سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Sunday, September 02, 2007
به محض ورودْ قیافه اکبر عبدی رو که دیدم شصتم خبردار شد که همون برنامه گُهَست. از یکی از دوستام شنیده بودم که توش دارن کنش گران اجتماعی رو مسخره می کنن؛ الالخصوص اونایی رو که به خاطر فشارهای اینها رفتن و تو رادیو تلویزیونهای به قول اینها معاند کار می کنن. خلاصه داشت نشون می داد که این مفصرهای رادیو تلویزیونهای بیگانه همشون یه سری بچه سوسول دختر بازی شلوغ چی ان که درباره شکنجه و فعالیتاشون همواره مشغول غلو کردن ان(طبق تعریفی که از اون دوستم شنیده بودم صحنه داشت که یارو نشسته بود تو خونه با تخمهاش ور می رفت و درباره اینکه چه شکنجه هایی شده حرف می زد که قرار بود تو یه گزارش مطرح شه!). همین نیم ساعت پیشش داشتم این رو می خوندم. قبلا هم این قضیه رو شنیده بودم اما نه با این جزئیات... همش تصویر رویا طلوعی تو ذهنم بود و تطبیقی حال به هم زنی که این جاکشا داشتن بین اون و امثال اون با این تصور مزحشکون بِدن و خنده های خانواده شمعدانی به اون طنز کثیف... خلاصه قاطی کردم و یه دعوای خانوادگی جوندار رقم خورد...
1 Comments:
Blogger پسر قبیله said...
هفت تا پستت رو یه جا خوندم
اول فکر کردم تو زود به زود می نویسی
بعد که بیشتر فکر کردم دیدم نه
من خیلی تنبل شدم
قشنگ بودند و گاهی با نمک
دارم فکر می کنم فالگیره به من چی می گه