه" واضح گرفتم. به هر حال کاریش نمی شد کرد. کاش می شد اینجوری نمی شد چون دوست خیلی خوبیه. البته می شه دوست خوبی هم بمونه اما یه مشکل اساسی در باره حفظ دوستی با این یه مورد خاص هست... من حس کردم تعداد آدمهایی که شرایطی مشابه من دارن، زیادن. یعنی کسانی که به هر حال در بازه ای بهش پیشنهاد دادن و جواب رد شنیدن یا در بازه ای باهاش رابطه داشتن و به هم زده باشون و در نهایت دوستی عادی بینشون ادامه پیدا کرده و خیلیهاشون هم به ابراز عشقهاشون ادامه دادن.. اصلا دوست ندارم بین یه عده دیگه بُر بخورم و جز یه دسته آدم حساب شم. دسته ای که از بیرون به شکل آویزونهای عشقی یکی به نظر می آن. من به شدت در این زمینه وسواسیم یعنی حل شدن فردیتم در تعدادی آدم مشابه... متاسفانه اهل خودسانسوری هم نیستم که علاقه ام رو مخفی کنم هرچند اگرم بخوام در این زمینه بسیار دست و پا چلفتی و تابلو ام. امیدوارم این حس من با ترس از بودن در موقعیت ضعف خالی اشتباه نشه. چرا که اگه این آدما در کار نبود، بی شک داوطلبانه اولین کسی می شدم که تا زمانی که واقعا اینطور بود بدون انکار جذابیت جنسی اش برام و البته بعد از از بین رفتن جذابیت هم به صورت صرفا همدلانه، دوست خوبی براش می موندم وپای دردی که از دیدن جذاب وصال ناپذیره فراریم نمی ده. اما حالا با وجود این شرا یط واقعا نمی دونم...
پ ن: راستی دوستان دیگه حق ندارین بهم دن ژوان بگین ها... دن ژوان هیچوقت جایی نمی خوابید که آب زیرش بره. خلاصه منم یه آدم معمولیم؛ مثل همه جواب رد می دم جواب رد می شنوم عذاب می دم عذاب می کشم... مثل همه شما دیگه. امیدوارم اگه واسه کسی جذابیت کاذب(به عنوان دن ژوان شکست ناپذیر) داشتم با دقت این پست رو بخونه و این سو تفاهم از بین بره...
پ ن2: فک فعلا باید رمان روسی خوندن رو بذارم کنار
پ ن3: کاش تیغ ننداخته بودم... الان برای پرت کردم حواسم بیشتر به این کار نیاز دارم