تو این وبلاگ چندین بار از جنبه های مختلفی دلیل تمایل به تنها بودنم رو شرح دادن. وقتی خودمو می ذارم جای خواننده ای که این جریان رو دیده، این حس بهم دست می ده که کسی که اینهمه روی این مساله تاکید منفی می کنه حتما یه مرگیش هست. یه چیزی تو مایه های پارتنری که به محض وارد شدن به مکان ناگهان بصورت بی مقدمه و بی ربط می گه "من با سکس قبل ازدواج موافق نیستم"! من از این نوع انکارهای پُر تاکیدْ بدون اینکه اصلا صحبتش پیش اومده باشه اینطور حس می کنم که تن طرف می خاره... خلاصه از بیرون که نگاه می کنم این توضیح بی دلیل مکرر رو می تونم در بروز خارشی مشابهْ لانه کرده در ناخودآگاهم تفسیر کنم. با وجود اینکه من این مساله رو انکار می کنم، اما انکار یا تایید این مسالهْ که اگه درست باشه ریشه اش تو ناخودآگاهه( جایی که نه نظارتی بهش دارم نه احاطه ای به آنچه درش می گذره)، در نهایت بی معنیه. اما اونچه در خودآگاهم می گذره این نیست؛ در واقع این ماجرا در کل یه درگیری ذهنی بزرگ منه. واقعیت اینه که من تنهام وبه هیچ وجه دنبال تغییر شرایطم هم نیستم و این یا وجود کشش جنسی به سمت جنس دیگه عجیبه و نیازمند توجیه حتی برای ذهن وسواسی خودم. مخصوصا که اصلا نمی خوام این شرایطم بر اساس ضد زن بودنم تفسیر بشه. چون اصل اینظوری نیست و من با زنها بر اساس نگاه و انگیزه جنسیتی هیچ دشمنی و ضدیتی ندارم.
نامهاي به دانشجويان در بند
(يكصد و يك كلمه به نشانهي يكصد و يك سال؛ مشروطه)