خواب دیدم دارم میرم وسط یه معرکه. یادم نیست سر چی شلوغ شده بود. جالبیاش این بود که من قبل از اینکه برم وسط گود، در موازات پیرهن و ساعت در آوردن، تخمامو در آوردن گذاشتم تو یه کیسه و آویزونش کردم یه جایی... از سه جنبه می شه ای حرکتو بررسی کرد:
- عاقبت اندیشی من از این لحاظ که نمی خواستم خدای نکرده به خایه های گرامی در درگیری صدمهای بخوره؛
- حماقت در این حد که بعد یه عمر کشیدن بار این عضو بیخاصیت، دقیقا جایی که بهاش نیاز داشتم از خودم جداش کردم؛
- ترکیب پارادوسیکال باخایگی و بیخایگی...
پ ن: استاد دوست داشتنی فمینیسم من این اتفاقو دلیل بر نقص فمینیست بودنم تشخیص داده. اما مگه اینکه ناخودآگاهم بر این پایه استواره که خایه اصلا عضو بدرد بخوری بالخص تو درگیری نیست(بر عکس تصور عموم که اونو مرکز شجاعت می دونن)، ریشه دار بودن عقاید فمینیستی منو نشون نمی ده؟